زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

در جستجو

شهد و عسل در کام من

آغاز من پایان من

ای ناکشیده ناز من

تردید من تقصیر تو


من گمشده تو لامکان

من مرده ام  تو عین جان

هم آشنا و هم نهان

نقطه تویی پرگار تو


درک منی انکار من

شک منی ایمان من

درگیر محدودیت است 

فهم من از بالای تو


من ناگهان تو آنچان

نی من چنین نی تو چنان

تو گمشدستی در زمان

من در گمان جای تو


من حادثم تو بی زمان

من گنگم و تو خود زبان

هم در زمین هم آسمان
بنده تویی ارباب تو


تو حاضری در هر کران

در بی کرانی بی کران

تو آنِ آنی آنِ آن

من هیچِ هیچم هیچِ تو


شعر من و افکار من

در جستجویت همچنان

چیزی بگو ای جان جان

مردم در استفهام تو


.....................................

پنجشنبه 11 اردیبهشت 
پیاده رو خیابان ولیعصر



خسته از امتحان آدم ها
گرمم از پلک های تب دارم
سردتر از هوای بهمن ماه
چهار فصل زرد تکرارم

در شب بلند و بی رویا
در هزار توی گیج افکارم
من خودم را عق زده ام
در میان خطوط اشعارم

بر خلاف ذهن پر پیچم
من قوانین ساده ای دارم
دوستانم را دوست دارم اما
دشمنانم را نیز ....دوست
 می دارم!!!

مثل نبض شقیقه ی سردم
می پرد پلک روح بیمارم
می درخشد ستاره ی چاقو
توی دست های پرستارم

در پس چرک این زخم های ناممکن
در میان قلب خونبارم
با دو دست بریده و خونی
من نهال عشق می کارم

بامداد جهارم اسفند  92 

به برادرم

به برادرم
به ع.ر

همه از دور زیباترند
تو از نزدیک

و من
سالهاست که نزدیک و نزدیک تر می آیم .

برای ساختن شعر خوب باید در ذهن تصویر داشت
و تو
تصور نوری
در اعماق اقیانوس تاریکی که منم

تهران - سی بهمن نود و دو

یلدا نوشت

آدمی زادگان این حوالی

نمی دانند

من
چگونه از لرزش این دست و دل خراب

هزاران بار ویران تر از ویرانه های شهر بم شدم

نمی دانند

من
همنشین صریح ترین واژه ها هستم
مثلا

داس ، دست ، دوست


زندگی برای من ساده است

اتفاق هایی که نمی افتند

روزهایی که می گذرند

پاییزهایی که می مانند
................................................................................
30 آذر 92 - دربند

به عزیزانم
پرهام و ارشان

لبخندتان
اثبات خداوند است
بر جزوه ى انکار

پاسخى
بر ابهام هاى خیام

پایانى معجزه گونه
بر افسانه ى سیزیف

لبخندتان
حضور خورشید است
در آسمان پاییز غمبارى که منم

پاییزی دیگر

چونان محکوم به اعدامی که
مرگ را در رگهایش تزریق کرده باشند

درختان

آهسته پاییز را باور می کنند


11 آبان 92 - دماوند

سهراب گونه

باغ خشک
در منقل آتش

عنکبوت بی خبر
می سوخت در آوندهایش

اول آبان 92 - روستای کمال الملک - باغ دکتر مدیحی

غین ز لام

همزاده ی  پاییزم ، همسایه ی تاریکی

بر ظلمت این شب پوش ، چون صاعقه  تابیدی

 

هم گریه ی بارانی ، هم فصل بهارانی

بر خشکی این فصلِ ، تن یائسه باریدی

 

هر لحظه  پریشانم ، هر آینه ویرانم

آوار سقوطم باش ، هر چند که آبادی

                                                     23 اردیبهشت 92

سید علی وار نوشت

"پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که بعذر ایستاده ایم" 
(حافظ)
************
زندگی
به من آموخت
همیشه چمدانم بسته باشد

دیر یا زود
زمان رفتن خواهد رسید

هر سلام به خدانگهدار وُ
زندگی ها به مرگ وُ
عشق ها به نفرت
بدل خواهند شد

کافه ی رو یه خیابون


بخون! همبغض ِ آواره! که شب فریاد ُ کم داره!
  بتارون خلسه ی خوابُ، پیاله دور ِ‌تکراره!

یغما

کافه ی رو به خیابون 

خلسه ی خواب ُ بتارون

روی دیوارای ذهنم 

نور رویا رو بتابون


حس تاریکمُ باید 

روی کاغذ بنویسم

از زمین ِ بی صدایی 

تا ترانه پر بگیرم


بنویسم که صدایی 

منُ همصدا نمی خواست

بازیِ عقل وُ جنونُ 

یه نفر همیشه می باخت


بنویسم خیلی وقته 

توی عکسا نمی خندم

دل از اون حسرت تاریک 

زیر نور صحنه کندم


کافه ی رو به خیابون 

خلسه ی خواب ُ بتارون

روی دیوارای ذهنم 

نور رویا رو بتابون

                                                     کاقه پرلا - 23 بهمن 91