زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

پیاده رو نوشت

روی صندلی کنار پیاده رو

نشسته بودم

"کابوس های روسی" حسین پناهی را می خواندم

جوانکی دستفروش

پیاده رو را آبپاشی میکرد

فروشنده ای سیگار به دست

از پشت شیشه مغازه تماشایش می کرد


طبقه بالای مغازه

یک کافه بود

من صندلی پیاده رو را ترجیح می دادم

پول هم نداشتم

                                                                   20 اردیبهشت 91

نظرات 3 + ارسال نظر
ونوس شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:39 ب.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

سلام
بعد از مدتها داشتم آرشیو وبلاگم رو بالا پایین میکردم که آدرست رو دوباره پیدا کردم.دوباره سرمیزنم.
فعلا.

ونوس دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:52 ب.ظ

آپ کردی مثل سابق خبرم کن.درسته حرفی برای گفتن ندارم ولی دوست دارم حرفهاتو بخونم.

معاصر سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:48 ب.ظ http://jadekhial.blogfa.com

شبیه شعر نیست
فقط
پاراگراف بندی ها هستند که
شعرگونه اند

فضا سازی اما دلچسب بود

خوشمان هم آمد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد