زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

جیک جیک

 

پرده ی اول:

دیر شده....جیک جیک....با عجله لباس میپوشم.کیفم رو بر میدارم....جیک جیک...از در میزنم بیرون...چشمم میفته به دو تا جوجه...یه قرمز و یه نارنجی...باید مال فاطمه باشند...دختر همسایه...دختری پنج ساله با چشمای مشکی تیله ای و موهای بلند فرفری...جیک جیک...یکی از جوجه ها حالش خوب نیست....مردنی به نظر میاد...

پرده ی دوم:

بین دو تا کلاس میرم آدیش برگر...جای نشستن نیست..اجازه میگیرم و سر یک میز میشینم.. نگاهم میفته رو صورت پسری که روبروم نشسته...رنگ پریده به نظر میاد..نگاهش به یه جای دور خیره شده..رفیقش سعی میکنه منطقی صحبت کنه...                                     

-خوب عصبانی بوده...یه حرفی زده....                                                                               

-آدما تو عصبانیت حرف دلشون رو میزنن...                                                                          

-اصلا مگه خودت نگفتی که یه شب تو عصبانیت زدی تو گوشش...پرده ی گوشش پاره شد؟

-تقصیر خودش شد....من.... آخه دوسش داشتم....  

دیگه نمیشنوم...حالم بده...بلند میشم میرم پیش رضا ....نمیدونم چرا نگرانم...نگران اون جوجه مردنیه..... سرم رو میچسبونم به باند ضبط... با ولع آهنگ رو می بلعم...رضا میگه آهنگش خیلی دپه....

پرده ی سوم:

میپیچم توی کوچه....شونه ام محکم به شونه ی مردی میخوره که داره با عجله از کوچه خارج میشه....کلاه کاپشنش رو روی سرش کشیده....صورتش معلوم نیست....قبل از اینکه بخوام چیزی بگم رفته...... 

در حیاط نیمه بازه....وارد حیاط میشم...چشمم دور حیاط دنبال جوجه ها میگرده...بوی مرگ همه جا پیچیده .....پس اون مَرد؟؟...قبلا هم دیده بودمش...جنازه ی جوجه  قرمزه روگوشه ی باغچه پیدا میکنم...فاطمه حتما خبر نداره... اون یکی جوجه رو بر میدارم میذارم رو پام....بهش میگم غصه نخور...دنیا همینه.....سرش رو کج میکنه و از بغل نگاهم میکنه....                                                                          

 پرده ی چهارم:

 شب شده.....پشت میزم نشستم...با شعر جدیدم کلنجار میرم...یه بیت کم میکنم و یه کلمه زیاد.....صدای زنگ در شعرم رو از شر هر چی قاقیه راحت میکنه......کیه؟......شما غذا سفارش داده بودید؟....نه .....نه؟........حتما یکی خواسته شوخی کنه.....ولی این جا نوشته اشتراک ۳۶۵......یه پرس جوجه کباب سفارش داده بودید....گوشی رو میذارم....میرم کتاب (فواید گیاه خواری) هدایت رو از تو کتابخونه پیدا میکنم.....جلدش رو میکنم...صفحاتش رو جدا میکنم....کاغذ ها رو ریز ریز میکنم و میریزم تو بشقاب...نمک...آبلیمو....سس.....شام سالاد دارم .....

نظرات 41 + ارسال نظر
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌قورباغه درختی سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:09 ب.ظ http://rouzan.blogfa.com

گاه باران همه دغدغه اش باغچه نیست....
همینگوی میگه دنیا آدمای نجیب و خوب رو منصفانه می کشه آره واقعیت داره خیلی ها می میرن در حالی که هنوز نفس می کشن توی قلب و روح یه ادم دیگه کاش او دوباره زنده می شد یک بار دیگه روبروی من قرار می گرفت تا قیافه اش رو که کمرنگ شده به خاطر بیارم. اما دنیای سگی شده یک گوشه دنج گیر نمی یاد که آدم سرشو بزاره بمیره.
خوب نوشتی. ممنون خبرم کردی.

یه آدم خز سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:24 ب.ظ http://tara65.blogsky.com

(یه کامنت فوق العاده چیپ از یه آدم خیلی خز):ااااااااه...من جای تو بودم غذا رو تحویل می گرفتم.بهتر از کاغذ ریز ریز شدست که...

نه بهتر نیست.....چون اون کاغدا طعم حقیقت میده......خز اون کسیه که دروغ بنویسه.....نه اون کسی که نظر واقعیش رو بنویسه.....البته این قضیه خز چیزی نیست که من و تو همین طوری بدون مطالعه دربارش صحبت کنیم.....جدی میگم..

