مثل مسافر کوچولو آتش فشان خاموش خاطراتم را گردگیری میکنم تا سیاره ام پر از دوده نشه
.........................................................................
چه قدر راست می گفتم......چه قدر راست می مردم.......چه قدر راست می نوشیدم......چه قدر
راست مست می شدم..... و چقدر راست بالا می اوردم.......زمانی که همه دروغ
می گفتند......دروغ می نوشیدند.......و دروغ بالا می آوردند.
چه قدر پا به پای این دل دربدر رفتم......از پل تجریش تا شوش....از انقلاب تا کافه
نادری.....از میرداماد تا توپ خانه ی بی توپ.......چه قدر در ذهن کوچه باغهای شمرون پیچ خوردم......
چه قدر ساده دلی ام را به پای سادگی نوشتند......چه قدر از کودکان گل فروش چراغ قرمزهای این
شهر نرگس خریدم......چه قدر حافظ را به شاخه نباتش قسم دادم....چه قدر سیاهی ها را سفید
دیدم......چه قدر بی اجازه بوسیدم......چه قدر بی بهانه عشق ورزیدم......چه قدر دوستت دارم
گفتم......چه قدر از عشق سر رفتم......چه قدر خاطرات را شمردم......چه قدر بلیط سفرم را باطل
کردم.....چه قدر به جای دانشگاه رفتم آلبالو.....چقدر درد می کشد پیله ی ابریشم پروانه شدن را.....
چه قدر خسته ام.....
سهند-۴ /۲/۸۶
سلام اقا سهند. خیلی عالی بود... خیلی نثر روونی داشت....
مرسی که به من سر میزنید. ممنونم. شاد و موفق باشید. یا علی.
مرد چرا مرده بود؟
از بس که جون نداشت....
منم همینطور البته فقط خستگیش! بیاد قدیما اومدم اینجا خیلی خوش حال میشم وقتی میبینم خیلی ها هنوز مینویسند حتی وقتی چه قدر خسته اند!
دیا لوگ عبدی توی فیلم مادر
خیلی اون فیلم رو دوست دارم اما جون نداشتن دلیل بر مردن نیست حتی روح نداشتن هم دلیل بر مردن نیست
منولوگ عبدی....در ضمن با خیلی کمتر از اینها هم میشه مرد..من مردم......شد.....مردن هم مثل زندگی کردن دل میخواد نه دلیل.....مثل پروانه ای در مشت چه آسون میشه ما رو کشت........
من هم یه پا مترسکم....مترسک تر از همه مترسک ها.....
سلام.الان می دونی داشتم با خودم چی می گفتم؟
که این نهایت رذل بودن منه که ۲-۳ هفته است سهند رو فراموش کردم!شاید این اشکال منه که هیچ وقت کامنتی مرتبط با متن هایت نمی ذارم...اما همین که می آیم و می بینم سهندی با تمام خستگیش باز هم می نویسد...نفس راحتی می کشم!
سلام
ممنون به وبلاگم اومدی
مطالبتو تا حدی خوندم میدونی مطالبت خیلی قابل لمسه..تلخ اما به دل میشینه
خوشحال میشم بازم سر بزنی
دلت شاد
سلام ...
بازم ممنونم از لطف شما...
دوست دارم بعد از اینکه تجربه کردین بهم بگید نظرتون عوض شده یا نه...! (پاسخ کامنت تون رو در آپادانا میگم.)
شاد باشی و همیشه خندون...به امید اون روز. یا حق.
عاشقت خواهم ماند، بیآنکه بدانی. دوستت خواهم داشت، بیآنکه بگویم. درد دل خواهم گفت، بی هیچ کلامی. گوش خواهم داد، بی هیچ سخنی. در آغوشت خواهم گریست، بیآنکه حس کنی. در تو ذوب خواهم شد، بی هیچ حرارتی اما در سرزمین من عاشق بودن جنایت است در سرزمین من حوا - به خاطر یک سیب - روزی هزار بار سنگسار میشود در سرزمین من لبها بوسه را در نگاه ها میجویند و دستها عطر نوازش را در تاریکی ها. در سرزمین من عاشق بودن گناه کبیره است خدایا ! گناهم را ببخش.
سلام عزیزم.خب ترجیح میدم قبل از هر چیز واسه وبلاگ دوست داشتنی ات بهت تبریک بگم.امیدوارم غصه رو قلبت نشینه.دلت شاد
امضا:یک ناشناس
سلام
ممنون که خبرم کردی....پست آخرت خیلی قشنگ بود..اگه مرده ها اینقد روح روانی دارن...پس مرده باد گل یخ! [نیشخند]
بعدشم اینکه پست جدید گذاشتم..حتمن سر بزن...*:
سلام. مرسی از حضور گرمتون. منتظر پست های جدیدتون هستیم... شاد باشید. یا حق.
چقدر مطلبتون با دلم هم رنگ بود.
چقدر ساده دل ام را پای سادگی نوشتند.
چقدر بی اجازه بوسیدم.
چقدر از عشق سر رفتم.
چقدر خسته ام.
شاید برای خیلی ها جالب باشه بدونند چطوری زنده شد.
تبادل لینک می نمایییم.....
سلام. خوبین؟ مرسی که سر زدین.ما هنوز منتظریما... همیشه شاد٬ موفق و سلامت باشید. یا علی.
ممنون از لطفت دوست خوبم. وب تو هم خوبه.