ساعت هشت و نیم صبحه.سر کلاس زلزله نشستم.آیین نامه ۲۸۰۰ زیر دستمه.
استاد از زلزله های بزرگ دنیا صحبت میکنه. و چیزی درون من از پس لرزه های رفتن
تو آوار میشه.....
هنوز هم در تقاطع خیابان های خواب و خاطره ایستاده ام جنب کوچه ی حماقت...درست
زیر تابلوی ایستادن مطلقاً ممنوع.......
اما دیگر گلایه ای نیست....نه از این خوابهای پر کابوس......نه از این بیداری بدون رویا....
نه از پرده ی این همه پنجره.....و نه از غیبت دست سرد تو در میان دستهای تبدار من.....
حتی دیگر روزهای نبودنت را هم نمی شمارم....
تنها برای خیال آمدنت قبر میکنم....هر روز گود تر از دیروز...
۸۶/۲/۱۲
۸:۳۰ سر کلاس زلزله
آره شورشو در آوردی...بعدشم اینکه ...من از چی باید ناراحت می شدم؟!!!!
گلایه اگر هست از سکون ایستایی من و توا
عجب جواب هوشمندانه ای......من بدجوری کم اوردم.......
یه عمره بساتمون رو زیر تابلوی استادن مطلقاً ممنوع پهن کرده ایم ... کجا بریم؟ جای دیگه ای برامون نمونده!
پست رفیق:
وقتی آغوش رفاقت یه تلس
حرف هفتیر پر رو باور کن
وقتی هر نفس میشه شکل قفس
حرف هفتیر ر رو باور کن
وقتی به گور خیال میری طناب زندکی رو با خودت ببر!
مسعود کیمیایی....
میدونی اگه بیاد چی میشه ..تازه میفهمی این همه بی خودی گور کندی ..تازه میفهمی اصلا هومن بهتر که رفته بود ...بعدش همش دلت میخواد کاش هیچ وقت برنمیگشت که از چشمت بیفته
زنده بگور عزیزم ممنونم. من معمولن به وبلاگهایی که دوستشون دارم لینک میدم. به تو هم لینک دادم دوست خوب.
مرسی عزیز......من هم تو رو لینک کردم....به همون دلایل
وبلاگ جالبی درای موفق باشی
در راستای متحول شدن مسعود ده نمکی من هم متحول شدم.....دست از این نظارت بر نظرات شما برداشتم.....هر چی میخواهید بنویسید....ولی اگر خواستید فحش بدید.....یه جوری باشه که فقط خودم بشنوم......خوانواده نشسته.....ای بابا....
سلام
ما عادت داریم که خیلی چیزها را زود به گور بسپاریم و مثلن خلاص...
ولی تازه مرده پرست می شویم ...نه ؟!
سلام خوبی؟
واقعا وبلاگ جالبی داری
بهترین و توپ ترین وبلاگی که امروز دیدم مال تو بود
موفق ترباشی
اگه وقت کردی به منم سر بزن
قربانت بای
در این دنیا که حتی ابر
نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنها
عجب حماقت شیرینی می خواهم تا ابد احمق بمانم
به جای تابلوی مطلقا ممنوع زیر پنجره ی اتاقت می ایستم
هر چه باید یاد می گرفتم قبلا عشق به من آموخته بود:
به این راحتی هرگز تسلیم نشو
من اون بالاییم یادم رفت اسمو آدرس بذارم
خوبیش به اینه که این درد مشترکه. بی خیال هم نمی شه شد حتی اگه صد سال بگذره من ساده فکر می کردم می شه اما حالا که تارهای سپید موهام زیادتر شده فهمیدم که گور بکنی یا نکنی وایستی یا نه اصلا هر غلطی بکنی هیچی نمی شه اون دیگه تو نخ تو نیست.
دوباره سلام.
یه چیز جالب تو نوشته هاتون نظرم رو جلب کرد...
اینکه شما روی تمام کلمه هایی که به رفاقت مربوط میشن خط کشیدین...
جالبه...اما فکر نمی کنین این جوری رو دل خودتون و دل کسانی که دوست تون دارن خط می کشین....؟؟؟
خیلی کامنتم پیچیده شد....
امضا ژولیت
در راستای متحول شدن مسعود ده نمکی من هم متحول شدم.....دست از این نظارت بر نظرات شما برداشتم.....هر چی میخواهید بنویسید....ولی اگر خواستید فحش بدید.....یه جوری باشه که فقط خودم بشنوم......خوانواده نشسته.....ای بابا....
چقدر تلخی؛خیلی وقت بود سر نزده بودم؛ وقتی مییام اینجا لحظه هام مثل اون وقتا تلخ و جهنمیه؛ حتی یادتم دیگه از اینجا رفته. ( شوخی کردم به کارت برس)
سلام آقای سهند با معرفت. خوبین؟ مرسی که همیشه به من سر میزنید و شرمنده از اینکه چند روزی نتونستم بیام...شاید در چند روز آینده بازم این اتفاق بیفته البته متاسفانه٬ واسه همین پیشا پیش معذرت می خوام. هر دو پست رو خوندم.... مثل همیشه ساده...راحت و روون....
چیزی که داره همه گیر میشه... بی خیال شدن در رفاقت.... نمی دونم...
شاد و سلامت باشید. در پناه حق. یا علی.
سلام چه خوب زود ز.د آپ میکنی ..ظاهراْ انگار کمب دیر رسیدم...اما به هر حال مثه بقیه نوشته هات عمیقه
از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
پاشو از اون کلاس لعنتی بیا بیرون...یالله
سلام
ممنون به وبلاگم اومده بودی
در عین سادگی خیلی با معنی می نویسی
بازم به من سر بزن
دلت شاد
قصدم این نبود که دلخور بشی . میخواستم ببینم اگر نوشته ها واقعی هستند. یه فضولی بکنم . به هر چی بهش اعتقاد داری . دنیا ارزش اینو نداره که بخوای خودتو حروم کنی برای کسی. باور کن . بچسب به در س و زندگیت تا وقتی همسن من شدی در حسرت فوق و نظام نمونی و اگر هم بخوای بهشون برسی باید جون بکنی.هیچ کس برای آدم نمیمونه از بند همه رها باش . من اینو ۶ ماهه فهمیدم . تو این چند وقته ازبس حرص خوردم کلی موهام سفید شده. تو زودتر درک کن که فقط خودت مهمی. همین. خیلی هم قشنگ مینویسی یه ذره با روحیه تر بنویس
سلام....من با اجازه خودم کامنتت رو آوردم بالا چون گفته بودی برای این پست نوشتیش.....
این قسمت خیلی جالب بود : تنها برای خیال آمدنت قبر میکنم....هر روز گود تر از دیروز...
برای پایان...این آخرین نوشته منه. بیا مترسک این جا هم مال تو...من کم آوردم...من باختموووو
تنهاییم را عریان میکنم ،تنهاییم را که کمی هم شبیه مرگ است...«تنها یک نفر میتواند به لحظههای بیتو بودنم احترام بگذارد.مرگ کلاهش را از سر بر میدارد.»ولی میدونم قبر خالی هم هیچوقت پر نمیشه...چون خودم قبلا گور کنی کردم!!!
زلزله...........کلاس خوبی رفتی.
چرا میگی مردی که مرده بود؟
« درود و فراوان درود »
ابر آمد و زار برسرِ سبزه گریست
بی بادۀ ارغوان نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگهِ ماست
تا سبزۀ خاکِ ما تماشاگهِ کیست
« تا درودی دیگر بدرود »
از این قسمتش خوشم اومد و میتونم کاملا حسش کنم ( و نه از غیبت دست سرد تو در میان دستهای تبدار من ) دستهای اونم سرد بود و زمستونها دستای من گرمش میکرد.
غمگین بودم که چرا کفش ندارم٬
تا روزی مردی را دیدم که اصلا پا نداشت...!!!
.
.
این شاید تحریک کننده ترین مطلبی بود که می تونستی برای برگشتنشبنویسی....لذت خوابیدن توی گوری که هر مترش هر جای بدنش نفرت تو یعنی تو جریان داری توش.