پارمیس سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ب.ظ http://apadana2006.blogsky.com

سلام. خوبین؟ ممنونم که بهم سر میزنید... شرمنده که دیر به دیر میام... بد جوری سرم شلوغه... منو ببخشید....
پست تون خیلی جالب بود... پست قبلی رو هم خوندم... قشنگ بود... خیلی.... بازی آرزوها...ولی خداییش بازیه.... نمی دونم شایدم من اینجوری فکر می کنم....
همیشه شاد و سبز باشید. یا حق.

حوا چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:01 ق.ظ http://www.havva7.blogfa.com

اگه دوسش داشت نمی گفت تقصیر خودش بود
شایدم به خاطر همین دعواشون شده آخه وقتی گوشش کر شده دیگه حرف های اونو نمی شنوه
خوش به حالت من که فقط مجبورم مغز سالاد شده ی خودمو بخورم که غیر قابل هضمه

نازنین-گل یخ چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:07 ق.ظ http://nazanin55.blogfa.com

سلام سهند ..خیلی قشنگ بود ...نمیدونم به این متنای کوتاه چی میگن..داستان کوتاه گمونم....ولی خیلی دوس دارم!
راستی نفهمیدم چی شد از قلم افتادی...تو بازیو میگم ...معذرت ...
بعد مردن یه جوجه اصن جوجه کباب حال نمیده....

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:58 ق.ظ

تاریخ نوشته؟؟؟ خوشحال شدم و به حساب این گذاشتم که تغییر روش دادی!!! تاریخ نوشته بنده انگار به پای متن!!!

اینقدر آدمها به راحتی می میرند و هیچ کس نمی بینه که دیگه جوجه در برابرش هیچه ... و در ضمن .. همون جوجه هم ارزش دل سوزوندن رو داره ... می دونم ...

humana چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 06:21 ب.ظ

یه چند وقتی گور به گور شده بودم و گم کرده بودم / خواستم بدونی که خوشحالم دوباره پیدات کردم

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:59 ب.ظ http://rue.blogsky.com

زندگی شده تکرار مکررات......

مهتاب پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:24 ق.ظ

سلام آقای سهند پستتون خوب بود البته من آفلاین میخونم
واسه همین همه شو نخوندم ولی تا همینجایی که خوندم جالب به نظرم اومد .

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:05 ق.ظ

حرفها همیشه حرفند..می توانی باور نکنی حرفها را...
...سهند
زندگی طلوع خواهد کرد مثل همیشه...
از پشت ابرهای باران خورده پاییز
و تو پای سپیداری بلند
به انتظار می مانی تا کفشهایت بزرگ شوند
آخر هنوز برای زنده به گور شدن کوچکند..
راستش وقتی کامنتتو خوندم خیلی احساس خوبی نداشتم
ولی اینجا که اومدم تصورم عوض شد
اگه می تونی بازم برام نظر و نقد بذار اینجوری کمکم می کنی...

آدمک باران پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 06:43 ق.ظ http://adamakebaran.blogsky.com

وقت نشد نوشته ات را بخونم بعدا دوباره برمیگردم.
فقط خواستم بگم ممنون از اینکه بهم سر زدی. من لینکت کردم با افتخار؛ دوست عزیز

میترا پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:14 ق.ظ http://www.shassosa.persianblog.com

سلام دوست عزیز .ممنونم از اینکه به وبلاگ من سر زدی .من دقیقا دیروز وبلاگ شما رو برای اولین بار از طریق وبلاگ یه دوست دیگه پیدا کردم.در هر صورت خوشحالم بابت آشنایی با شما.

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین) پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:24 ق.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
ممنون منو لینک گذاشتی
با اجازه منم همین کارو انجام دادم
بیشتر سر بزن
دلت شاد

گواش پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:15 ق.ظ

سلام. یه برداشت کاملن سیاه از زندگی. همون طور که من دوست دارم....

آتیش پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:20 ق.ظ http://4tish.blogsky.com

چــــرا آخه؟

سالواتوره پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:05 ب.ظ http://naranj.blogsky.com

سلام من لینکتونو اضافه کردم با اجازه...
حرفها همیشه حرفند اما راستش بیشترشان باور نکردنی هستند این روز ها البته

ماک۳۰ پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:26 ب.ظ http://pas2pas@yahoo.com

هر چه صدا

در اتاق ما می رقصند.

صدا چیز مبهمیست

وقتی که سقفها کوتاه می شوند

و من گیج می شوم میان خودم و خودمان.

