زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

من و پاییز و خیابون

به شیخ بی چراغ 

 

من و پاییز و خیابون ، رسیدیم به هم دوباره 

چه ضیافت عزیزی ، یاد های پاره پاره 

 

یه سقوط بی نطیر ، غم نارنجی برگ 

یه نسیم هرزه گرد ، درک حس سرد مرگ 

 

پرسه های بی دلیل ، قلبهای بی قرار                 دیروز 

پاهای ناگزیر ، یاد های در فرار                            امروز 

 

کوچه های نا تمام ، پاییز های زرد زرد 

سنگفرش خیس خیس ، سال های یاد و درد                          کافه ویونا - 9/6/88

........................................................................... 

پ.ن1:شیخ عزیز از انجایی که کار های سفارشی را دوست ندارم...این آخرین ترانه که با حس واقعی نوشته شده  را به عنوان هدیه تولدت پیشکش می کنم....نیک میدانم این ترانه با این همه حس نارنجی و واژه های خاکستری هدیه ی خوبی برای یک روز شاد نیست....اما من چیز هایی رو هدیه می دهم که خودم دوستشان داشته باشم... 

نظرات 31 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ق.ظ http://forooshgah100.parsiblog.com


سلام
شما می توانید با لینک کردن وبلاگ ما در وبلاگ یا وب سایت خود با نام
۩هرچی بخوای هست۩
و قرار دادن آدرس و عنوان وبلاگ خود در بخش نظرات کلبه سبز کمتر از 48 ساعت به جمع صمیمانه کلبه ما بپیوندید.
آدرس ما:
http://forooshgah100.parsiblog.com
همچنین ما مطالب خواندنی و مقالات فرستاده شده توسط شما را با ذکر منبع(آدرس وعنوان وبلاگ شما ) در بخش سخنی از دوست به نمایش درخواهیم آورد .

مرجان سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:28 ق.ظ http://tara65.blogsky.com

خدای من! سهند...سهند...سهند...رفیق نازنین من...یک دنیا ممنونم ازت.بهترین هدیه ای بود که تو کل عمرم گرفته بودم...ممنونم رفیق...ممنونم!

ها ها هاها... دیگه خالی نبند

مرجان سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ق.ظ

راستی قالبت هم فوق العاده است رفیق....

مرجان سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:49 ق.ظ

خب آره اگه راستشو بخوای یه هدیه دیگه که قبلا گرفته بودمم تا حد مرگ خوشحالم کرد!
یه بلوز سیز چمنی که به جای تاپ سبز صدری سفارشی خودم بهم هدیه شد....!!

شیخ بی چراغ پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ق.ظ

باکی نیست رفیق!‌ما به این غربت خو کردیم...

کوروموزوم نا معلوم پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ق.ظ http://xxxy.blogsky.com

اوووووه تولد شیخ بی چراغ مبارککککککککک.
منم همینجوریم چیزایی کادو میدم که خودم دوستشون دارم.
در مورد من و پاییز و خیابون خیلی دوسش داشتم.خیلی.
نمیتونم بگم دقیقا از کدوم تیکش خوشم اومد کلشو خیلی دوست داشتم.
تو این شبا که بالاجبار بیدارم خیلی هوس پرسه زدن این ور اونر رو دارم.
اما انگار پیر شدم دیگه دل و جرات ۱۸-۱۷ سالگیمو ندارم.نه تو پرسه زدن.تو هیچ چیز...حتی تو نوشتن
همش منتظرم که یه اتفاق هیجان انگیز برام بیفته در حالی که قبلا منتظر اتفاق نمیموندم خودم اتفاقو میساختم.
نمیدونم...

کوروموزوم نا معلوم پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:04 ق.ظ http://xxxy.blogsky.com

عجب!
همین الن داشتم فکر میکردم یعنی که میتونه بیدار باشه؟

wooosvw پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:38 ب.ظ http://wooosvw.blogfa.com


ر ق ص

لطفن نظر بدهید!!

جا مانده پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:34 ب.ظ http://ja-mande.persianblog.ir

اللهم زوجنا من الحور العین بعدد ما احاط به علمک حتی اذا بلغت الحلقوم . . . !

محمد پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ب.ظ http://amin345.blogfa.com

عاشق با عشق آشناست با معشوق هیچ آشنایی ندارد . . .
.
.
.
یا مهدی ادرکنی . . .

نازنین گل یخ شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:34 ق.ظ http://nazanin55.blogfa.com

سلام
کی خاطره ها دست از سرمون برمیدارن.

شیخ بی چراغ شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:46 ب.ظ http://tara65.blogsky.com

این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن......می شه؟!!

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:04 ب.ظ http://xxxy.blogsky.com

وایییی قاطی پاتی شده اینجا

شیخ بی چراغ سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:39 ق.ظ

سهند...سهند...خرابش نکن!

شیخ بی چراغ چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:31 ب.ظ

این بودن بی بهانه مان را ....

فردان جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 ق.ظ

یه دوس می گفت آدم ها به دوستاشون چیزای که دوست دارن رو هدیه می دن اما روان شناسا می گن هدیه خوب هدیه ای که مناسب سلقیه گیرنده اش باشه....

کوروموزوم نا معلوم جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:53 ب.ظ

تردید...
نمیدونم این تردید لعنتی چیه که به جون همه ی ما افتاده....
حالا تردید تو برای ادامه زندگیته و تردید من برای چگونگی زندگیم...
گیجم و میترسم از خودم.

