زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

این جا ایرانه گربه ی قلب زمین

                میعاد گاه ما انسان و آبادی.....تاریخ ِ آینده میدان آزادی

 

 

تو دنیا عزیز تر از تو مگه هست ؟

خاک تو عشق من و وجودمه 

پرچمت آسون نیومده به دست 

که بذارم کسی اون رو ببره 

 

توی هر جای تنت کسی دارم 

تو پر از یادهای دیروز منی   

من یه سرباز و فدایی تو ام

تو شناسنامه ی این روح وتنی 

 

چهره ی خاکی و خستم رو ببین 

تنم از زخمای تیغ شب پره 

پرچم رو بالا نگه داشتم هنوز 

تن من واسه سقوط منتظره 

 

نمی افتم تا نیفته پرچمت  

تا زمانی که یکی از راه برسه 

پرچمت که باز برقصه تو هوا 

لحظه ی سقوط من هم میرسه   

.

پ.ن: این ترانه را روی آهنگی که با ترانه عبدالجبار کاکایی اجرا شده بود نوشتم....این روزها به جز این که دندان هایم را به هم فشار بدهم کاری نمی کنم.....

دست سرد اتهام

طرحی از بارون نشسته ، توی قاب خیس چشمام 

نفرتی نیست توی قلبم ، اما مشته دو تا دستام  

نه تو فکر بخششم  ، نه تو فکر انتقام 

روی سینه ی منه  ، دست سرد اتهام

یکی از ستاره می گفت ، از شب و بارون ریز ریز 

نه ستاره شد تو شبهام  ، نه یه هم پرسه تو پاییز 

یه نفر دیروزم برد ، یه نفر رویام دزدید 

یه نفر به آرزوهام ، به تموم قصه خندید 

 ........................................................................ 

پ.ن۱: دیشب شب عجیبی بود.....ملاقاتی نا خواسته در خیابان های نیمه شب تهران

  پ.ن2:گویا سهم من فقط ترانه بود.....همین...و فقط همین

این جوری شد که این جوری شد...

مدرسه که می رفتم همیشه انشا خوب می نوشتم. دبیرستانی بودم که عشق شعر های کتاب فارسی افتاد به جونم ...خوان هشتم اخوان.....صدای پای آب....شعرهای نیما.....۱۶ ساله بودم که از کتاب فروشی فردوسی سر خیابان سعد آباد یه جلد هشت کتاب سهراب رو خریدم...از خزیدن تو دنیای پر از آرامش و رنگ و نور کیفور می شدم......کاست حجم سبز و صدای شکیبایی.........بعد هم اتاق آبی بود و کاغذ ترانه ی عاشقانه ای که مثلا لای کتاب جا گذاشته بودم.....(اعتراف به این صراحت؟) 

بعد ناخنک زدن به کتابخانه ی خاکی پدرم بود....هر چه خواندنی از شاملو بود با جلد های پاره و کاغذ های کاهی و قیمت های پشت جلد ۱۵ ریالی.....و البته نیما....آب در خوابگه مورچگان و افسانه و....همه را هم یا سر پا خواندم و یا لم داده جلوی همان کتابخانه ی خاکی....وسط هاش هم آرشیو تهران مصور را می خواندم...هر بار که ورق میزدم بخشی از حاشیه ی پوسیده اش میریخت روی زمین..... 

تولدی دیگر فروغ ..... کتاب های فریدون مشیری ....گناه دریا.... تشنه ی طوفان ..ابر و کوچه....را از کتاب های مادرم برداشتم.  