اینجا

آنقدر خوابیدهام که دیگر رختخواب هم فریاد می زند.







چه کسی می داند

زندگی من جایی متوقف شده است.

شاید میان حادثه امشب

و یا میان هیاهوی سرد این اتاق.

اماخیلی هم بد نیست

وقتی دو چشم مرموز و مهربان

همسایه منند و مرا گرم میکنند.

tini talker پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 04:12 ب.ظ http://www.deadly-space.persianblog.com/

.......... این بار .. پرده بی پرده..!

دختر ۲۰ ساله پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 05:01 ب.ظ

اره واقعا !
چرا که نه..........
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پس اونایی که تجربه کردی باعث تلخ نویسیت شدن اره ؟!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حیوونکی جوجوئه....یاد جوجوی خودم افتادم که مرد...
کوچیک بودمم شاید ۶ سال..بعدم تو حیاط چالش کردم و فاتحه... خوب دیگه..بچه بودم!

راسی ارزوی قشنگی کردی...شاید بزرگترین ارزوی دنیا !
که اگه واسه همه ادم ها براورده میشد الان وضعیتمون خیلی فرق میکرد..خیلی..

فردان پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:16 ب.ظ http://aber.blogsky.com

لا تجعلوا بطونکم مقابر الحیوانات.. نمی ودنم چرا اولین با روقتی خواندمش برگشتم پشت...بعدا از شدت اطمینانم بهت زده شدم...جمله محکم و سختیه...راستی حالا ان مرد مرده زنده است در گور؟!

محمد جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:00 ق.ظ http://utv.blogsky.com

یه خورده تو فکر افتادم
ماها چه مرگمونه
.
.
یعنی آدمای مایوس و ضعیفی هستیم ؟!!
روشنفکریم ؟!!
متفاوتیم ؟!!

به جواب خاصی نمیرسم ... به غیر از اینکه خوندم و از نوشته هات خوشم اومد

به خصوص این یکی

... پنج شنبه سیزدهم ...

* * *
... نمی دونم

حمید جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:56 ق.ظ http://disgraced.blogfa.com

نمی دونم سالادت خوش مزه باید باشه....

معاصر جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 05:54 ق.ظ http://www.jadehyekhial.blogfa.com

روز کسل کننده ای داشتی سهند.
همیشه فکر میکردم نمیشه این تریپ روز ها رو توصیف کرد...

topoli جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:01 ق.ظ http://topoli6612.blogsky.com

یک بار
دو بار
سه بار...
هر چقدر از روش میخونم هیچی نمی تونم بگم...
بیشتر می خونم ، شاید یه جایی یه چیزی نوشته بوده باشی که از نظر من دور مونده بود و بتونم در موردش چیزی بگم!!!
ولی نه!
هر چقدر می خونم انقدر ذهنم خالیه که هیچ چی نمی تونم بگم.

ولی توصیفهایی که میکنی خیلی قشنگن ، میشه راحت موقعیتت و تجسم کرد.

موفق باشی

ایمان جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:59 ق.ظ http://i_soothing.persianblog.com

دوزخ ... اما سرد
زندگیمونه نه؟

دنیا دیگه مثل تو نداره... جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 05:25 ب.ظ http://www.click123.blogfa.com

اولا

فریاد.........

دوما
هوای دوست جوجه قرمز رو دادشته باش

امیر جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 05:49 ب.ظ http://www.farzaneh.uni.cc

کلمات رو بسیار زیبا به بازی می گیری و کنار هم قرارشون میدی .

قشنگ می نویسی .

تبریک می گم .



پذیرای حضور گرمتون هستم .

منتظرتونم .

بیا یین .

مرجان جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:25 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

سهند؛ چرا کامنتینگ متن بالایی باز نمی شه؟مجبور شدم این پایین بنویسم...خداییش قضیه خز چیه؟ من انقدر خز شدم که اصلا حال و حوصله این عمیق بازی ها رو ندارم!!!!

از اونجایی که حق همیشه با مشتریست...من کامنتت رو آوردم بالا......

رضا جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:18 ب.ظ http://www.reza8mile.blogsky.com

نوشته ات را خواندم عزیز... پرده ی چهارم را بیشتر از بقیه پسندیدم .

پارمیس شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:09 ق.ظ http://apadana2006.blogsky.com

سلام آقا سهند مهربون. خوبین؟ ممنونم از شما... حالا از شانس ماست ها تا میام آپ دیت نشدین همین که چند روز نمی تونم بیام از شانس بدم دیر به آپ دیت رسیدم (چشمک و خنده). انشاالله آپ دیت میکنید و منم به موقع میرسم اگه باز شرمنده نشم. دوست داشته باشید میتونید پاسخ تک تک کامنتای قشنگتون رو بخونید... شاد و سبز باشید دوست عزیز. به خدا میسپارمتون.

