شهد و عسل در کام من
آغاز من پایان من
ای ناکشیده ناز من
تردید من تقصیر تو
من گمشده تو لامکان
من مرده ام تو عین جان
هم آشنا و هم نهان
نقطه تویی پرگار تو
درک منی انکار من
شک منی ایمان من
درگیر محدودیت است
فهم من از بالای تو
من ناگهان تو آنچان
نی من چنین نی تو چنان
تو گمشدستی در زمان
من در گمان جای تو
من حادثم تو بی زمان
من گنگم و تو خود زبان
هم در زمین هم آسمان
بنده تویی ارباب تو
تو حاضری در هر کران
در بی کرانی بی کران
تو آنِ آنی آنِ آن
من هیچِ هیچم هیچِ تو
شعر من و افکار من
در جستجویت همچنان
چیزی بگو ای جان جان
مردم در استفهام تو
.....................................
پنجشنبه 11 اردیبهشت
پیاده رو خیابان ولیعصر
زنده ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی وقته خبری ازت نیست. ولی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام...بعد از مدتها به مرور خاطراتم به وبلاگ شما رسیدم شما انگار گذری داشتید به خاطراتتون ...فقط...
شازده کوچولو گفت: آن روزها نتوانستم چیزی بفهمم، میبایست روی کرد و کار او درباره اش قضاوت میکردم ،نه روی گفتارش. عطر آگین میکرد ، دلم را روشن میکرد، نمی بایست ازش بگریزم ، میبایست به مهر و محبتی که پشت آن کلک های معصومش پنهان بود پی می بردم، گلها پرند از این جور تضادها، اما خب دیگر ، من خام تر از آن بودم که راه دوست داشتنش را بدانم
تیر۹۵