دل کندن را خوب بلدم.....
امشب می خوام دل بکنم
از همه چی، از این تنم
از این همه دربه دری
اون که شده خسته ، منم
می خوام از این جا در برم
این راه نیمه کاره رو
تا آخرین قدم برم
دلم نمی خواد که باشم
زندونی این روزگار
میله های زندون من
تیک تاکِ ثانیه شمار
می خوام که پرواز کنم
پر بگیرم تو آسمون
جون سهند این دفعه رو
به من نگو این جا بمون
(خرداد هشتاد و شش)
..................................................................................
پ.ن: این روزها مشغول سکوت کردنم.......مشغول نگاه کردن...
.به قاب های خالی......شنیدن سکوت......
شعر یک ناگهان است.....ناگهانی که این روزها در من اتفاق نمی افتد.......
بغض سمجی که در گلویم خانه کرده خیال شکستن ندارد....
گفتم فرصت خوبیست تا کار های نیمه تمام گذشته را تمام کنم.......
چه مشغله پر مشقتی هم هست این سکوت کردن و فقط نگاه کردن...
سلام سهند
فکر خوبیه اینکه کارهای نیمه تمام گذشته رو تموم کنی.یه کم از شعر دور باش اونوقت خودش مثل یه بچه کوچولو دنبالت میاد و لباستو میچسبه............شاد باشی رفیق
شعر یک ناگهان است...
چقدر این ناگهان رو دوست دارم
...
نمیدونم دوباره بذار لطفا...ما از این جسارتا نمیکنیم...
سلام آقا سهند
باید بدونی که دارمت
سکوت کردن دلنشینه و گاهی ضروری اما سخت درست مثل دل کندن!
سکوت تنها زبانی است که همه بشریت با آن آشنا هستند و عمیق ترین ناله ای که در دلها نفوذ میکند .
حرفهای فرو خورده و دردهای بی درمان دلمان فقط با سکوت آرام میگیرد .
همه مردم دنیا به یک زبان سکوت می کنند .
غمهات کوتاه و دلت شاد