سالواتوره شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:24 ق.ظ http://naranj.blogsky.com

سلام...
نمیدونم شاید هم حق با مردم باشه...بعضی وقتها فکر میکنم من یا خانوادم که این جور چیزها دغدمونه کجا رو گرفتیم؟که مردم عادی که فرق دهنمکی رو با مستر بین نمیدونن نگرفتن؟میدونید فقط این باعث غمگین تر شدنمون میشه...گاهی اوقات دلم میخواد توی یکی از همون خانواده ها به دنیامی اومدم....و گاهی اوقات ارزو میکنم که ایکاش به دنیا نمی اومدم...
از درد گفتن و از درد شنیدن با مردم بی درد ندانی که چه دردی ست...

آب آتشگون شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:42 ق.ظ

سهند چرا نمیای به جای اینکه بوی مرگو حس کنی . بوی زندگی رو احساس کنی؟
سهند هر چقدر به چیز های منفی که دور و برت هستند توجه کنی اوضاع بدتر میشه نیروهای منفی ذهنت رو از بین میبرند. همه این بدی ها و بدتر هاشون هستند بیا سعی کنیم اینها رو به عنوان حقایق بپذیریم. اما سعی کنیم همه چیز رو بهتر کنیم . سعی کنیم خوب باشیم خوب زندگی کنیم . از زندگی لذت ببریم. و به فکر همه هم باشیم
راستی من باهات قهرم اینهمه لینک جدید داری چرا منو لینک نمیکنی؟ گریه میکنم ها

سارا شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:56 ب.ظ http://errors.blogfa.com

سلام از اینکه خبرم کردی خیلی ممنونم از دیر رسیدنم هم متاسف
خوندم فقط همین(اوضاعم تا حدی بهم ریخته به خاطر همین چیز دیگه ای نمیتونم بگم)
خواستم بدونی اومدم اما نه خیلی رو به راه
"لنگرگاه امن ترین جا برای کشتی است ولی جای کشتی در لنگرگاه نیست ."

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین) شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 ب.ظ http://rue.blogsky.com

گاهی اوقات در زندگی لحظاتی وجود دارد که آدما مجبور می شوند به همه باورها و دانسته های خود شک کنند...دلت شاد

م ه ش ی د یکشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:12 ق.ظ http://hesbodanblogfacom

سلام
وب جالبی داشتی با محتویات غنی
باز سر می زنم
اگه وقت کردی به ما هم سری بزنید

آب آتشگون یکشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 ق.ظ

می خوای من و تو با هم دعوا کنیم خیالت راحت بشه؟
دنبال شر میگردی مثل اینکه نه؟ من هستم . هر وقت هوس دعوا کردی بهم خبر بده

نازنین-گل یخ یکشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:55 ق.ظ http://nazanin55.blogfa.com

سلام سهند جان
من آپم

رضا یکشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:27 ب.ظ http://www.reza8mile.blogsky.com

سلام مجدد ... حالا که میخواهید لطف کنید با این اسم لینک بدید :‌ پروانه و گره کور (اسم جدید وبلاگمه )

فرزانه یکشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 03:02 ب.ظ http://taketab.blogfa.com

سلام
کامنت ت رو تو ی وبلاگ یک نفر شورشی خوندم. نوشتی دلت می خواست یه نفردوسِت داشته باشه.
من می تونم دوست داشته باشم . حتی اگه نبینمت حتی اگه خودت نخوای حتی اگه نتونی تحمل کنی. ولی اینو مطئنم که هیچ کس مثل من نمی تونه کسیو دوست داشته باشه. فکر کنم قدرتم ماورای طبیعه باشه . می تونی امتحان کنی.

دختر ۲۰ ساله جمعه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 06:41 ب.ظ http://www.20sale.blogfa.com

این کامنت برای پسته بالاییته :
اخه من تو سیستم های بلاگ اسکای واسه هر پست یه نظر نمیتونم بیشتر بزارم.

در جواب کامنتم گفتی : چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

...منظورم اینه که همونطوری که اولین نفر نیستی که از عشق رویگردون شدی و رو به مرگ اوردی..اخرین نفرم نیستی.و..هر روز یا شایدم هر لحظه خیلی ها حال و هوای ترو دارن..

پریا چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.elegantlizar.blogfa.com

سلام اره
در نگاه تو مردن حس عشق رو با تو
فقط با........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد