زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

هیپولیتای عزیزم

هیپولیتای عزیزم 

از اینکه میدان مبارزه با تو را  در جزیره ی آمازون ها ترک کردم پوزش می طلبم.  

                                                                                                 

                                                                           دوست دار تو -  تسوس 

...................................

پ.ن ۱: پست قبلی را به شدت  تکذیب می کنم!!!!

پ.ن ۲: روزهای خوب....روزهای کافه ویونا 

پ.ن ۳:این روزها فقط هم وزن خودم هستم درست هفتاد و دو کیلو....

نظرات 13 + ارسال نظر
کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:05 ق.ظ http://xxxy.blogsky.com

هیپولیتا و تسوس اسمای یونانین؟
برای داستان خاصیه؟
پ ن ۱:یه جور بدجنسانه ای گفتی.
پ ن ۳:چه سنگین!
پاییز همیشه خوبه چه مثل سال های پیش که پر بود از رخوت و آرامش یا مثل امسال که پره از دلهره های مثبت و منفی.

این یه افسانه هست...تسوس پادشاهی بود که موفق شد هیپولیتا که رییس زنان امازون بود را شکست دهد و به زنی که در پس شخصیت مردانه هیپولیتا بود دست یابد و او را با زنانگی اش آشنا کند
......
سنگین نیست با ۱۸۰ سانتی متر قد.

بنگری دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:53 ب.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام
باید قبول کرد که بازی باخت و برد داره !
ورزش کردن عالیه !
و موفق باشی

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:43 ب.ظ http://xxxy.blogsky.com

نمیدونم تو چه مشکلی داری که نمیفهمی بعد این همه سال با تموم شدن یه آدم نه زندگی تموم شده نه عشق

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ب.ظ http://xxxy.blogsky.com

مممم چیزه اومدم بگم ببخشید بابت اون کامنت بالایی یعنی جواب کامنتی که تو وبلاگم گذاشتی. حدس زدم ناراحت بشی.
یه بار دیگه که یه کامنتی تو این مذمونا گذاشته بودم خیلی سال پیش یادمه که ناراحت شدی تو این مایه ها که به من مربوط نیست و اینا.
ببخشید در هر حال.
امضا:
کوروموزومی که نادمه از اینکه تو چیزی که در جریانش نیست دخالت کرده.

ناراحت برای چی؟.....اون موقع که ناراحت شدم هم حتما اشتباه کردم......حرفت بی راه نیست خیلی...شاید هم تو راست بگی.... من اما پیچیده شدم بس که بلاهای پیچیده سرم اومده.....اما مطلق نگاه نکن....خوب و بد وجود نداره....دوستای من لازم نیست خودشون رو سانسور کنن....اگه یه وقت دوست داشته باشن میتونن بهم توپ و تشر هم بزنند.....مشکلی ندارم فقط دارم بهت میگم همه ی دنیا اینی نیست که از زاویه ی دید تو معلومه و البته دیدت رو انکار نمیکنم.....برقرار باشی و سبز

محراب چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ق.ظ http://09131060076.com

درود




ته کشیدم امشب
از هفتاد و دو ملت آزادی رفیق با هفتاد و دو کیلو وزن
راستی با استخوان یا بی استخوان ؟؟؟؟؟؟
مطالبت که خوب سنگین و پخته هست
خودتم باید همین طور باشی
بدرود تسوس
پیروز باشی و ...................

با استخوان و دل و روده و مغز و باقی آشغال ها........شما احتمال نمیدی برادر رضا مشتاق ما رو دوباره سر کار گذاشته باشه؟

مرجان چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:12 ب.ظ http://tara65.blogsky.com

من پست قبلی رو دوست می داشتم.... و فکر می کردم که این رفیق ما بالاخره سر عقل آمده است!من به اندازه این هفتاد و خورده ای وزن و احتمالا ۱۸۰ و خورده ای قد برایت احترام عجیبی قائلم !

wooosvw پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ق.ظ http://wooosvw.blogfa.com


این روزها از بادبادک هم سبکترم.

