زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

دوستی

دوستی  نیز گلی است ؛
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد .
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-
دانسته -
بیازارد !

 

لحظه ای که انسان ستم را به آسانی تحمل کند

شرم آورترین دوره حیاتش آغاز می شود.

حرفی ندارم...................................... 

         

پاسخ

 

چه می کنی ؟ چه می کنی ؟
 درین پلید دخمه ها
 سیاهها ، کبودها
بخارها و دودها ؟
ببین چه تیشه میزنی
به ریشه ی جوانیت
به عمر و زندگانیت
به هستیت ، جوانیت
تبه شدی و مردنی
به گورکن سپردنی
چه می کنی ؟ چه می کنی ؟
چه می کنم ؟ بیا ببین
که چون یلان تهمتن
 چه سان نبرد می کنم
 اجاق این شراره را
 که سوزد و گدازدم
چو آتش وجود خود
خموش و سرد می کنم
 که بود و کیست دشمنم ؟
یگانه دشمن جهان
 هم آشکار ، هم نهان
 همان روان بی امان
زمان ، زمان ، زمان ، زمان
سپاه بیکران او
دقیقه ها و لحظه ها
 غروب و بامدادها
 گذشته ها و یادها
رفیقها و خویشها
 خراشها و ریشها
 سراب نوش و نیشها
 فریب شاید و اگر
 چو کاشهای کیشها
بسا خسا به جای گل
 بسا پسا چو پیشها
 دروغهای دستها
چو لافهای مستها
 به چشمها ، غبارها                                          
به کارها ، شکستها
نویدها ، درودها
نبودها و بودها
سپاه پهلوان من
به دخمه ها و دامها
 پیاله ها و جامها
 نگاهها ، سکوتها
 جویدن برو تها
شرابها و دودها
 سیاهها ، کبودها
بیا ببین ، بیا ببین
 چه سان نبرد می کنم
 شکفته های سبز را
چگونه زرد می کنم.

                            " مهدی اخوان ثالث"