به شیخ بی چراغ
من و پاییز و خیابون ، رسیدیم به هم دوباره
چه ضیافت عزیزی ، یاد های پاره پاره
یه سقوط بی نطیر ، غم نارنجی برگ
یه نسیم هرزه گرد ، درک حس سرد مرگ
پرسه های بی دلیل ، قلبهای بی قرار دیروز
پاهای ناگزیر ، یاد های در فرار امروز
کوچه های نا تمام ، پاییز های زرد زرد
سنگفرش خیس خیس ، سال های یاد و درد کافه ویونا - 9/6/88
...........................................................................
پ.ن1:شیخ عزیز از انجایی که کار های سفارشی را دوست ندارم...این آخرین ترانه که با حس واقعی نوشته شده را به عنوان هدیه تولدت پیشکش می کنم....نیک میدانم این ترانه با این همه حس نارنجی و واژه های خاکستری هدیه ی خوبی برای یک روز شاد نیست....اما من چیز هایی رو هدیه می دهم که خودم دوستشان داشته باشم...
سلام
شما می توانید با لینک کردن وبلاگ ما در وبلاگ یا وب سایت خود با نام
۩هرچی بخوای هست۩
و قرار دادن آدرس و عنوان وبلاگ خود در بخش نظرات کلبه سبز کمتر از 48 ساعت به جمع صمیمانه کلبه ما بپیوندید.
آدرس ما:
http://forooshgah100.parsiblog.com
همچنین ما مطالب خواندنی و مقالات فرستاده شده توسط شما را با ذکر منبع(آدرس وعنوان وبلاگ شما ) در بخش سخنی از دوست به نمایش درخواهیم آورد .
خدای من! سهند...سهند...سهند...رفیق نازنین من...یک دنیا ممنونم ازت.بهترین هدیه ای بود که تو کل عمرم گرفته بودم...ممنونم رفیق...ممنونم!
ها ها هاها... دیگه خالی نبند
راستی قالبت هم فوق العاده است رفیق....
خب آره اگه راستشو بخوای یه هدیه دیگه که قبلا گرفته بودمم تا حد مرگ خوشحالم کرد!
یه بلوز سیز چمنی که به جای تاپ سبز صدری سفارشی خودم بهم هدیه شد....!!
باکی نیست رفیق!ما به این غربت خو کردیم...
اوووووه تولد شیخ بی چراغ مبارککککککککک.
منم همینجوریم چیزایی کادو میدم که خودم دوستشون دارم.
در مورد من و پاییز و خیابون خیلی دوسش داشتم.خیلی.
نمیتونم بگم دقیقا از کدوم تیکش خوشم اومد کلشو خیلی دوست داشتم.
تو این شبا که بالاجبار بیدارم خیلی هوس پرسه زدن این ور اونر رو دارم.
اما انگار پیر شدم دیگه دل و جرات ۱۸-۱۷ سالگیمو ندارم.نه تو پرسه زدن.تو هیچ چیز...حتی تو نوشتن
همش منتظرم که یه اتفاق هیجان انگیز برام بیفته در حالی که قبلا منتظر اتفاق نمیموندم خودم اتفاقو میساختم.
نمیدونم...
عجب!
همین الن داشتم فکر میکردم یعنی که میتونه بیدار باشه؟
ر ق ص
لطفن نظر بدهید!!
اللهم زوجنا من الحور العین بعدد ما احاط به علمک حتی اذا بلغت الحلقوم . . . !
عاشق با عشق آشناست با معشوق هیچ آشنایی ندارد . . .
.
.
.
یا مهدی ادرکنی . . .
سلام
کی خاطره ها دست از سرمون برمیدارن.
این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن......می شه؟!!
وایییی قاطی پاتی شده اینجا
سهند...سهند...خرابش نکن!
این بودن بی بهانه مان را ....
یه دوس می گفت آدم ها به دوستاشون چیزای که دوست دارن رو هدیه می دن اما روان شناسا می گن هدیه خوب هدیه ای که مناسب سلقیه گیرنده اش باشه....
تردید...
نمیدونم این تردید لعنتی چیه که به جون همه ی ما افتاده....
حالا تردید تو برای ادامه زندگیته و تردید من برای چگونگی زندگیم...
گیجم و میترسم از خودم.
سلام
صدایی ازش نیست چون راستش دیگه تمایلی به بودن موسیقی در وبلاگ ندارم و حدودا یک سال ای شاید یکم بیشتر هست که برش داشتم. اما همچنان گاه نوشت وار می نویسم.
اگر این موزیک را می خواهید من می تونم براتون آپلود کنم.
