قدم زدن تو جاهای شلوغ شهر رو دوست دارم ...تنها و بی قید...تنه زدن و تنه خوردن.....با کلاهی که تا روی چشم هام رو پوشونده....نگاه کردن به آدم ها...خوندن بدبختی از تو چشماشون...نگاه کردن به حماقتاشون.....آویزان شدن از قناره ی باژگون علامت سوال های ذهن پیچ در پیچم را دوست دارم.....
آدم های فیلم های کیمیایی و رفاقت هایشان را دوست دارم.... با اون دیالوگ هایی که فقط شبیه خودشان است (من کی دشمن فروختم که حالا رفیق بفروشم؟).....من قیصر را دوست دارم....من آرمان گرایان معترض را دوست دارم....صداهای خش دار...... ترانه های عاصی را دوست دارم ....دریدن نقاب ها....دشمن پرده ی پنجره ها بودن را دوست دارم.....
حالا هر کی جیغ و داد کرد آلبالو رو بدنام نکنین
بنده خدا صدایی نداره که.فقط در حد چند ین هزار دسی بل!
ببینم شما با این چیزایی که دوست داری حتما سیگار دوست داری.. تخمه شور دوست داری.. تو ظهر گرم تابستون تو تاکسی با بغل دستی حرف زدن رو دوست داری..حتما از زنای موبور با لنز رنگی بدت میاد..نیمروی بعد از حمام و دوست داری..امممممممممم روانشناسیم افتضاحه نه؟
روان شناسیت عالیه.....منهای اون قسمت سیگارش البته...که بد آموزی داره
یه چیزی میخواستم بگم اما دیدم اگه خودم بودم و یه نفر٬ این وسط یه همچین حرفی میزد خیلی حرصم میگرفت!
به خودم گفتم بذار برای بعد...
دریدن نقابها... دشمن پردهی پنجرهها بودن رو دوست دارین...
نقابهای خودتون یا دیگران؟
پردههای پنجرههای خودتون یا دیگران؟
جوابتون برام مهم ِ ... دوباره سر میزنم به اینجا تا جوابم رو بخونم...
.....منظورم نقاب هایی که به صورت خودمون می زنیم نیست....منظورم نقاب هایی هست که روزگار به صورتمون زده....هدایت میگه هر کدوم ما چندین صورتک با خود داریم که خودمون هم ازشون خبر نداریم اما زندگی با بی رحمی همه ی اون ها رو به ما نشون میده....من دریدن این نقاب ها رو دوست دارم......هر چند که موقع نوشتن این متن به فکر نقاب های خودم بودم .....اما من با ذات نقاب مشکل دارم.....
اما من بیشتر از همه اینا چت کردن های شبانه رو دوست دارم و کلی شر و ور بافتن و حسرت خوابهای پر از اطلسی رو داشتن....دیوانه شدم سهند؟
شر و ور بافتن های شبانه و حسرت خواب های پر از اطلسی چرا فراموش کرده بودم؟؟؟؟
دلم میخواهد آدم فروشی کنم !در این دنیای ارزان!
ما راه رفتن در خیابان ولیعصر را دوس داریم....
ما از تنه زدن و خوردن بدمان می اید....
ما فیلم های کیمیایی را دوست داریم....
ما رفاقت وافعی ندیدیم.....
ما برادرمان را دوست داریم...چون او مثل قیصر است....
ما ساوش قمیشی هم دوست داریم....
ما پا برهنه راه رفتن را هم دوست داریم...
ما کلی کارهای بد و خوب را را دوست داریم...
اما
میدونی کلا هر کاری که غیر عرف باشه رو دوست دارم چه بد آموزی داشته باشه چه نه. دلم یه عالمه کارهای عجیب و غریب خواست.و در ضمن دشمن پرده پنجره بودن رو خیلی دوست دارم .از هر چی نقابه متنفرم دوست دارم همه چیز عیان باشه.
راستی منظورت چی بود از اینکه گفته بودی خیلی زحمت کشیدی؟پستت خیلی شیرین بود.
منم خیلی رفاقتهای کیمیایی رو دوست دارم... جنس نایابیه...
سربازان جمعه...
چه خوب گفتی....جنس نایابی....کم یاب نه.....نایاب.....مثل سربازان جمعه....مثل رد پای گرگ
منم دوست دارم...
خیلی چیزا را دوست دارم...
که شاید به نظر دیگران احمقانه است.
...
نوشته های تو را دوست دارم. چون وقتی می نویسی خیالم راحت می شه. حتی اگه نوشته هات غمگین باشه.
اما وقتی سکوت می کنی نگرانت می شم سهند.
همه را دوست میدارم حتی دشمنم را چون با وجود اوست که دوستانم قابل تشخیص هستند.
قدم زدن توی این شهر....همه جورشو دوست دارم چه شلوغ چه خلوت....چه صبح چه کله ی ظهر چه ساعت ۳ شب با دلهره...شاید به خاطر اینه که همه نوعشو تجربه کردم اونم از نوع نابش....اخه قدم زدن هم باید ناب باشه میدونی که؟!!!
