زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

دیالوگی بین من و خودم....

من:چرا می نویسی وقتی حرف تازه ای نداری؟

خودم:اگر ننویسم که کپک میزنم.

-کپک زده ای......خبر نداری........واژه هایت هم  کپک زده اند........ای خسته خاطر دوست...ای شاعر

-شاعر؟؟؟ چه عنوان دهن پر کنی......من فقط یک روایت کننده ی ساده  هستم......روایت کنننده حادثه هایی که در من و خارج از من رخ میدهد

-یک روایت کننده  ساده  کپک زده.....فراموش نکن....

-در تب ظهر خرداد سایه  هم کپک میزند.....

-نه از گرما نیست......از تکرار کپک زده ای....

-قبول....اما باور کن از شعر دزدی بهتر است....

-برو ای زاهد پاکیزه سرشت.....که گناه دگران بر تو نخواند نوشت......کم آوردی به مردم گیر میدی؟.......به زور شعر و ترانه نمی شود (من و تو) را ما کرد....بفهم...

-حالا کی خواست این من و تو را ما کند؟....

-همه میگن....

-همه غلط کردن......تو که خوب من رو میشناسی نباید این طور قضاوت کنی...

-به هر حال به جرم تکرار به اعدام با جوخه ی آتش محکومت میکنم.....

-نه.....من هنوز خیلی کار دارم تو این دنیا....

-مثلاً؟؟؟؟

-مثلاً می خوام یه پسر داشته باشم اسمش رو بذارم لورکا......

-لورکا را دوست داری؟؟؟؟

-اوهوم.....

- پس تبعیدت میکنم اسپانیا........بعد هم به ژنرال فرانکو  میگم همان جا اعدام انقلابیت کند.....بعد زیر یک درخت زیتون خاکت کند......ناشناس......اون وقت سالوادور دالی برای فرانکو پیام تبریک میفرسته......کلی معروف میشی......

- راستی خیلی دوست دارم این جناب سالوادور دالی را ببینم ازش بپرسم....با این همه شقاوت چطور این نقاشی ها رو میکشیده؟.......

-میبینی.....اون دنیا همدیگر رو ملاقات میکنید.....ازش بپرس

-صبر کن....صبر کن....تکلیف زمان رو تو این داستان مشخص کن....دو خط بالاتر که دالی زنده بود......داشت برای فرانکو پیام تبریک میفرستاد

-نویسنده منم......هر وقت دلم بخواد زنده اش می کنم.....هر وقت بخوام میفرستمش اون دنیا.......این فضولیها به تو نیومده.......میری اسپانیا بالاخره؟

-نه ترجیح میدم همین جا تو بی بی سکینه دفنم کنند....بغل شاملو.....

-عقلت کجا رفته پسر؟......هر سال  شب سالمرگش یه عده ناشناس میریزند سنگ قبرش رو میشکنن.......خطرناکه....

- آخه از مرده اش هم میترسند.........کسی از زنده ی من هم نمیترسه......

-هر طور که مایلی......چشم بند می خواهی؟

-نه...آخه من تو شعرام نوشتم......نمی خواهم چشمانم را به روزگاری که تماشا ندارد ببندی..... اگر چشمم را ببندم مرگم دیگه قهرمانانه نیست.....همه ی شعرام شعار میشه.....کودکان فردا چطوری قضاوت میکنند راجع به من و شعر هام؟....نه....بدون چشم بند

-چقدر شبیه سرهنگ آئورلیانو  شدی در برابر جوخه ی اعدام....

-خواهش میکنم پای مارکز رو به داستان باز نکن.....اون بیچاره سرطان داره....بعد از ۳۴ سال برگشته کلمبیا استراحت کنه....

-آخه خیلی به آئورلیانو شبیه شدی....فقط به جای چکمه های تا زیر زانو کتونی پوما پاته.....

-علت داره...

-......؟؟؟؟

-این ببر پوما من رو یاد گربه ی نقشه ایران میندازه.....

-با ببر آلمانی که حاصل استثمار کودکان جنوب شرقی آسیاست یاد نقشه ایران میفتی؟؟؟

-آخه نسل ببر مازندران منقرض شده....

-گربه که داریم......

-کدوم گربه؟؟؟....ولگرد ها شون رو که  شهرداری تهران عقیم کرده.......سوسول هاشون هم میبرن به فرانسه....اونجا به اسم گربه ی فرانسوی به نمایش و فروش گذاشته میشن......حکایت اسب های ترکمن که چند وقته شدن اسب عربی رو که یادت نرفته....

-نژاد پرستی هم به اتهاماتت اضافه کردم......همون روز که سر پل تجریش با هیتلر  داشتید بستنی اکبر مشتی لیس میزدید باید میفهمیدم....حرف بسه.......این جوری ادامه بدی جرمت اینقدر سنگین میشه که با اعدامت هم نمیشه داستان رو جمع کرد

گروهان اماده....هدف....آتش.....

-..........................

-هاهاهاهاهاها ........دنبال خون نگرد.....نمردی......هنوز در خدمت دنیایی.....فشنگ ها مشقی بود.....برو........فقط قول بده دیگه دچار تکرار نشی

-باشه....اما تو هم قول بده دیگه آخر داستان رو مثل فیلم های هندی تموم نکنی.....

...................................................

پ.ن ۱:دنبال نتیجه خاصی نگردید...... فقط پریشان نویسی های یک ذهن تب دار بود....

پ.ن ۲:عاجزانه خواهشمندم در مورد لورکا و شاملو و دالی و اسب عربی و گربه ی فرانسوی کل کل نکنید........در ضمن هر چی فکر کردم جای بد آب وهوا که مناسب تبعید باشه تو اسپانیا پیدا نکردم.....شما فرض کنید ایالت کاتالان قریه ای داره به اسم نهبندان..... 

من....همین منِ ساده

من که جز زخم نخوردم

من که جز درد نبردم

من که جز در تو نمردم

من که به چاه شغادان

بی گلایه تن سپردم

من که با تیغ سپیده

به تن سیاه این شب

یادگاری مینوشتم

من که در اوج پریدم

باشکستگی پرهام

تا که مهمون کنم چشاتُ

به ضیافت یه پرواز

من که تو سکوت لبهات

به گلوی زخمی ساز

بی بهانه میکشیدم

 پنجه های سرخ آوار

نمیخوام که روی زخمام

بیایُ مرهم بذاری

تو برو فقط که میخوام

توی لحظه جا بذاریم

.............................................

پ.ن:شغاد... به فتح شین...نا برادر رستم......همو که تهمتن را به همراه رخش رخشنده به تگ تاریک  چاه ژرف پر از نیزه های زهر آلود غدر خویش افکند....ور نه اسفندیار و اکوان دیو را یارای بستن دستهای رستم نبود....که تهمتن در رجز خوانی با اسفندیار میخواند..... نبندد مرا دست چرخ بلند..........

 

نامه ای که هرگز پست نشد

سلام نمیکنم چون هر سلام آغازی دوباره است و ما (تو بخوان من و تو) سالهاست که به پایان  خود رسیده ایم.

این روزها جای خالیت را بیشتر احساس میکنم. در خیابان.....تاکسی.....سر کلاس.......در حافظه موبایلم...... درست قبل از سفر و دقیقا بعد از رسیدن به مقصد............و در میان گریه............ اما هنوز در ترانه هایم هستی......مغرور و دست نیافتنی.....سبز و مهربان.....سبز پر رنگ

از تو چه پنهان دیشب نمیدانم از سر عادت بود یا دلتنگی که تا چشم زدم خود را روبروی آپارتمان شماره ۴۵ کوچه (.....) یافتم. چراغ اتاقت روشن بود ....اما پرده ها کشیده..... و جای دخترکی با پیراهن آبی بلند و موهای بلند مشکی  بر شانه های مهتابی در قاب پنجره خالی بود.......اما من به عادت تمام شبهایی که از سفر می آمدم و تو چشم به راه مینشستی تا من بیایم و از این پایین برایت گل تکان دهم......برای تو که دیگر چشم به راهم نیستی گل که نه دست تکان دادم..........

