به من بگویید
اهالی قبیله ی کلمه
چگونه واژه به واژه
بند بندتان رها خواهد شد
زمانی که شعرتان را وزن و قافیه به بند کشیده است؟
......................................
پ.ن: همیشه آگهی های کارگاه شعر دانشگاه رو ندیده می گرفتم.....حالا هم پشیمونم و هم نیستم.....
دلم می خواد یه زمینه سفید داشته باشم با چند تا رنگ روشن......نقاشی که نه...اما بدجوری هوس رنگ بازی کردم
پشیمونی یا نه تلیف جماعت رو روشن کن
سلام....
ممنونم که سعی میکنی کمکم کنی....این که من تقصیری دارم و ندارم یه مساله ای که چند تا نظریه در موردش شنیدم...یکیش اینکه اوناییکه فرزنددار نمیشن زیاد استغفار کنن....خوب لابد مقصرم که اینطور شده!؟ فقط خدا میدونه...اگه امتحان الهی هم باشه خدا از اونایی که تو یه روز ۳-۴ تا امتحان میگیره...
نتیجه خیلی خوبی نخواهد داشت برای من ٬اونم بدون اینکه قبلا برنامه امتحانیو داده باشه تا خودمو آماده کنم!
برای رنگ بازی من paint رو پیشنهاد میکنم....البته کلا بازی جالبیه
یک دیواره سفید بزرگ با چندین قوطی رنگ . آبی ٬ سبز ٬ زرد ٬ قرمز ٬...
و رنگ قوطی ها رو به سمت دیوار پرت کنیم ...
حس فوق العاده ایه ...
شب شعرهای دانشگاه !
کلمه هایم چند سالی درگیر وزن وقافیه بودند کلمه هایم چند سال مداوم خودشان را شعر میگفتند و... نفسم که بند آمد دیدم نمیشود دیدم شعر گفتن کار من نیست شعر آدمی می خواهد که خیلی آدم تر ازاین حرفها باشد . نمی دانم ...
ایمیلم تو وبلاگ هم هست...اما بذار همینجا بنویسمش...
iceflower55_55@yahoo.com
از اینکه هنوز یادت مونده تعجب کردم من اما یادم بود..
مرسی از لطفت
سلام
برای گفتن شعر وزن و قافیه واجب نیست، سپید بگو، واژه ها خود جاری می شوند و رها...
آنگاه که سطحی سپید داشتی اول رنگین کمان بکش تا هم نقاشی کرده باشی و هم رنگ بازی...
حالا نگاه کن هم شعر گفتی و هم نقاشی کردی
مانا مانید
آن قدر زیبا می نویسید که برای دلخوش کنک لحظه هایتان اسیر کلمه های خالی نشوم...
لذت تحسین کردن زیبایی را به من بخشیدید...سپاس!
بلاخره دوباره نوشتی؟
اعتراض جالبی بود برای اسارت واژه ها.
نمیدونم که ادرس وبلاگمو بذارم یا نه؟
اصلا نمیدونم بشناسی یا نه؟
ولی خوب نظراتت رو در مورد نوشته هام همیشه دوست داشتم برای همین یه خواهش در مورد نوشته هایی که از روزمرگی هام فراتر میرن نظرتو بگو فقط در مورد همونا نه روز نوشتام.
راستی همیشه حرفت در مورد دانشگاه توی ذهنمه و خیلی زودتر از اون چیزی که فکر میکردم بهش رسیدم دیگه دانشگاهو دوست ندارم و بعضی وقتها ازش بدم هم میاد.
نمیدونم که اون شیرینی که پدر مادرامون با شوق از دوران دانشجوییشون تعریف میکنن کجاست؟
بعضی وقتها نفس کشیدن توی فضای ادمایی که تو دانشگاه دور و برمن برام سخت میشه...خیلی.
ولی خوب انگار اش کشک خالست دیگه...
روزگار لعنتیو بی شرف رو دوست داشتم همون تیکه ی اخرشو.
چه ادم توپی بود اون که انشاهاتو بهت داد.
اگه گفتی این کیه؟
سرکار خانم نارنج
به به....
از این ورا....
چه رسم بدیه تو این وبلاگستان....دوستایی که یهو میذارند و میرن....باز خوبه بعضی ها یه خط مینویسن که... بای بای ما رفتیم...
اما بعضی جاها میبینی که زده وبلاگ مورد نظر در سیستم موجود نمی باشد.....البته قصه ی من جدا بود...من نمیخواستم نباشم...زبانم بند امده بود....الان هم فرصت خیلی کم دارم...خیلی شعر ها در حد طرح اولیه موندن....اما سعی می کنم باشم....
تو که یه پاراگراف نوشتی.... اگه یه خط هم می نوشتی میگفتم کی هستی.....بهت سر میزنم....اگه این ادرس که گذاشتی سرکاری نباشه....
راستی من همین جا یه خط هم برای برادر مشتاق مینویسم....کجایی بی وفا...گیرم که لو رفتی....نباید به رفقا یه آمار برسونی.....یا میخوای باز بری تو یه جلد جدید سرکارمون بذاری؟....
حاج شلم راست میگه .. اعتراف کن پشیمونی یا نه .. مسئله این است
سلام و خسته نباشی...
احساس زیبایی بود ...احساس وزن و قافیه لازم نداره ..فقط با رنگهای مختلف ... زنگ شادی رو به اون اضافه کن..
شاد باشی
سلام
با رنگ ها بازی کردن بهتر است از بازی با کلمات.
نه دیگه قرار نشد نارنج باشم فعلا کوروموزوم هستم شاید یه زمان دیگه خیلی خیلی دور نارنج باشم.
من مجبور شدم به نبودن یعنی چاره دیگه ای نداشتم وگرنه که دوست نداشتم وبلاگیو که از دوم دبیرستان باهام بود و حذف کنم در هر حال ...
برم که تینی مهمونمه و شاکی میشه زیاد پای نت بشینم
سلام
توجه توجه!!! قسمت دوم شیطتنت های من در مدرسه آپ شد!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ورود افراد زیر ۱۸ سال اکیدا ممنوع!(مخصوصا اگه پسر باشه!!!بد آموزی داره!!!)
سلام
خوشحال شدم از آمدنتان!
می دانید بعضی ها در خواندن متن اصلی نیز بی حوصله اند! پی نوشت ها را آنهایی می خوانند که می خواهند بخوانند!!!
پس زیاد هم برایشان سخت نخواهد بود که چشمانشان را ریزتر کنند... مثل شما که توجه داشتید و خواندید!
سپاس
سلام
این شعر پایینیه رو خیلی دوست داشتم
هر کسی را یک چیزی به بند کشیده است!!!!
کلمه را هم وزن و قافیه..کاش کلماتمان را آنارشیست بار بیاوریم.!!
رنگ بازی خیلی میچسبد
خیلی بیشتر از خود نقاشی
گل بازی هم خوبست
هی دستت را خیس میکنی که گل ها خشک نشوند
هی ظرف درست میکنی و آدمک
هی خرابش میکنی.
پشیمونی کلا ارزش خاصی ندارد.
شعرت را بگو.بیخیال آنچه گذشت.
شعری که نوشتین از روی یکی از شعرهای حسین پناهی نوشته شده . هین شعر : به من بگوئید فرزانگان بوم و قلم / چگونه خورشیدی را ترسیم می کنید / که گرمای ان.......