بعد تو
نه من ، نه خورشید
بعد تو
مرگ ستاره
بعد تو
خیال چشمات
از همیشه ، تا دوباره
حالا این جا سردِ سرده
شب خالی از تن تو
صد تا بغضُِِِِِ گریه کرده
قلب من در حسرت تو
با تو از صدا می گفتم
تو سکوت هر ترانه
بی تو افتاد به شماره
نفسای من دوباره
بی حضور روشن تو
دیگه این شب شب ما نیست
تو هجوم بی پناهی
بی تو این جا جای ما نیست
(اُُردی بهشت هشتاد و شش)
......................................................
پ.ن:یک ترانه بود....بیان یک احساس ساده......
با کلماتی ساده...و من در عین سادگی دوستش داشتم
نمیخوام بگم قشنگ بود.با احساسات آدم کشتی میگیره در عین سادگی آدمو به فکر میندازه.میشه گفت فوق العاده بود.
چه شعر سردی
.
سلام دوست من
امیــــــــــد وارم حالت خوب باشه
*************************
یه روز می شم بی آبرو فقط به خاطر تو
قربونی یه جست و جو فقط به خاطر تو
تو ام یه روز می ری سفر فقط به خاطر من
خیره می شن چشام به در فقط به خاطر تو
به من تو میگی دیوونه فقط به خاطر من
جملت به یادم می مونه فقط به خاطر تو
************************
موفق باشی،کارتون خیلی خوبه
خدا نگهدارت گلم
خوش قیافه بود.
شاعران مرده را دوست دارم شاید هم مردگان شاعر را!
تو کدام بودی؟
قبل از مردن هم میسرودی؟
ایشاا... همیشه زنده و شاد باشی.
زندهبگور عزیزم چیدمان و آشفتگی در سطور و فونتها و سایزهای نوشتههات وبلاگ تو رو تبدیل به یه وبلاگ شلمشوربا کرده... یعنی وقتی آدم به ظاهر نوشتههات نیگا میکنه یه احساس بدی به آدم دست میده... ببخش که رک میگم اما به عنوان رفیق تو وظیفهی خودم میدونم بگم. خودت یه نیگا به زندهبگور بکن. از بالا به پایین ... ببین با چه فاجعهای رو در رو میشی...
پیشنهاد میکنم باورکنی که فونت درشت هیچ تاثیری تو توجه بقیه نداره و با خیال راحت با فونت ۱۰ بنویسی و البته همهی وبلاگت رو با یه فونت بنویسی. ببخش توروخدا... اما مطالب قشنگ تو حیفه که اینطور فدای بی حوصلگی تو بشه.
خدمت گواش عزیزم.....
اصلا قصد توجیه کردن ندارم....انتقادت کاملا وارد هست...اما می خوام از خودم دفاع کنم....در واقع همه ی تقصیر گردن من نیست
تو میدونی من وبلاگ نویس آماتوری نیستم....۳ ساله زنده به گور رو می نویسم....و ۲ سال قبل اون هم شب شکن رو تو پرشین می نوشتم...از درشت نوشتن هم قصد جلب توجه نداشتم....اصلا قصد درشت نوشتن نداشتم...چون اون یاد داشتی که تو روزانه های داروگ بود (وبلاگ مدیر بلاگفا) در مورد وبلاگ نویسی رو من هم خوندم....تو بهتر از من میدونی که ادیتور بلاگ اسکای واقعا ضعف داره و خیلی از علائم رو ساپورت نمیکنه.......این شد که من تصمیم گرفتم تو ورد تایپ کنم و بعد تو ادیتور بلاگ اسکای پیست کنم.....حدس میزدم که حجم مطلب زیاد شه.....ولی تصور نمیکردم فونت ها هم به هم بریزه....حتی رو سیستم من مشکلی نداره....ولی رو سیستم های دیگه ظاهرا چرا.....این شد که فاجعه به بار اومد.....به هر حال مرسی از تذکرت.....نذاشتی آبروی ما بیش از این ها بره
خوب من تیکه های اولشو خیلی دوست داشتم اما اونجایی که گفته بودی خاتون صد ترانه و بی بی سبز بهاریو دوست نداشتم اما خیلی خیلی از تیکه اولش خوشم اومد بعد تو نه من نه خورشید بعد تو مرگ ستاره به نظرم اگه اون تیکه خاتون و بی بی حذف هم میشد ترانه هیچ مشکلی پیدا نمیکرد اصلا به من چه مگه کسی نظر منو خواست که تز میدم ؟؟؟؟!!!
چرا تازگیا همه از نوشته های قبلیشون استفاده میکنن نکنه به ذهن همه عین من یه قفل گنده خورده؟اگه دوباره نتونم بنویسم چی!!!؟؟؟؟؟؟
اول معذرت می خوام از فاجعه ای که تو فونت ها اتفاق افتاده بود...دوباره یه سر بزن درست شد.....
راجع به نظرت هم باید بگم من هم دوستش نداشتم....اما تو اون زمان که این ترانه رو نوشتم احساسی بود که حتما باید بیان میشد....من می خواستم به احساس اون روز وفادار بمونم.....و ترانه رو تغییر ندم.....حتی اولش این بود : خاتون سبز بهاری.....روی اسمم خط کشیدی....که کردمش روی عشقم خط کشیدی....اما الان فکر میکنم...دلیلی نداره به احساسات گذشته وفادار بمونم.....چهار خط رو حذف کردم.....در باره ی این که نشه نوشت مطلب جالبی دارم که بهت خواهم گفت.....