منم زل زدن توی چشم ادمها رو دوست دارم راستی دقت کردی ادما دوست ندارن توی چشماشون زل بزنی و خیره خیره نگاشون کنی؟و انتظار دارن بعد چند دقیقه چشم از توی چشمشون برداری و وقتی بر نمیداری...(همیشه اینکارو میکنم دیدم که چقدر حرصشون در میاد)
ادما ی فیلم های کیمیایی....یاد سرباز های جمعه افتادم و ان چند تا دوست و اون یکی که اخرش نفمیدم مرد یا نمرد؟
ارمان گرایان معترض؟میدونی یه قطه توی بهشت زهرا هست که من همیشه میرم اونجا ...اونجا پره از قبرای شکسته...پره از قرهایی که سالهاست خاک خوردن و با کلنگ خورد شدن....هر دفعه یه جعبه دستمال لازمه برای خوندن اسامی اون قبرها....گل سرخیو هزاران ازاد مرد دیگه(به قول ...)و باز هر دفعه چیزی منو به اونجا میکشونه به خاطر کسانی که حتی به سن ۱۸ ساله ی من قد نمیدن میرم اونجا...شاید به خاطر نقش بزرگی که از اونها تو ذهنم نقش بسته از تعاریف ....
ترانه های عامی....وسط این همه راک هارد راک یهو یکی بگه بوی جوی مولیان اید همی....امشب در سر شوری دارم....ای کاش ادمی وطنش را میشد با خود ببرد....بر گیسویت ای گل کمتر زن شانه.... میدونی این پست انگار حرفهای منه همه ی چیزهایی که باهاشون زندگی کردم و دوستشون دارم....فقط موقع دریدن نقاب ها چند تا نقاب رو باید بدریم تا به اصل برسیم...من اینو هیچ وقت نفهمیدم....
اگه دوستش داشتی شاید علتش این باشه که من هم با این پست هجده ساله شدم.......
الان کامنتتونو مامانم خوند فوری پرسید این همون دوستته که میگفت دانشگاه مثل قبرستونه؟!!!
راستی چرا شما هی غیبت صغری کبری میکنید؟دستتون بهتر شد؟!!!
شاید چون نوشتن بهانه می خواهد.........
سلام سهند جان نمیدونی چقدر خوشحالم کردی....
زمانی عاشق راه رفتن در نیمه شبهای خلوت بودم..حالا عاشق قدم زدن در ساعات شلوغ شهرم..اما خوب..هنوزم از تنه زدن و تنه خوردن خوشم نمیاد...دوس دارم رو برگهای ریخته از درختهای پاییز با اون غم غریبش قدم بزنم....
منم میگم دوره رفاقتهای ناب تموم شده.و وجه تشابه دیگر آنکه با شنیدن صداهای خش دار ممکن است میخکوب شوم..از بس به دلم حسی مثله لرزش و بودن میدهد.
دوس دارم هر آدمی را همانطور که هست ببینم ...همانطور هم قبولش میکنم.وقتی آپ نمیکنی ....و یه هو میایی را هم دوس دارم(شوخی)...انگار همیشه تغییر میکنی...نه٬ غم نوشته هایت را نمی گویم...قلمت و نگاهت را به زوایای روزگار.
راستی یه سوال تو که نقابها را دوس نداری چرا دوس داری با کلاهی چشمانت را بپوشانی(اگرچه منم دوس دارم )؟
قدم زدن روی تشک نرم تختم را دوست دارم!
ما ......
ما خیلی چیزها دوست داریم....اما دوست داشتن تنها کافی نیست....
هست؟
نمی دانم چرا با کیمیایی و آرمان گرایی کنار نمی آیم!!
نگاه کردن به آدم ها...خوندن بدبختی از تو چشماشون...نگاه کردن به حماقتاشون......................از این آدم ها جدا نیستی که!!هستی؟؟؟؟؟؟؟!!
سلام مطلب قشنگتو خوندم منم با یک شعر 3پید به روزم
خوبه که چیرهای برای دوست داشتن وجود داره....
میگن:
وصف العیش نصف العیش
هرچند که آدمای مسعود یا وجود ندارن و یا کمتر از انگشتای یه دست باشن
ایولا سهند
مثل اینکه برای پستت باید مینوشتیم که چه کارهایی رو دوست داریم نه؟
پس:
دوست دارم پا برهنه تو خیابون و بیابون راه برم.
دوست دارم تا صبح بیدار باشم و ورق بازی کنم و صبح بخوابم تا شب.
دوست دارم تا مرز جاری شدن الکل تو رگهام به جای خون بنوشم.
دوست دارم ماهی یکبار برم بیرون از دنیام واسه خودم زندگی کنم.
دوست دارم با بچه ها بدوم. تاب بازی کنم . آب بازی کنم.
