اندوه ما ،
بی پایان
خیس است ،
یاد یاران
تهران ،
به زیر باران
...................................................
پ.ن1:زمان که کم داشته باشی شعر هایت را هم تلگرافی خواهی نوشت.....
پ.ن2:این افقی ترین پایتخت دنیا را بسیار دوست میدارم......تهران دوست داشتنی ترین بی رحم دنیاست....دو ماه پیش زیر پل پارک وی تصمیم گرفتم یک ترانه ی اهنگین فارسی - انگلیسی بنویسم که مدام این جمله در اون تکرار بشه: I LOVE TEHRAN
تنبلی هنوز اجازه نداده.....
منم عاشق تهرانم
همه وقتی میرن مسافرت از مسافرتشون لذت میبرن بعد من دلم برای تهران تنگ میشه هی میخوام برگردم.
مشخصه که حسابی داری درس میخونیا.
امیرکبیر که قبول شدی باید به من شیرینی بدیا.
درود بر
گلادیاتورهای پارک وی
این وبلاگ برای همیشه تعطیل شد...به روزم!
چقدر دلتنگشم
دورم از شهر قشنگم
همیشه قشنگ مینویسی دلم برات تنگ شده بود زنده ترین زنده به گور
اومدم یه سر بهت بزنم همینجوری
انگار خسته اما شادی..
خوب تقریبا میشه حدس زد که بیست و پنج سالگی چطوری میتونه باشه...
نه مرد مرده!من با تو قهر نیستم تو تنها وبلاگ نویسی هستی که هیچ وقت نخواستم باهات قهر باشم نارنج کوروموزوم و هر جای دیگه.
خوشحالم که کلی داری درس میخونی با خودکارای رنگیو مارکر و ریکوردر.
زندگی انگار تو این پاییز متوقف شده.دیشب کسی بهم میگفته که قبل از اینکه تنهاش بذارم بهش بگم و یهو تنهاش نذارم کسی که ۲ پاییز قبل تر از این پاییز شناختمش...میدونی اون نمیدونست که من برای ثابت کردن به خودم فقط و فقط به خودم که آدما میتونن دل همو نشکنن نمیخوام تنهاش بذارم..
به غیر از اونم که زندگی هست درس و دانشگاه هست پاییز گردی هست تقریبا همه چیز خوب و آرومه.
دلیل اینم که اینجا کامنت نمیذارم اینه که خوب اینجا آپدیت نمیشه و منم زیاد خوشم نمیاد که وبلاگ کسیو تبدیل به چت روم کنم یا نامه ی احوال پرسی براش تو وبلاگ بنویسم.ایمیلتم ندارم.
یکی لیلی یکی مجنون/
یکی خوشحال یکی داغون/
یکی فرهاد یکی شیرین/
یکی شاده یکی غمگین /
دنیا پر از این یکی هاست!هر چقدر بیشتر میگذره میفهمم چه آدم های معمولی هستیم ما؛
مایی که تو نوجوونی هامون فکر میکردم چقدر متفاوتیم...
ما آدمای معمولی که گیرم یکیمون لعنت بیشتری از این زندگی نصیب خودش شده باشه.
راستی اون شب داشتم برمیگشتم خونه توی یکی از شبای سرد و پر ترافیک تهران و آهنگ گوش میکردم بعد یاد تو افتادم که چقدر مث من این شهرو دوست داری.
پوففففف چقدر حرف زدم!اونوقت بگو کوروموزوم قهره!
نمی دونستم هنوز هم بعضیا تهرانو دوست دارن:)
متنفرم از این شهر!!
اوهوم داستانشو میدونم:(
منم عاشق آشپزیم این مدلی که این خانوم ارمنیه یادم داد اینجوریه برای هر فنجون یه قاشق مربا خوری قهوه بستگی به شیرینی که بخوای داشته باشه از یه قاشق مربا خوری شکر تا نصف و کمتر من برای خودم نصف میریزم معمولا با یه فنجون آب بعد همه ی اینارو میریزی تو قهوه جوش میذاری رو گاز بالا سرش وایمیسی تا کف کنه کف که کرد کفاشو بر میداری که بعدا بدی روی فنجون یه دقیقه دیگم میذاری بمونه قبل از اینکه به جوش بیفته برش میداری میریزی تو فنجون کفارم میدی روش بعد من چون خامه دوست دارم اگه خامه هم داشته باشیم یه تیکه میذارم روش
مرد مرده مرد مرده مرده مرده ی دوست داشتنی من چقدر تو همیشه غمگینی...
دلگیر که نه...اما تو ذوقم خورد
سلام!
لقب من هم یه زمانی مرد مرده بوده! وبلاگتون و لقبتون نوستالژیکه
پ.ن: این زندگی سگی "سلام بر گلادیاتورها" رو خیلی خوب اومده!
پ.ن: به من هم سر بزنید,دل یه همشهری جوون رو شاد کنید!!!
بچه های تهران مرکز از این بخارا ندارن حداقل دانشکده ی ما که نداره.
ما که رفتیم.
شمام بیاین.