زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

نامه هایی در باد

                                                                                                        

به رسم تمام نامه ها سلام

 

خوابم می آید اما باید به اندازه ی گریه کوتاهی هم شده به تو بیاندیشم.

شاید نگاه گرم تو لابلای اینهمه رویا,

یادر خیال این همه خمیازه گم شده باشد.                               

چه کنم؟ باید بیا بمت

به این گریه های گاه به گاه بالش و بستر,خو کرده ام دیگر!

بی خبر نیستم گلم! میدانم                  

که دیگراز آن یادگارهای رنگ و رو رفته خبری نیست!

نه عزیزم

تازگی بوف کور را نخوانده ام

اینها که نوشتم حقیقت محض است

باور نمی کنی یک شب به کوچه ی دلتنگ ما بکوچ

تا ببینی چگونه به دامان دریا و گریه میروم

بس کن ای دل ساده!

صفحه صفحه برای که گریه می کنی؟

کتاب کبود گریه ها را آهسته ببند,

تا خواب بی خروس دختر بهار را بر هم نزنی!

بس است درمانده درد آلود

یکم:

در دایره تاریک فنجان فالم عکس فانوس وستاره وعطر اطلسی افتاده است

شاید شروع نور نشانه ای ا ز بازگشت نگاه گرم تو باشد,شاید

باید به طراوت تقویم های کهنه سفرکنم

تقویم دور دیدار بوسه ودست

شاید درازدحام روزها,شاعری دلشکار را ببینم

که نومیدانه عاشق میشود و تلخ میگرید....

 

دوم:

حالا از تمامی قصه تنها قاب عکسی مانده است که شباهت عجیبی به دختری از تبار ترانه دارد .

حالا باران که میآید خاک این دختر خالی هنوز بوی عشق میدهد

حالا مدام از پی نشای تو فنجان قهوه رادوره میکنم

مدام این دل درمانده را با برودت عشق آشتی میدهم

باید این ساده بداند

بانوی بهاری

دیگر به خانه ی خواب وخاطره باز نخواهد گشت!

 

سوم:

دیگر از تکرار ترانه ها خسته ام

از این پنجره های بسته خسته ام

خسته ام از این دقایق بی لبخند

باران ببارد یا نبارد

میروم با دست هایم برای پروانه ها چتری بسازم

دیگر چه میشود  که نام گلهای باغچه را به خاطر نیاورم ؟

من که خوب میدانم بادبادک بی تاب تمام ترانه ها بر بام خلوت خاطره های تو می افتد

دیگر چه فرق میکند که بدانم

باد از کدام طرف میوزد ؟

 

چهارم :

سهراب را دوست میدارم

اما زندگی تنها عبور آب و شکفتن شقایق نیست

زندگی یعنی باغ و باد و بی پناهی برگ

 

پنجم:

مرگ رابه رودها سپردم

اصلا شاعر بی مشاعر به چه کار مرگ میاید؟

اوکه نباشد,چه کسی هر شب با یک بغل ترانه و دلی دیوانه

به سراغ خاطرات پاک تو بیاید؟

ششم:

باور کن گریستن تقدیر تمام شاعران است

دل نگران هم نباش !

شاخه ی شعر هیچ شاعری

در شن باد بغض وشب بیداری,ریشه نخشکانده است

نه پیش از پریدن پروانه ها نخواهم مرد

 

آخر :

همیشه به انتهای گریه که میرسم

صدای فروغ از نهایت شب را می شنوم

صدای بوق بوق نبودن تو رادر تلفن

آرام تر که شدم

شعری از دفاتر دریا میخوانم

و به انعکاس صدایم در آینه ی تنهاییهای خانه ام خیره می شوم

در برودت این همه حیرت کجا مانده ای  آخر؟