نه نپرسیدم چرا نبودی.تو تردیدای خودت داشتی ولگردی میکردی دیگه؟
غیر از اینه؟
دیشب اونقدرهام هوا سرد نبود که بلرزی وقتی که میدونم تو هم آدمی نیستی که از عشق بازی با بارون بدت بیاد.
به خاطرت تصمیمت میلرزیدی مرد مرده؟
یه مرد مرده هیچ وقت دوباره نمیمیره.
فیلم مرد مردرو دیدی؟
تو تنها وبلاگ نویسی هستی که منیو که عادت ندارم برای هیچ کس هیچ وقت نگران باشم نگران میکنی.
تا چند سال پیش دغدغم خوشحالیت بود و حالا ...
میشه بیای لطفا بیای و مطمئنم کنی که تصمیم لعنتیی نگرفتی؟
هی مرد مرده ی خیلی عزیز استعداد عجیبی داری برای اینکه گریه ی منو در بیاری.یا شایدم من زیادی زرزروام.
از ته دل خوشحالم کردی چون قبلش بدجوری ترسوندیم.
واقعا بدجنسیه اگه نخوای جشن بگیری و جونشو نداشته باشی.
حداقل به خاطر من که این همه مدت منتظر بودم.
هی مرد جوون ۲۵ ساله!
به تصمیمت احترام میذارم اما از ته ته قلبم آرزو میکنم که به زودیه زود تنها نباشی و کسی باز برای همیشه خود تو شود.
به هر حال من صبرم زیاده این همه وقت صبر کردم که تو بکنی و حالا کندی یه عالمه وقت دیگم صبر میکنم باز.
حالا میتونی حرص بخوری بگی به همین خیال باش.
اما من بازم صبر میکنم.
و دیگه اینکه چیزی که میخواهی رو از میون شیخ ها و فاحشه های شهرمون پیدا نمیکنی جای دیگر باید جست...
گرچه که فکر کنم این همه مدت جوییدن باید خستت کرده باشه.
وقتی دیگر شاید....
در مورد کندن قبلنا خیلی افاضات کرده بودم تو وبلاگت.
با این حال این یه بار نا امیدم نکردی خیلی خیلی خوشحالم کردی.
خیلی خیلی خوب. ماه عزیز مهر و رسیدن پائیز را دوست میدارم.
هرجند که تو همیشه غم را به پائیز وصل میکنی ولی عمق این نوشته واقعا زیباست.
هرگز نگو که این درد تقدیر ناگزیر است
دیروزمان که مرده فردایمان چه دیر است
به هر حال مرده مرده تو یه جشن به من بدهکاری
سلام
همین جوری از این جا رد شدم
به روز نمیشی؟
مرسی
سهند....سهند....سهند....با همه دیوونگیات هنوزم رفیق خودمی.چه بخواهی چه نخواهی...هنوزم خاطرتو می خوام حتی تو همین روزهای حرام من!
چند بار سر زدم بهت .قشنگ می نویسی.خوش به حالت چقدر دوست داری...آدم اگه مرده باشه که نمی تونه این همه دوست داشته باشه ..مطمئنام که زنده ای..این رو شواهد و قراین نشون میدن...موفق باشی..
اصلا نمی دونم چرا.اما انگار یه حس ذاتی بوده از وقتی خودم رو شناختم پاییر و دوست نداشتم..یه حس عجیبی بهم دست میده یه جور مالیخولیایی غریب و همش دلشوره دارم...مرسی که سر زدی بهم...بازم میام توهم بیای خوشحال میشم..
نمیدونم...اعتراف بود یا اینکه میخواستم چیزی رو به خودم بقبولونم
نگفته بودی کنکورو ...برای همین هر وقت ازت دربارش پرسیدم جواب ندادی؟
در هر حال طرف ما هم کسی که میخواست کنکور بده یادش رفت ثبت نام کنه...
مهندس!
مطمئن باش که اگه مهندس دوست داشتنی زندگی کسی بودی هم نمیفهمیدی همون طور که بابای من نفهمید و تازه شاید یکی دو سالی باشه که میدونه من به روش خودم دوسش دارم تازه شاید...اگر فهمیده باشه.
میدونی راستشو بخوای من هیچ از استدلالای مهندسی شماها خوشم نمیاد اما دیگه فهمیدم که برای پیش بردن زندگی واقعی کوفتی مجبورم خودمو بچسبونم به یه مهندس که برام استدلال کنه وگرنه قطعا جور دیگه ای زندگی میکردم...جوری که لذت ببرم اما برای زندگی واقعی مجبورم٬مجبور.