خوب دوباره اومدم اون موقع یک کم قاطی پاتی شده بود اما الان بهتره ولی پست پایینی خیلی ریز بود و رنگ خاکستری خوندنشو مشکل میکرد منتظر هستم که اون مطلبیو که گفتی بگی.
به به ! آپ کردی؟!
خبر بدی بد نیستا!
شعرت خوب بود .. نه نه خیلی خوب بود
ولی احساس میکنم تو دو قسمت آخر :
بی حضور روشن تو
دیگه این شب شب ما نیست
تو هجوم بی پناهی
بی تو این جا جای ما نیست
اگه به جای (ما) >>(من) می ذاشتی هم رابطه ش رو با قسمت های بلایی بیشتر حفظ می کرد هم روان تر میشد.
البته شاید الان که (من) رو جایگزین کنی و بخونی سخت به کلام بیاد.. و این مال تینه که شعر رو همون جور که بوده هی خوندی و کلمات واست تثبیت شده ست.
ولی به هر حال این شعر توس . هر جور دوست داری میتونی گره هاش و بزنی و بهش طرح بدی.
ما اومدیم بگیم ما کوچیک شما هم هستیم... عالی... پرفکت... خیلی خوب شد... مرسی که گواش رو آدم حساب کردی رفیق... ما طرفدار شماییم
دوبیتی با من امشب ساز با تو
نوازش با من امشب ناز با تو
قرارم رقص با مرگ است امشب
بیا ویک دهن آواز با تو ...
.........
سلام مرد!
از ترانه ی قبلیت بیشتر به دل می نشست ...
موفق باشی!
ترانه های من یه جور گلایه از غریبیه
به دل می گم یه روز می آد
اینم یه خود فریبیه
چرا به عقب بر می گردی؟
حرف تازه ای ندارم........
ما ... میفرماییم
این نوشته های شما را میشود پاپ خواند
ترانه هست ... درست حدس زدیم ...ما!
من همه دلتنگیامو قصه کردم غصه خوندی ...
ممنون از حضورت. راستش اعتقاد دارم که واقعیت خیلی واقعی تر از چیزی بود که نوشتم. من باز هم به روز هستم و خوشحال میشم اگر باز هم به وبلاگ خودت سر بزنی
Updated!
ما نیز دوست دارم.
قشنگ بود
چه اینجا منظم شده!
فکر کنم خونه تکونی یه موثر واقع شده!
نمی دونستم که خودت خبر نداری فونت هات خیلی درشته! چند بار خواستم بگم اما بعد فکر کردم شاید این طور دوست داری!
این شعر را چند شب پیش خوندم الان اومدم کامنت بذارم مثل اینکه یه کم تغییرش دادی. حس اینکه میخوای به گذشته وفادار باشی را درک می کنم اما همین تغییرات کوچولویی که گاهی در نوشته های گذشته میدی خودش نوعی خونه تکونی محسوب میشه با یه حرکت رو به جلو.
منتظرم خونه تکونی تموم بشه و زلال و تازه برگردی.
یک ترانه بود....بیان یک احساس ساده......
با کلماتی ساده...که تو در عین سادگی دوستش داشتی.
تو ............. و باز ..........تو
بی حضور روشن تو*دیگه این شب شب ما نیست
تو هجوم بی پناهی*بی تو این جا جای ما نیست
با این قسمت کلی حال کردم .
من هم ترانه ات را دوست میدارم.
مثل یک جوی کوچک آب میماند در وبلاگت که انگار آرام و ساده از وسط آن میگذرد.
من هم از طرفدار های سهرابم.زیاد!
منظورم از چه کسی گفت این نبود که نمی دانم چه کسی گفت منظورم این بود که آیا باید برویم؟بدون فکر؟
مرسی
می دانم که می دانی
اما منظورم این بود که آری باید برویم....
سهراب خودش دقیقا به سوال تو جواب داده...
وقتی میگوید....قایقی خواهم ساخت....خواهم انداخت به آب....منظور داره
تا حالا فکر کردی چرا با اتو بوس نمیره به اون شهر؟(مثل شعر مسافر) که دقیقا از کلمه اتوبوس استفاده کرده.....چرا با قطار نه؟....چرا با قایق...
چون سهراب با قایقش دلش رو هم به دریا میزنه...(مفهوم دل به دریا زدن در ادبیات فارسی)
..اون هم نمیدونه....پشت دریا ها چه خبره.......امیدواره....امیدی از جنس امید (دایی) تو فیلم (بوی پیراهن یوسف)......چون امید خود زندگیه و سهراب شاعر زندگی.....
قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید....همچنان خواهد راند...همچنان خواهد خواند....چون مرد ان شهر اساطیر نداشت....چون ....زن آن شهر به سر شاری یک خوشه ی انگور نبود....چون....چاله آبی حتی مشعلی را ننمود.....پس رفت....
به امید شهر پشت دریا ها....تا انجا کودکی ده ساله را ببیند که در دست شاخه ی معرفتی دارد....جایی که بام هایش جای کبوتر هاییست که به فواره ی هوش بشری می نگرند
.....اری.....شاعران وارث اب و خرد و روشنی اند.....و سهراب یک شاعر بود
نمینویسی مرد مرده؟