زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

بهاریه هشتاد و نه

بهاریه نوشتن کم کم داره یه رسم هر ساله میشه برام.....کم کم حساب سالها از دستم در میره..یادها و سال یادبود ها ...و این نشونه ی خوبی نیست...موهای سفید هم آدم را به همین نتیجه میرسانند ....انگار که یک مسئله را از دو راه حل کرده باشی...به هر حال امسال بهار رو تحریم کردم ...فکر میکنم بهتر هست پاییز رو تکریم کنم...این جوری درست ترهست...هر چند که میدونم بهار هم خواهد آمد و خواهد رفت...تحریم من هم حکم تحریم های امریکا را خواهد داشت ....به گمونم نادر نادر پور بود که گفت: ما را چه بهاری و چه عیدی /همه بر بادم رفت......


سال های بیزاری

نوروز های تکراری


لحظه لحظه فرسودن

از عذاب بیداری


نماد های ظلمت 

بر سفره های خالی


هفت سین تباهی

کنار تنگ ماهی


ستم ، سراب ، ساطور

سکوت ، سایه ، سیاهی


سجلد با مهر باطل

پایان بی قراری

شکوه اندوهبار

چه شکوه اندوهباری،

.....

از همه چیزشان میگذرند

با آن که می دانند

به هیچ خواهند رسید

آزادی جویان وطن من

           * **

چه شکوه اندوهباری.

...........................................................

پ.ن:میدانم که به این نوشته اعتراض خواهید داشت....اما به هر حال لحظاتی هست که زمین ...زمان ...تاریخ...میله ها....دردناکی بدن...زخم های ناسور جان.....آدمی را به یقینی سیاه میرساند....

پ.ن:ادم ها هر چه قدر هم که بدبخت باشند...باز هم چیزی برای باختن دارند.

خوشبختی اندوهناک

در فاصله ی دم و بازدمی

توقف خواهم کرد.

مدادم،

چراغم،

اتاقم،

مادرم، 

و این خوشبختی اندوهناک را 

پشت سر خواهم گذاشت.

.............................................................

پ.ن: "من کوچه ای بن بست هستم" ....گفتگو با کافکا (گوستاو یانوش) ........وقتی این جمله را خواندم احساس کردم نزدیکی زیادی به پست زیرین دارد.......حقیقت این هست که  همیشه با  اندیشه های هدایت و بعد ها کافکا احساس نزدیکی کرده ام...اما این تلاقی اندیشه جدید کمی مبهوتم کرده است....