چه می دانم شاید مرده باشم!

کوروموزوم نا معلوم پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:04 ب.ظ http://xxxy.blogsky.com

ای وای چرا اینجوری میشه؟
همش یا تو از من ناراحت میشی یا من از تو.
من به هیچ وجه منظورم به تو نبود چون من اگه از دستت ناراحت بشم مثل دفعه های قبل میام به خودت میگم.
بعدم من کلا ناراحت بودم.خوب آدم عصبانیه دلش میخواد یه جایی بگه.دیروزم من نه حال جسمیم نه روحیم خوب نبود.خوب آدم اگه تو وبلاگش ننویسه اونجام خودشو سانسور کنه کجا بگه؟
اه بدی اینکه دوستای آدم وبلاگ آدمو بخونن همین میشه دیگه همش سو تفاهم پیش میاد.
من الان نمیدونم چطوری توضیح بدم که قبول کنی من اصلا اصلا منظورم به تو نبود.
نمیدونم چی بگم؟ببخشید اگه نارحتت کردم.
خیلی ببخشید.
توروخدا ناراحت نشو از دستم باشه؟
خواهش میکنم.
(اگه ناراحت شدی یا نشدی در هر صورت زودی بهم بگو که اگه شدی سعی کنم از دلت در بیارم اگه نشدیم خیالم راحت بشه.)

من از تو ناراحت نشدم....همون موقع هم متوجه شدم مخاطب اصلیت من نبودم ولی میدونم من هم مورد خطابت بودم به شکلی...مطلب فقط همونی بود که نوشتم :دوست ندارم کسی رو ناراحت کنم وگرنه جای دلخوری نیست...پیش تر گفتم که با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی اهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان.....این هم در راستای همون گذشتن از کنار زندگیست
به هر حال ما شما را دوست داریم.

تیغ دیوونه داره رگام هاشور میزنه.....میدونم خوب میدونی این دیگه پایان منه

محراب پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:21 ب.ظ http://09131060076.com

درورد
۲۰ ماله خداست و گر نه بهتون ۲۰ میدادم
تو این وضعیت بیکاری بذار داش رضا هم سر کار بذارتمون
فقط حیف که حقوقش کمه !!!!!!
سکه شما زیادی انگار صافه ؟؟؟؟
بدرود هموطن

کوروموزوم نا معلوم پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ب.ظ http://xxxy.blogsky.com

مرسی یه عالمه مرسی که ناراحت نشدی.
نه من نمیدونم که این پایان توئه.
من دختر زنده ای هستم و تو حتی اگه یه مرد مرده هم باشی من دوست دارم که ببینم خوشحالی.
خوب چه اشکالی داره که یه مرده خوشحال باشه؟به کجای دنیا بر میخوره؟
میدونی یه بار دیگم خیلی پیش گفته بودم که چقدر دلم میخواد خوشحال باشی.
برای همین بود که اینقدر از اینکه از من ناراحت شدی غصه خوردم.

یاسمین ( حرفهای یه دختر غمگین جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ب.ظ http://rue.blogsky.com

به به سلام بعد از مدتها از دیدنت خوشحال شدم
دلت شاد

wooosvw دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ب.ظ http://wooosvw.blogfa.com


قالب جدید مبارک!

ندا از سر خلیلی! سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:54 ق.ظ

سهند فراموش نکن که از بین اون همه آمازون فقط یکیشون زره اش آب شد....
اینم به نظرم خیلی مهمه که از زبان یک دختر بشنوی که ۹۹.۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹٪ آقایون وقتی به آمازون ها میرسن...میرن دنبال زندگی خودشون
هیپولیتا شکار کردن مال یونان باستان می باشد....الان آمازون ها خودشون باید زره هاشونو در بیارند در تنهایی و معمولا به ندرت اتفاق میفته....!به نظر من جایی واسه پوزش خواستن وجود ندارد.
اینم دوست دارم بنویسم:
ساقی غم فردای حریفان چه خوری/پیش آر پیاله را که شب میگذرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد