به ع.ر
همه از دور زیباترند
تو از نزدیک
و من
سالهاست که نزدیک و نزدیک تر می آیم .
برای ساختن شعر خوب باید در ذهن تصویر داشت
و تو
تصور نوری
در اعماق اقیانوس تاریکی که منم
تهران - سی بهمن نود و دو
شهد و عسل در کام من
آغاز من پایان من
ای ناکشیده ناز من
تردید من تقصیر تو
من گمشده تو لامکان
من مرده ام تو عین جان
هم آشنا و هم نهان
نقطه تویی پرگار تو
درک منی انکار من
شک منی ایمان من
درگیر محدودیت است
فهم من از بالای تو
من ناگهان تو آنچان
نی من چنین نی تو چنان
تو گمشدستی در زمان
من در گمان جای تو
من حادثم تو بی زمان
من گنگم و تو خود زبان
هم در زمین هم آسمان
بنده تویی ارباب تو
تو حاضری در هر کران
در بی کرانی بی کران
تو آنِ آنی آنِ آن
من هیچِ هیچم هیچِ تو
شعر من و افکار من
در جستجویت همچنان
چیزی بگو ای جان جان
مردم در استفهام تو
.....................................
پنجشنبه 11 اردیبهشت
پیاده رو خیابان ولیعصر
آدمی زادگان این حوالی
نمی دانند
من
چگونه از لرزش این دست و دل خراب
هزاران بار ویران تر از ویرانه های شهر بم شدم
نمی دانند
من
همنشین صریح ترین واژه ها هستم
مثلا
داس ، دست ، دوست
زندگی برای من ساده است
اتفاق هایی که نمی افتند
روزهایی که می گذرند
پاییزهایی که می مانند
................................................................................
30 آذر 92 - دربند
آهسته پاییز را باور می کنند
11 آبان 92 - دماوند
همزاده ی پاییزم ، همسایه ی تاریکی
بر ظلمت این شب پوش ، چون صاعقه تابیدی
هم گریه ی بارانی ، هم فصل بهارانی
بر خشکی این فصلِ ، تن یائسه باریدی
هر لحظه پریشانم ، هر آینه ویرانم
آوار سقوطم باش ، هر چند که آبادی
23 اردیبهشت 92
یغما
کافه ی رو به خیابون
خلسه ی خواب ُ بتارون
روی دیوارای ذهنم
نور رویا رو بتابون
حس تاریکمُ باید
روی کاغذ بنویسم
از زمین ِ بی صدایی
تا ترانه پر بگیرم
بنویسم که صدایی
منُ همصدا نمی خواست
بازیِ عقل وُ جنونُ
یه نفر همیشه می باخت
بنویسم خیلی وقته
توی عکسا نمی خندم
دل از اون حسرت تاریک
زیر نور صحنه کندم
کافه ی رو به خیابون
خلسه ی خواب ُ بتارون
روی دیوارای ذهنم
نور رویا رو بتابون
کاقه پرلا - 23 بهمن 91