باور کن خیلی سعی کردم اما به بودن بی تو  عادت نکردم....دستهای من هنوز هم بوی دستهای تو را میدهد......شبم با چراغ هیچ خورشیدی روشن نمیشود...ساعت دیواری در لحظه رفتن تو متوقف شده....گلدان اطلسی مادرم مدام بهانه ات را  میگیرد.....و نسترن ها هم امسال بهار گل ندادند.....جوجه مرغ عشق هایم از تخم بیرون نمیایند... درست مثل من که صبح ها دوست ندارم از تخت بیرون بیایم و به یک روز دیگر بدون دست و صدای تو سلام کنم......هیچ کبوتری هم زیر شیروانی لانه نساخته......اما نمینویسم که برگرد چون خوب میدانم که رویای دختر سبز بهارهم از سر پسر غمگین پاییز  زیادست.....تنها مینویسم که دوستت می دارم .

به صادق هدایت یا هادی صداقت

                                                    

نوزده فروردین سی

یه گوشه از شهر پاریس

تو کوچه ی شامپیونه

بوف کور از رو بوم پرید

 

تو زندگی آدما , زخمای هست مثل خوره

که ذره ذره روحت رو, تو انزوا میپوسونه*

 

  زنده به گور, حکایت زندگی خود تو بود

نقش قلمدون عجیب, تو رو به رویا میکشوند

پیرمرد خنزر پنزری, آخر قصه ی تو بود

نعش کش پیر دربدر, سایه ای از گذشته بود

امروز تو زنجیری  دیروز و فردای تو بود

پای درخت کاج پیر, سه قطره خون چکیده بود

 

میون این رجاله ها نفس کشیدن

                                        - مشکله

نیلوفرای لب جوب, فقط تله

                                   - تله

                                         - تله

 

تیزی گزلیک کاکا, قلب  داش آکل رو شکافت

هیشکی به جز طوطی داش, از راز اون خبر نداشت

 

نوزده فروردین سی

یه گوشه از شهر پاریس

تو کوچه ی شامپیونه

 بوف کور از رو بوم پرید

 از آپارتمان سی وهفت, تا قبرستون پرلاشز

از خواب زنده بودنش, تا مرگ بیدار تنش

.......................................................

*: این دو خط را  از یغما امانت گرفتم.......اصلا طرح این ترانه بعد از خواندن ترانه بوف کور یغما در ذهنم ایجاد  شد.....حتی در ساختار ترانه هم به  او شبیه شدم.....اما من باید روایت خودم را از پریدن بوف کور مینوشتم......پریدنی که  به تعبیر یغما پرده در بود.....   

    تصویری از آرامگاه هدایت در پاریس.....که استاد لینکش رو در اختیارم گزاشت .....یک روز هم قصه ی خودم و استاد را خواهم نوشت....این روزها مشغول قصه شدنیم....

قحطی

در این روزهای قحطی خاطره

نان یاد های کپک زده را سق میزنم

......................................................

پ.ن۱: من یعنی..... هزاران ترانه ی نانوشته ....و بغضی که نمیه تمام مانده است.....

پ.ن۲:شعر بلندی بود که فقط همین ازش باقی ماند.....من خوب خط میزنم....شعرم را...خودم را

پ.ن۳:......تجربه ی جدید من....یه وبلاگ درباره ی مسایل اجتماعی روز.....این سومین وبلاگ منه........اولین مطلب رو میتوانید اینجا بخوانید..... 

گرم سرخ

 

و آن هنگام که این گرم سرخ

بر دیواره رگهایم دلمه بست

 

خاطره ام

         در رگهای زمان

                    جاری خواهد شد                         ۱/۳/۸۶