خسته از امتحان آدم ها
گرمم از پلک های تب دارم
سردتر از هوای بهمن ماه
چهار فصل زرد تکرارم
در شب بلند و بی رویا
در هزار توی گیج افکارم
من خودم را عق زده ام
در میان خطوط اشعارم
بر خلاف ذهن پر پیچم
من قوانین ساده ای دارم
دوستانم را دوست دارم اما
دشمنانم را نیز ....دوست می دارم!!!
مثل نبض شقیقه ی سردم
می پرد پلک روح بیمارم
می درخشد ستاره ی چاقو
توی دست های پرستارم
در پس چرک این زخم های ناممکن
در میان قلب خونبارم
با دو دست بریده و خونی
من نهال عشق می کارم
بامداد جهارم اسفند 92