برو که عادت می کنم/به شاعر رها شده/به سایه و به ابر و مه/به من بی رویا شده
پنج شنبه صبح زود....جاده....خواب و بیدار رانندگی می کنم....دعا می کنم صندوق صدقاتی که مادرم توش پول میندازه کار بکنه.....بوق ماشین بغلی چرتم رو پاره می کنه....گویا کمی انحراف به چپ د اشتم....دیگه به صندوق صدقات فکر نمیکنم چون اگر هم کار میکرد دیگه اعتبارم تموم شده...باید دوباره شارژ بشه....دوباره چرت...دوباره بوق....
پنج شنبه کسالت بار....تاریخ اسلام....ادامه چرت...به جای بوق تغییر فرکانس صدای استاد....
پنج شنبه.... هفت بعد از ظهر....حوالی خونه.....راه بندانی که به کوچه پس کوچه های شمرون هم راه پیدا کرده...پله ها رو بالا میرم......دوش....کت و شلوار اتو شده روی تخت...تشویش...
پنج شنبه.....هشت شب.....راه بندان.......دیر خواهم رسید...ضبط خراب ماشین ....زمزمه...
خیلی وقتا زیر آوار جنون منُ میبینی و ویرون نمیشی... چمران....جنوب به شمال....می پیچم تو هیلتون....
پنج شنبه.....ده شب......حیاط هتل....پیشنهاد اقتصادی بی شرمانه مهدی قفقازی.....دلالی زمین....تلاش میکنم واکنش نشان ندهم.....موفق می شوم...
پنج شنبه.... ساعت دوازده شب...اتوبان صدر....غرب به شرق....تعقیب ماشین عروس رو نیمه کاره میگذارم....بر میگردم به سمت قسمت دوم عروسی.....
پنج شنبه.....ساعت یک صبح....این دیگه جمعه شد.....سختم....من و ذهنم در زمین فرو میرویم .....بدنم رها میشه...پشتش رو نگاه نمیکنه....با ریتم هماهنگ میشه .. من و ذهنم مرکز عالم شدیم....محل اجتماع تمام نورها و صدا ها...همه چیز از من شروع و به من ختم میشه...در یک لحظه کش دار که تا ابد ادامه پیدا میکنه...
چند ساعت بعد...ازجایی میان ابد و ازل (بعد از ابد و قبل از ازل) بر میگردیم...من و ذهنم...پیاده...بدون چتر.....خیام همه جا پر رنگ تر بود....انتظار روبروی در....بدنم بعد از خداحافظی روبروی در به من و ذهنم می پیوندد....داماد عزیز بود.... و خدا را شکر که هنوز بوی ته مانده ی رفاقت های سال های میانی دهه هفتاد را می داد....
جمعه.....دوازده ظهر.....از خواب بیدار میشم.....
جمعه...پنج بعد از ظهر....نظام آباد...جشن تولد.....
جمعه..... ده شب ......قیطریه.....زمین بازی....دانیال از پادگان آمده...دخترک مو مشکی با لبهای سرخ روی نیمکت کنار زمین نشسته...ریز ریز گیس می بافد......دیر رسیدم....گرم میکنم....بدنم وارد زمین شد....از دو نفر رد شد...تک به تک.....تکل....بدنم از زمین جدا میشه...تو هوا چرخ میخورم......همه چیز دور آهسته میشه ....با کمر زمین می خورم....ذهنم به سرعت به سمت بدنم بر میگرده....حسام توپ رو می کاره....لنگ لنگان بیرون میرم....کنار نیمکت خودم رو روی زمین میندازم....دخترک هنوز گیس میبافد.....ریز ریز....
ادامه دارد....
با سلام
مدیریت وبلاگ بی حجاب از شما برای دیدن این وبلاگ دعوت می نماید.
با تشکر
مدیریت بی حجاب .... سیدمیثاق اختر
چرا انقدر افسرده و نا امید ؟
یه مدت من نبودم.ببخشید. راستی کجا بودم .نگران شدم
بلاخره اومدی؟
نمیدونم چرا گم شدم تو نوشتت؟
چی بگم؟مغزم کار نمیکنه تب دارم اینقدر از صبح تو تخت بودم خسته شدم اومدم نت.اگه حرف بزنم هذیون میشه....
هیچی نمیگم.
اه لعنتی دو بار نوشتم نیومد لعنت
نگاه کن لعنتام چه زود اومدن!!!!!!!!!!!
