روی صندلی کنار پیاده رو
نشسته بودم
"کابوس های روسی" حسین پناهی را می خواندم
جوانکی دستفروش
پیاده رو را آبپاشی میکرد
فروشنده ای سیگار به دست
از پشت شیشه مغازه تماشایش می کرد
طبقه بالای مغازه
یک کافه بود
من صندلی پیاده رو را ترجیح می دادم
پول هم نداشتم
20 اردیبهشت 91
سلام
بعد از مدتها داشتم آرشیو وبلاگم رو بالا پایین میکردم که آدرست رو دوباره پیدا کردم.دوباره سرمیزنم.
فعلا.
آپ کردی مثل سابق خبرم کن.درسته حرفی برای گفتن ندارم ولی دوست دارم حرفهاتو بخونم.
شبیه شعر نیست
فقط
پاراگراف بندی ها هستند که
شعرگونه اند
فضا سازی اما دلچسب بود
خوشمان هم آمد