-
در جستجو
پنجشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1393 23:59
شهد و عسل در کام من آغاز من پایان من ای ناکشیده ناز من تردید من تقصیر تو من گمشده تو لامکان من مرده ام تو عین جان هم آشنا و هم نهان نقطه تویی پرگار تو درک منی انکار من شک منی ایمان من درگیر محدودیت است فهم من از بالای تو من ناگهان تو آنچان نی من چنین نی تو چنان تو گمشدستی در زمان من در گمان جای تو من حادثم تو بی زمان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 01:12
خسته از امتحان آدم ها گرمم از پلک های تب دارم سردتر از هوای بهمن ماه چهار فصل زرد تکرارم در شب بلند و بی رویا در هزار توی گیج افکارم من خودم را عق زده ام در میان خطوط اشعارم بر خلاف ذهن پر پیچم من قوانین ساده ای دارم دوستانم را دوست دارم اما دشمنانم را نیز ....دوست می دارم!!! مثل نبض شقیقه ی سردم می پرد پلک روح بیمارم...
-
به برادرم
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 23:28
به برادرم به ع.ر همه از دور زیباترند تو از نزدیک و من سالهاست که نزدیک و نزدیک تر می آیم . برای ساختن شعر خوب باید در ذهن تصویر داشت و تو تصور نوری در اعماق اقیانوس تاریکی که منم تهران - سی بهمن نود و دو
-
یلدا نوشت
شنبه 30 آذرماه سال 1392 22:22
آدمی زادگان این حوالی نمی دانند من چگونه از لرزش این دست و دل خراب هزاران بار ویران تر از ویرانه های شهر بم شدم نمی دانند من همنشین صریح ترین واژه ها هستم مثلا داس ، دست ، دوست زندگی برای من ساده است اتفاق هایی که نمی افتند روزهایی که می گذرند پاییزهایی که می مانند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آبانماه سال 1392 18:21
به عزیزانم پرهام و ارشان لبخندتان اثبات خداوند است بر جزوه ى انکار پاسخى بر ابهام هاى خیام پایانى معجزه گونه بر افسانه ى سیزیف لبخندتان حضور خورشید است در آسمان پاییز غمبارى که منم
-
پاییزی دیگر
شنبه 11 آبانماه سال 1392 14:20
چونان محکوم به اعدامی که مرگ را در رگهایش تزریق کرده باشند درختان آهسته پاییز را باور می کنند 11 آبان 92 - دماوند
-
سهراب گونه
شنبه 4 آبانماه سال 1392 19:06
باغ خشک در منقل آتش عنکبوت بی خبر می سوخت در آوندهایش اول آبان 92 - روستای کمال الملک - باغ دکتر مدیحی
-
غین ز لام
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 14:59
همزاده ی پاییزم ، همسایه ی تاریکی بر ظلمت این شب پوش ، چون صاعقه تابیدی هم گریه ی بارانی ، هم فصل بهارانی بر خشکی این فصلِ ، تن یائسه باریدی هر لحظه پریشانم ، هر آینه ویرانم آوار سقوطم باش ، هر چند که آبادی 23 اردیبهشت 92
-
سید علی وار نوشت
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 21:56
"پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد گو باده صاف کن که بعذر ایستاده ایم" (حافظ) ************ زندگی به من آموخت همیشه چمدانم بسته باشد دیر یا زود زمان رفتن خواهد رسید هر سلام به خدانگهدار وُ زندگی ها به مرگ وُ عشق ها به نفرت بدل خواهند شد
-
کافه ی رو یه خیابون
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 20:38
بخون! همبغض ِ آواره! که شب فریاد ُ کم داره! بتارون خلسه ی خوابُ، پیاله دور ِتکراره! یغما کافه ی رو به خیابون خلسه ی خواب ُ بتارون روی دیوارای ذهنم نور رویا رو بتابون حس تاریکمُ باید روی کاغذ بنویسم از زمین ِ بی صدایی تا ترانه پر بگیرم بنویسم که صدایی منُ همصدا نمی خواست بازیِ عقل وُ جنونُ یه نفر همیشه می باخت بنویسم...
-
دوباره
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 21:11
رفیق ناتمام من سقوط من رو دوره کن در این ضیافت غریب حس جنونُ تازه کن هنوز وُ بی ستاره ام ترانه سوز وُ شب زده همیشه تا تو رفته ام تا تهِ شهرِ غم زده مرا به قصه ات بخوان مرا به حادثه ببر به انتهای فاجعه به اولِ عاشق شدن حدیث از تو گفتنم بیان لخت آرزوست این واژه ها ترانه نیست حسی که با من روبروست کافه پرلا - 10 بهمن 91
-
تقریباَ
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 02:10
،دیشب در مکاشفه ای ناگهان .دریافتم ،بعضی آدم ها ناگهان می میرند !بعضی دیگر لایه لایه مثلاَ از فروریختن یک کوه از هراس همین فرو ریختن ناگزیر به چراغ و کاغذ و مداد و تنهایی پناه آورده ام. بامداد دوشنبه بیست و دوم آبان هزار و سیصد و نود و یک
-
هذیان های یک کت و شلوار پوش خواب زده در ایستگاه مترو قیطریه
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 10:17
منم هم بغض دیروزی ، که عطر خانگی دارم که دستان تو را باید ، به شام سفره بسپارم (شهیار قنبری) اگر تندم ، اگر تلخم اگر غمگینتر از ابرم اگر همزاد پاییزم اگر همسایه ی مرگم اگر سردم ، مثل یخ ها اگر تنها ، مثل کوه ها اگر باغم ، باغ خشکیده پر از تردید ، مثل یک اما اگر تنها ، اگر بی یار اگر وحشی مثل رگبار اگر بغضم ، اگر دیوار...
-
پیاده رو نوشت
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 22:29
روی صندلی کنار پیاده رو نشسته بودم "کابوس های روسی" حسین پناهی را می خواندم جوانکی دستفروش پیاده رو را آبپاشی میکرد فروشنده ای سیگار به دست از پشت شیشه مغازه تماشایش می کرد طبقه بالای مغازه یک کافه بود من صندلی پیاده رو را ترجیح می دادم پول هم نداشتم 20 اردیبهشت 91
-
بهاریه هشتاد و نه
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 18:16
بهاریه نوشتن کم کم داره یه رسم هر ساله میشه برام.....کم کم حساب سالها از دستم در میره..یادها و سال یادبود ها ...و این نشونه ی خوبی نیست...موهای سفید هم آدم را به همین نتیجه میرسانند ....انگار که یک مسئله را از دو راه حل کرده باشی...به هر حال امسال بهار رو تحریم کردم ...فکر میکنم بهتر هست پاییز رو تکریم کنم...این جوری...
-
شکوه اندوهبار
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 16:18
چه شکوه اندوهباری، ..... از همه چیزشان میگذرند با آن که می دانند به هیچ خواهند رسید آزادی جویان وطن من * ** چه شکوه اندوهباری. ........................................................... پ.ن:میدانم که به این نوشته اعتراض خواهید داشت....اما به هر حال لحظاتی هست که زمین ...زمان ...تاریخ...میله ها....دردناکی بدن...زخم...
-
خوشبختی اندوهناک
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 01:38
در فاصله ی دم و بازدمی توقف خواهم کرد. مدادم، چراغم، اتاقم، مادرم، و این خوشبختی اندوهناک را پشت سر خواهم گذاشت. ............................................................. پ.ن: "من کوچه ای بن بست هستم" ....گفتگو با کافکا (گوستاو یانوش) ........وقتی این جمله را خواندم احساس کردم نزدیکی زیادی به پست زیرین...
-
گره
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 03:21
من گره کوری هستم بر اجتماع هزاران گره ......................................... پ.ن:این پست ارزش ادبی ندارد......ارزش حقیقی بودن دارد
-
Let it be
شنبه 3 بهمنماه سال 1388 04:58
فریدون فروغی دق کرد!!!! تک ُ تنها با یه گیتار مردِ عاشق ، مردِ بیزار روی سینه ش پنج تا خط بود جنسشون از سیمِ خاردار میون مردم این شهر با چشای باز و بیدار پی یه پنجره میگشت اما سهمش همه دیوار نمیدونم چند سال از مرگ فروغی میگذره ....اما به عنوان یکی از اثر گذار ترین اتفاق ها تو ذهن من نقش بسته.....مرگ فروغی یکی از بارز...
-
شب پرسه
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 00:44
از شب این شهر میگذرم ، یاد یه رویا تو سرم نیلوفر یادای دور ، پیچیده دور بدنم خاطره ها داغ میزنن ، ذهنم ُتا یادش نره تیغ نگاه آدما ، انگار رگام ُ میبُره ببین هنوز همین منم ،غریب ُ گنگ ُ خط خطی هنوز شبیه خودمم ، با خنده های الکی چراغ قرمز انگاری ، به من هی چشمک میزنه یکی سر هر کوچه ای ، تابلوی بن بستُ زده وقتی تموم...
-
کسی چه می داند؟
جمعه 20 آذرماه سال 1388 11:29
شراره ی این سطل های مکانیزه ی شعله ور شاید بافه ای از نور خورشیدی باشد که بعد از قرن ها اسارت دوباره از پس البرز طلوع خواهد کرد کسی چه می داند؟ ۱۶ آذر ۸۸
-
باز باران ، باز تهران
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 23:57
اندوه ما ، بی پایان خیس است ، یاد یاران تهران ، به زیر باران ................................................... پ.ن1:زمان که کم داشته باشی شعر هایت را هم تلگرافی خواهی نوشت..... پ.ن2:این افقی ترین پایتخت دنیا را بسیار دوست میدارم......تهران دوست داشتنی ترین بی رحم دنیاست....دو ماه پیش زیر پل پارک وی تصمیم گرفتم یک...
-
به خودم
جمعه 10 مهرماه سال 1388 01:21
به سهند میخوام یه چیزی رو بگم ساده و بی مقدمه تا کی میخوای حرص بخوری؟ یکی بشو مثل همه به تو چه کی دربه دره؟ مقواها بسترشه تو شب این شهر سیاه کدوم گربه گرسنشه؟ به تو چه اسم این زمین مام عزیز وطنه؟ آبی دریای خزر تو چنگال دشمنشه؟ به تو چه چشمای ندا؟ به تو چه گریه ی خدا؟ به تو چه این قبر غریب؟ به تو چه شنبه ی سیاه؟ به تو...
-
حسرت نیمه شب
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 02:35
ای کاش یه شاگرد کچل مکتب خونه بودم با کلاه نمدی......میرزا بهم میگفت یک دور از روی گلستان سعدی بنویسم..... اون وقت شاید آدم میشدم.
-
من و پاییز و خیابون
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1388 00:23
به شیخ بی چراغ من و پاییز و خیابون ، رسیدیم به هم دوباره چه ضیافت عزیزی ، یاد های پاره پاره یه سقوط بی نطیر ، غم نارنجی برگ یه نسیم هرزه گرد ، درک حس سرد مرگ پرسه های بی دلیل ، قلبهای بی قرار دیروز پاهای ناگزیر ، یاد های در فرار امروز کوچه های نا تمام ، پاییز های زرد زرد سنگفرش خیس خیس ، سال های یاد و درد کافه ویونا -...
-
هیپولیتای عزیزم
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 00:57
هیپولیتای عزیزم از اینکه میدان مبارزه با تو را در جزیره ی آمازون ها ترک کردم پوزش می طلبم. دوست دار تو - تسوس ................................... پ.ن ۱: پست قبلی را به شدت تکذیب می کنم!!!! پ.ن ۲: روزهای خوب....روزهای کافه ویونا پ.ن ۳:این روزها فقط هم وزن خودم هستم درست هفتاد و دو کیلو....
-
تمام خوشبختی
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 16:41
چادر نماز گل گلی تو فرفری های موهایت نمازت در شبستان امام زاده صالح و نگاه ناتمامت روبروی در مسجد دزاشیب . . . برای من تمام خوشبختی بود . . تمام این سالهای دور و دیر گریز از تو توهمی بود چرا که تو دیگر خود من بودی بانوی انتظار ............................................................ پ.ن:احتمالا تمام این سالهایی که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 16:11
سرکوب می کنم من ُ میون خشم و حادثه شک می کنم به نفرتم وقتی آتیش گر می کشه دست توی جیبم میکنم دستام که دستات ُ می خوان پر از خطوط مبهمه دیوار کهنه ی زمان در گیر و دار بودنم همیشه درگیر منم دچار یک تضاد گنگ میون من با خودمم سرکوب می کنم من ُ میون خشم و حادثه شک می کنم به نفرتم وقتی آتیش گر می کشه...
-
این جا ایرانه گربه ی قلب زمین
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 16:58
میعاد گاه ما انسان و آبادی.....تاریخ ِ آینده میدان آزادی تو دنیا عزیز تر از تو مگه هست ؟ خاک تو عشق من و وجودمه پرچمت آسون نیومده به دست که بذارم کسی اون رو ببره توی هر جای تنت کسی دارم تو پر از یادهای دیروز منی من یه سرباز و فدایی تو ام تو شناسنامه ی این روح وتنی چهره ی خاکی و خستم رو ببین تنم از زخمای تیغ شب پره...
-
دست سرد اتهام
یکشنبه 28 تیرماه سال 1388 11:50
طرحی از بارون نشسته ، توی قاب خیس چشمام نفرتی نیست توی قلبم ، اما مشته دو تا دستام نه تو فکر بخششم ، نه تو فکر انتقام روی سینه ی منه ، دست سرد اتهام یکی از ستاره می گفت ، از شب و بارون ریز ریز نه ستاره شد تو شبهام ، نه یه هم پرسه تو پاییز یه نفر دیروزم برد ، یه نفر رویام دزدید یه نفر به آرزوهام ، به تموم قصه خندید...