آدمی زادگان این حوالی
نمی دانند
من
چگونه از لرزش این دست و دل خراب
هزاران بار ویران تر از ویرانه های شهر بم شدم
نمی دانند
من
همنشین صریح ترین واژه ها هستم
مثلا
داس ، دست ، دوست
زندگی برای من ساده است
اتفاق هایی که نمی افتند
روزهایی که می گذرند
پاییزهایی که می مانند
................................................................................
30 آذر 92 - دربند
باس یه اعترافی بکنم تو اونوقتا که نمینوشتی همش توی ذهنم بودی .همش میومدم ببینم چیزی مینویسی یا نه نگرانت هم شدم
راستش اصن نمیدونم مردی زنی جوونی پیری مهم نیست .من قلبا یه حس خوبی نسبت بهت داشتم و دارم . علتش را نمیدونم ولی به نظرم انسان دوست داشتنی ای هستی . مخلصیم رفیق
یه وقت هایی هم هست
که مزه بودن یکی...
یه جوری رفته زیره دندونت!!
که وقتی ازش دوری
همه چی میشه زهرمار....
***********************8
اپم سر بزن