دوست دارم همیشه موهامو قرمز کنم (که نمیزارن)
دوست دارم بعضی از آقایون رو خفه کنم.(آخ اگه میشدچی میشد)
و .......
salam hamin baraye emroz kafie
منم معترض ها رو دوست دارم ولی بیشتر از این من آدمهایی مثل هانیبال لکتر رو دوست دارم .
راستی این عشقه یا حماقت؟
دوست دارم طناب ماه رو بگیرم پایین بیام.
اما بودن لای این آدمها منو خفه میکنه.............
چه دوست داشتنی هستی ...
من از جاهای شلوغ بدم می آید مگر اینکه فقط از دور نظاره شان کنم.
آن رفاقت ها دیگر نیستند همه شان رفتند به نا کجا...
من چشم بسته راه رفتن رو ترجیح میدم!
من اپ کردم با تئوری تاریکی
سلام
خوبین؟
اینو هستم{ (من کی دشمن فروختم که حالا رفیق بفروشم؟)}
و البته کل متن زیبا و پر مفهوم بود
من هم این قدم زذن را دوست می دارم
بابای
گاهی آدم وقتی توی شلوغی می ایسته به عبور آدما نگاه می کنه با خودش میگه اینا هیچ غمی ندارن اما بعد که خوب توجه می کنیم میفهمیم که ما هم جزو همون رهگذرا هستیم پس....
قدم زدن درانتهای ابتدا ی خودت وقتی همه به کارخودشان مشغولند ... قدم زدن درخیابانهای شلوغ شهر را دوست دارم
....
سلام یادم رفت
سلام مرد!
خیلی متن گیرایی بود ! درضمن اگر آرمان گرایان را دوست نداشتی که وبلاگنویس نمیشدی!
ما دوس داشتیم ....
عجججججب
........
این که خوب است...
بد ان است که هر ننه قمری مثل تو وبلاگ بنویسد و جمله هایت را کش برود
قدم زدن تو خیابونای شلوغ شهر رو دوست دارم
توی شب
زیر نور مغازه ها
نگاه کردن به گذز پر شتاب آدم ها
به خنده هاشون
صداهای خشدار
ترانه های عاصی رو دوست دارم
آرمان گرایان معترض رو دوست ندارم
مگه خودشون کین؟
چه کار کردن؟
چند وجبن؟
زندگی ساده تر از این حرف هاست
خیلی ساده تر
به روزم
باهوش!
حتی دشمن پرده پنجره ای که تنها به زندان باز می شود را دوست داری. اگر ... پرده چیز خوبی نیست . پنجره هم اگر باز نشود بهتر است
سلام
ای وای که چقدر شما شبیه من هستید من هم قیصر دوست دارم و سال تا سال منتظرم کیمیایی یه فیلم بسازه که با دیالوگهاش کیف کنم
از شعرهات هم لذت بردم باید یادم باشه همیشه بیام
اگر با تبادل لینکه موافقی خبرم کن که من شدیدا موافقم!
ممنون که جواب دادید
منم کنار زدن ایننقابهای خودم رو دوست دارم و دوست دارم با بینقابها بگردم اما یه وقتایی هست که آدم نمیتونه و شاید نباید به نقاب دیگران کاری داشته باشه...
میدونم .. گنگ ِ ٬ بگذریم.
سلام
بازم غیبت کبری؟به هر حال من با دوتا وبلاگم اپم
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کو چکترین تلنگری میشکند
دلت شاد
عالیه.
سلام.......میبینم سر نمیزنی به کامنت هم جواب نمیدی...خوبی؟
سلام!
من همیشه در مورد متن ها کامنت میذارم... ولی این بار کامنت اول نظرم و خیلی جلب کرد!
کامنت آلبالو...
فکر نمی کنم اینکه تو از زن مو بور یا هر کوفت دیگه ای بدت بیاد یا نیاد روانشناسی باشه...
بهتره الفاظ رو درست بچسبونیم به حرفامون ...
و قدم زدن....
الابته بر عکس تو...تو جاهای خلوت...
سلام ...دانشگاه آزاد نبودم ولی واسه دفاعیه کاردانی خودم ..اونم چی فقط کاردانی.....خدا میدونه چی کشیدم....۲ ماه دنبال استاد راهنمام دویدم تا بیاد واسه دفاعیه ام...البته میدونستم واسه چی با من اینکارو میکنه اما هیچکی نبود داد من رو از او بستاند...آخه دادگستری محل دادرسیه؟!! یعنی فرق نمیکنه؟!!!
با کامنتت کاملا و بسیار موافقم!
دل به دل را داره!
alam shod ...username shoma jaleb be nazar resid be khosos ke doostam soheil az in id dar yahoo estefade mikone dar zemn asheghe filme deadmane midooni aslan motmaen nistam shoma soheil nabashi!!!sar bezan be ma shayad ye dooste jadid
شاید..........
آخ که چقدر من این نوشته را دوست دارم!
من هم قیصر را دوست دارم
قدم زدن تنها و بی قید را دوست دارم
دوست من
نوشته هات خیلی قشنگن
حس و حالت به من نزدیکه
لینکت نردم،اگه تونستی به من سر بزن