خوب من حوصله ندارم دوباره بنویسم این نوشترم دوست نداشتم حالا هر چه قدر به نظر خودت نقطه عطف باشه به نظرم همه تو این نوشته مرده بودن به جز دخترک مو مشکی با لب های قرمز که ریز ریز موهاشو میبافت به نظرم اون دخترک تنها زنده ی این خطوط بود....
از دلالی که پیشنهاد اقتصادی میده بدم میاد از دود به قول خودت که نه از مه توی این نوشته بدم میاد
این همه تکرار خمیازه های ذهنتو دوست نداشتم.
این همه خلسه رو دوست نداشتم این همه ادم های خاکستری تیره رو...
(کور خونده دیگه قسمت نظرات وبلاگت من کپی کردم)
این نیز بگذرد !
سلام + خداحافظ
سلام دوست خوبم....حال اینروزهای من...همراه بودن با سیال زمان..بی هدف...پر از نقطه چین...پر از استرس
.
.
روزنوشت بود آیا؟ یا داستان؟
در هر صورت من یه داستان ۵۵ کلمه ای نوشتم که خیلی دوس دارم شما هم بخونید و اشکالاشو بگید.
مرسی
یک زندگی انهم از نوع مال تو..می دونی زندگی ها گاهی زیاد شبیهن و گاهی اصلا.
میگه ادامه دارد بعد میذاره میره هزار سال نمیاد.
(هنوز از اون موقع که کامنت قبلیارو گذاشتم سرما خوردگیم خوب نشده.فکر کنم طلسم شده رو این پستت)
از این متنفرم که وقتی یکی حرفی واسه گفتن نداره هی بگن اپ کن اپ کن الانم نمیگم اپ کن بهت ولی تو که گفتی ادامه دارد حتما یه حرفی داشتی دیگه...
:) دوست دارم ادامه اش رو بخونم.
از شما دوست عزیز دعوت می شود تا در جشنی که به مناسبت روز جهانی وبلاگ در فرهنگسرای بانو به صرف افطاری ساده برگزار می شود حضور بهم رسانید.در این مراسم وبلاگنویسان به معرفی وبلاگ های خود و تجربیات وبلاگ نویسی شان خواهند پرداخت
برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ www.blogday2008.persianblog.ir مراجعه کرده یا با شماره ی 09352217037 تماس حاصل فرمائید
ترانه سرای فوتبالیست رقاص .خیلی جالبه
یه شب شمرون فرداش نظام آباد؟ یه وقت طوریت نشه .قاط نزنی اخوی
گل کوچیک ما رو هم دعوت کن خیلی وقته سالنی بازی نکردم البته سیگاری هم شدم.شاید نتونم بازی کنم
سلام چقدر دلنشین بود
خوشم اومد از سبک نوشتنت
جالب بود
ادامه بده!
اون روز داشتم واسه خودم راه میرفتم تو خونه بعد دیدم دارم این شعر اون بالارو زمزمه میکنم برو که عادت میکنم...بعد تعجب کردم که حفظ شدمش بعد فکر کردم دیدم اون شعر بالارو بیشتر از خود پست دوست داشتم خیلی بیشتر
سلام .
بعد از مدتها رتق و فتق امور و دوری از اینجا و شما برگشتم .
خوشحالم که باز فرصتی دست داد تا در کنار شما دوست عزیزم باشم .
شاد و موفق باشید .
چه عجیب که میدونی!چون اون موقع که ارزو کردم هم به نظرم ارزوی غیر ممکنی میومد.
نصف کسایی که اون پستو خوندن میگفتن این سکرت بازیا چیه بگو چی بوده!
+اوهوم خیلی خوبه که خدام خیلی خوبه.
سلام
دارم باران می ریزم
دست هایم خیس مانده اند.
به روزم .
حالا من هستم تو نیستی خداییش
برگرد عزیزم که مرا همنفسی نیست .....
این ادامه دارد امیدوارمون کرده بود که زودتر آپ میکنی....اما انگار مثه خیلی از امیدهامو نا امید شد!!!!
کجایی سهند جان؟
دیگه خیلی دیر کردی!!
چقدر سر سنگین شده ای؟
به روزم.
و این دخترکان با این گیس های درحال همیشه بافته شدن
همیشه تابیده شدن
...
؟؟؟؟
کجایی رفیق...؟!
حالا لابد نوبت من است که بپرسم
سلام