مهسا شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:03 ق.ظ http://gahnevesht65.blogfa.com/

سلام
صدایی ازش نیست چون راستش دیگه تمایلی به بودن موسیقی در وبلاگ ندارم و حدودا یک سال ای شاید یکم بیشتر هست که برش داشتم. اما همچنان گاه نوشت وار می نویسم.
اگر این موزیک را می خواهید من می تونم براتون آپلود کنم.

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ب.ظ http://xxxy.blogsky.com

نه نپرسیدم چرا نبودی.تو تردیدای خودت داشتی ولگردی میکردی دیگه؟
غیر از اینه؟
دیشب اونقدرهام هوا سرد نبود که بلرزی وقتی که میدونم تو هم آدمی نیستی که از عشق بازی با بارون بدت بیاد.
به خاطرت تصمیمت میلرزیدی مرد مرده؟
یه مرد مرده هیچ وقت دوباره نمیمیره.
فیلم مرد مردرو دیدی؟

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ب.ظ

تو تنها وبلاگ نویسی هستی که منیو که عادت ندارم برای هیچ کس هیچ وقت نگران باشم نگران میکنی.
تا چند سال پیش دغدغم خوشحالیت بود و حالا ...
میشه بیای لطفا بیای و مطمئنم کنی که تصمیم لعنتیی نگرفتی؟

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:35 ب.ظ

هی مرد مرده ی خیلی عزیز استعداد عجیبی داری برای اینکه گریه ی منو در بیاری.یا شایدم من زیادی زرزروام.
از ته دل خوشحالم کردی چون قبلش بدجوری ترسوندیم.
واقعا بدجنسیه اگه نخوای جشن بگیری و جونشو نداشته باشی.
حداقل به خاطر من که این همه مدت منتظر بودم.

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:50 ب.ظ http://xxxy.blogsky.com

هی مرد جوون ۲۵ ساله!
به تصمیمت احترام میذارم اما از ته ته قلبم آرزو میکنم که به زودیه زود تنها نباشی و کسی باز برای همیشه خود تو شود.
به هر حال من صبرم زیاده این همه وقت صبر کردم که تو بکنی و حالا کندی یه عالمه وقت دیگم صبر میکنم باز.
حالا میتونی حرص بخوری بگی به همین خیال باش.
اما من بازم صبر میکنم.
و دیگه اینکه چیزی که میخواهی رو از میون شیخ ها و فاحشه های شهرمون پیدا نمیکنی جای دیگر باید جست...
گرچه که فکر کنم این همه مدت جوییدن باید خستت کرده باشه.
وقتی دیگر شاید....
در مورد کندن قبلنا خیلی افاضات کرده بودم تو وبلاگت.
با این حال این یه بار نا امیدم نکردی خیلی خیلی خوشحالم کردی.

مونا دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:34 ب.ظ

خیلی خیلی خوب. ماه عزیز مهر و رسیدن پائیز را دوست میدارم.
هرجند که تو همیشه غم را به پائیز وصل میکنی ولی عمق این نوشته واقعا زیباست.

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:01 ب.ظ http://xxxy.blogsky.com

هرگز نگو که این درد تقدیر ناگزیر است
دیروزمان که مرده فردایمان چه دیر است
به هر حال مرده مرده تو یه جشن به من بدهکاری

سوسه پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:09 ب.ظ http://sosebaz.blogfa.com

سلام

همین جوری از این جا رد شدم

کوروموزوم نا معلوم جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ب.ظ

به روز نمیشی؟

کوروموزوم نا معلوم شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ق.ظ

مرسی

شیخ بی چراغ شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ

سهند....سهند....سهند....با همه دیوونگیات هنوزم رفیق خودمی.چه بخواهی چه نخواهی...هنوزم خاطرتو می خوام حتی تو همین روزهای حرام من!

خاتون خاموش یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ب.ظ http://khatoonekhamush.blogfa.com/

چند بار سر زدم بهت .قشنگ می نویسی.خوش به حالت چقدر دوست داری...آدم اگه مرده باشه که نمی تونه این همه دوست داشته باشه ..مطمئنام که زنده ای..این رو شواهد و قراین نشون میدن...موفق باشی..

خاتون خاموش یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:27 ب.ظ http://khatoonekhamush.blogfa.com

اصلا نمی دونم چرا.اما انگار یه حس ذاتی بوده از وقتی خودم رو شناختم پاییر و دوست نداشتم..یه حس عجیبی بهم دست میده یه جور مالیخولیایی غریب و همش دلشوره دارم...مرسی که سر زدی بهم...بازم میام توهم بیای خوشحال میشم..

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ق.ظ http://xxxy.blogsky.com

نمیدونم...اعتراف بود یا اینکه میخواستم چیزی رو به خودم بقبولونم
نگفته بودی کنکورو ...برای همین هر وقت ازت دربارش پرسیدم جواب ندادی؟
در هر حال طرف ما هم کسی که میخواست کنکور بده یادش رفت ثبت نام کنه...
مهندس!
مطمئن باش که اگه مهندس دوست داشتنی زندگی کسی بودی هم نمیفهمیدی همون طور که بابای من نفهمید و تازه شاید یکی دو سالی باشه که میدونه من به روش خودم دوسش دارم تازه شاید...اگر فهمیده باشه.
میدونی راستشو بخوای من هیچ از استدلالای مهندسی شماها خوشم نمیاد اما دیگه فهمیدم که برای پیش بردن زندگی واقعی کوفتی مجبورم خودمو بچسبونم به یه مهندس که برام استدلال کنه وگرنه قطعا جور دیگه ای زندگی میکردم...جوری که لذت ببرم اما برای زندگی واقعی مجبورم٬مجبور.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد