تو کتاب خونه ی بابام دنبال یه آیین نامه می گشتم....طبق معمول همیشه تا به خودم اومدم دیدم یک ساعتی هست که همون طور سر پا مشغول ورق زدن کتاب ها هستم و از هر کدوم چند صفحه ای ناخنک زدم....یه چند قدمی عقب رفتم و یه نگاه کلی انداختم به کتاب ها.....چه تشابه سلیقه ی عجیبی...انگار نود درصد کتاب ها با سلیقه ی من انتخاب شده بود..انگار به کتاب خونه ی خودم نگاه می کردم...چه سرنوشت شومی.....