بعد هم شهر کتاب نیاوران پاتوق اول و اخرم بود هر چی پول برای خرید و قبض و ...از مادرم گرفته بودم را تقدیم صندوق می کردم....در حیاط کوچک پاییز در زندان  و  از این اوستا و آخر شاهنامه و هر چی از اخوان که پیدا میشد...سید علی صالحی.....لورکا.....حسین پناهی...شفیعی کدکنی...سایه..نامه های فروغ.....ترانه های شهیار....زمزمه های یک شب سی ساله ی جنتی....سال صفر اردلان سرفراز....ترانه های کلنگی مریم حیدرزاده...ترانه های افشین سرفراز...ترانه های شاهکار بینش پژوه...و.....هر چه ترانه و نامه از یغما گلرویی....سلام خانم رنگین کمان....تصور کن...بی سرزمین تر ازباد.... 

یه کمی هم دربدی تو دستفروش های انقلاب و...برای پیدا کردن بعضی کتاب  که اون موقع پیدا نمیشد و......البته شعر های آمریکای جنوبی....پابلو نروادا  و....  

 

بعد ها هم کانون هنر دانشگاه و دعوا کردن با  بچه ها سر اون روزها مرگ و زندگی و این روزها هیچ و پوچ..... 

 

البته این میون من همیشه به صادق عزیز ارادت داشتم...

این شد که اولین شعرم را سال ۸۲ تو کافه آلبالو و در جوار هومن آلبالو نوشتم  

ولی انگار با ترانه احساس نزدیکی می کردم.... برای همین در این مدت بیشتر ترانه نوشتم 

 

ابن ها را گفتم که بدانید من این جوری یاد گرفتم....من خودم را در این راه کشیدم...بی راهنما 

...گفتم که بدانید چرا همیشه بد نوشتم و این روزها بدتر می نویسم.....تصمیم دارم دوباره همه ی کتاب های ترانه را از نو بخوانم شاید این بار بیشتر یاد بگیرم..... 

...................... 

پ.ن: این یکی از همون ترانه هاست که بدجوری به هوای این روزهای ما می خورد. 

 

ای گره خلوت من ، بهانه ی هجرت من 

بغض بد غربت من ، در شب خیس گم شدن 

بر گره خلوت من ، تو گره ای دگر مزن 

یا بشکن شعر مرا ، یا تو به شعرم بشکن 

 

یا بده پرواز مرا ، از نو بیاغاز مرا 

یا بشکن شکن شکن ، هر چه به جا مانده زمن 

شعر مرا حوصله کن ، درد مرا زمزمه کن 

یا که بر این دهان من ، قفل گران تری بزن 

زخم همه ستاره ها ، به شانه های خسته ات 

به سینه می فشارمت ، تو را چه می شود وطن؟        

                                                        شهیار قنبری-دریا کنار-بهار 58

در میانه ی تابستان بود که از پاییز نوشتم

پیاده روهای پاییز 

آسمان بی امان گریه

رقص مرگ برگ های زرد 

روی حقیقی ترین صحنه ی نمایش 

دیدن زندگی از توی حلقه ی دار

 

باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم/وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم

 

دل خسته ام ز تکرار 

از شعر های بی بار 

از جمله های خالی 

از واژه های هربار 

 

از قلب های بیزار 

از شکوه های هر یار  

از دیدن زندگی 

از توی حلقه ی دار 

 

از آجر و از دیوار 

از هر چه سیم خاردار 

از آشیان قمری 

بالای چوبه ی دار 

 

از جستجوی دیروز 

 که مانده زیر آوار  

نوشتن یا ننوشتن

آرشیوم را مرور کردم.....نوشته هایی که وقتی می نوشتمشان هرگز دوستشان نداشتم... 

مدتی که نبودم مشغول جنگ با خودم بودم....فکر کردم که اصلا چرا باید بنویسم....مگه من کی هستم که بنویسم....چی دارم که بگم؟.....اما امروز از خواندن نوشته های قدیمی لذت بردم...و فکر کردم که شاید نوشتن بهتر از ننوشتن باشد.....دوست دارم اگر هنوز هم این وبلاگ خوانندگانی دارد برایم بنویسند که بنویسم یا نه؟.....