یغما
کافه ی رو به خیابون
خلسه ی خواب ُ بتارون
روی دیوارای ذهنم
نور رویا رو بتابون
حس تاریکمُ باید
روی کاغذ بنویسم
از زمین ِ بی صدایی
تا ترانه پر بگیرم
بنویسم که صدایی
منُ همصدا نمی خواست
بازیِ عقل وُ جنونُ
یه نفر همیشه می باخت
بنویسم خیلی وقته
توی عکسا نمی خندم
دل از اون حسرت تاریک
زیر نور صحنه کندم
کافه ی رو به خیابون
خلسه ی خواب ُ بتارون
روی دیوارای ذهنم
نور رویا رو بتابون
کاقه پرلا - 23 بهمن 91
رفیق ناتمام من
سقوط من رو دوره کن
در این ضیافت غریب
حس جنونُ تازه کن
هنوز وُ بی ستاره ام
ترانه سوز وُ شب زده
همیشه تا تو رفته ام
تا تهِ شهرِ غم زده
مرا به قصه ات بخوان
مرا به حادثه ببر
به انتهای فاجعه
به اولِ عاشق شدن
حدیث از تو گفتنم
بیان لخت آرزوست
این واژه ها ترانه نیست
حسی که با من روبروست
کافه پرلا - 10 بهمن 91