منُ تدفین پی در پی/منُ این مرگ مادر زاد/در این بن بست آدم کش/ترانه از نفس افتاد!!!!
ترانه هام رو خط بزن ،من یکی تسلیمم رفیق
به من نگو دوباره از، پشت سکوت داد می کشیم
به من نگو به عشق روز ،میشه گذشت از دل شب
نگو هنوز میشه دلُ ،به رویاهای آبی بست
من می خوام هم صدا بشم،با اجتماع کر و لال
به من چه که پروانه رو،اعدام کردن به جرم بال
یه پوستر یه متری از ،چه گوارای قهرمان
رو دیوار اتاق خواب،ترسوهای رفته به خواب
صادق حالا یه عکس شده ،رو کتابای بی صدا
وسیله ی پز دادن آدمای پر ادعا
من می خوام هم صدا بشم،با اجتماع کر و لال
به من چه که پروانه رو،اعدام کردن به جرم بال
۸۶/۷/۲۰-کافه دی
پ.ن: آدمک باران از من خواسته بهترین پستم رو انتخاب کنم...ممنون آدمک که من رو به بازی دعوت کردی....من هم همه ی دوستان وبلاگ نویسم رو به این بازی دعوت میکنم...
منم ممنونم که دعوتم را قبول کردی.
منم حس تو را دارم. قحطی خاطره ـ یادهای کپک زده...
عادت مزخرفی ِ که کامنتنویسها وقتی حرفی واسه گفتن ندارن شعری رو که وبلاگ نویس گذاشته دوباره کپی میکنن و میگن خیلی قشنگِ!
به خاطر همین چیزی رو کپی نمیکنم... فقط میگم اون ۴ مصرع اول حرف این روزای من ِ...
ای بابا
دل خوش سیری چند
دل ما ار روز ازل پر بغض رفتن
پیش ما بیا آپم
آپتم حرف نداشت
کاری کرد من و من ما بشیم تا دردامون کم شه
ممنون از توضیحتون
و ممنون از اینکه چند خط دیگهاش رو هم برام نوشتین.
سلام و خسته نباشید
همه ایامت عید و شادی باشه ...عیدت مبارک
پروانه را بخاطر رسیدن به شمع اعدام میکنن .... حتی پروانه هم مظلومه ....
بسیار زیبا نوشتی
شاد و موفق باشی
منو باید شخصا دعوت کنی...آخه خیلی آدم مهمیم!
تو گلی... ما هم صمیمانه می پذیریم!
ببین ما را به ادد...البته اگه خواستی ها!
خوبه گفتی..داشتم جدی میگرفتم..
سه تا آپ که نخوندم...رفیق باور نمی کنم....
سلام سهند....طاعات قبول ُ عید گذشته هم مبارک!
آرزو دارم با این قلمت با این افکار بلندت....دست از نا امیدی برداری...قبول دارم در مضمون اجتماعی شعر گفتن همیشه تلخی زیادی داره...اما تو زندگی خودت از زیباییها هم لذت ببر...برای زیبا دیدن بایدسعی کرد...
اگرچه تو دیدن رو خوب بلدی ...فقط باید کمی خوشبینانه تر ببینی.
از این حرفت خیلی خوشم اومد....که بهترین پستو هنوز ننوشتم....
راحت باش عزیز با وجدان من.
سلام
خوبی؟
عیدت مبارک
خوب کدوم پست رو واسه انتخاب می ذاری؟؟؟؟؟
بابای
روزهای بی ترانه ایست سهند...نه از آن جنس که تو می گفتی...نه از آن جنس که من می گفتم...عاشقی را گونه ها ی دیگر هم هست! یوسف که زلیخایی شود نقلی نیست...شیدایی یعقوب را که چاره کند؟!!!
یاد ترانه های آخر فیلمای کیمیایی افتادم نمی دونم چرا ...
این حس همون بود شاید ...
حرف هفت تیر پر رو باور کن ...
به شما ربط دارد...خودتان را به غریبگی نزنید
یاد شعر از شهیار قنبری افتادم :
به کسی برنخوره برنخوره ... من یکی پنجره مو می بندم
این همه پنجره باز بسه ! ... من به قاب آینه می خندم !
میشه ؟! میتونی ؟! می تونی همصدا با جماعت کر و لالی بشی که اونا هم مثه خود ما فکر میکنن ناچارند اینگونه باشند ؟!
سلام و درود
همصدا هم اگر نشوید تنهایی کاری نمی توان کرد!
این کار مصلحت است.
مصلحت
م ص ل ح ت
این روز ها عجیب مصلحت گرا شده ایم.
ایام به کام
ممنون از کامنتت .امیدوارم دوستم باشی همیشه
درووووووووووووووووود
ممنون به یادمی
فاز غم واسه اینه که ما رو تو فاز دیگه ای راه نمی دن آخه
البته اون پست رو ژولی پولی گولا نوشته بود
نوشته هات خیلی به دل می شینه
انگار شما یه فاز بالاتر از مایید ..... بوی نوشته هاتون آشناست
اون ترانه که توی کامنت من نوشتی مال کیه عجب ترانه ایه من نشنیده بودم
چرا؟رژه می روند کلمات و به حرف نمی رسند؟
هی
صادق شده دق خیلیها..............شاعری رفیق....تبادل لینک یه دوستی خوب رو به دنبال داره
چرا؟ حوصله نداری یا اینکه فکر می کنی فایده ای نداره؟!!
تقریبا غیر ممکنه......
سلام همسایه
به روزم با شبی دیگر
پشت این دیوار شهریست ..
پر از آدم های جور واجور..
همین روزها از خواب بیدار می شوم
باورکن ...
در پناه باران
بدرود [گل]
واقعا باید در کاشان زندگی کرد من که خیلی خوشم اومده از اونجا البته ارتباط برقرار کردن با مردمش واقعا سخته. راستی اگه جسارت نباشه می خوام بگم ترانه ات رو یک بار بازنویسی کن روان نیست و قوه خیال رو تحریک نمی کنه نمی دونم چرا. ببخشید ها نظر شخصی ام بود.
خب در مورد مردمش حق با توئه....اما من نخواستم تو یه جای عمومی نظرات شخصیم رو در مورد یه قومیت بنویسم......
در مورد ترانه منظورت رو میفهمم...در مورد تحریک نکردن قوه خیال حق با توئه اما این ترانه کاملا رئال هست......در مورد روون نبودن....باید بگم نوشتن این جور ترانه احتیاج به کلی علامت گذاری داره که متاسفانه تو این سیستم ها نا ممکنه.......
مصرع ۵و۶ حرف دلمو زد
پروانه اعدام میشه به جرم بال
یکی مثل توام لال شدن ترجیح می ده به اعتراض
واقعا به ما چه؟
ما اگه ام بخواییم کاریی کنیم بقیه میگن به ما چه
پس به ما چه
دوست عزیز برداشت شما کاملا در تضاد هست با منظور من.....هر چند که من شما رو در برداشت مفهوم آزاد می بینم....یعنی لزوما تو نباید از ترانه ی من به عقاید من برسی....مسئله اینه که برداشت های ما مقدار زیادی به طرز تفکر ما بر میگرده...و تیتر مطلب رو هم برای این انتخاب کردم که حدس میزدم خواننده ی پر شتاب منظورم رو در وهله ی اول متوجه نشه
همین جوری داشتم ارشیو وبلاگمو نگاه میکردم یه پست قدیمی که گذاشته بودم برای یکی از دبیرامون و یه کامنتی که گذاشته بودی:
امیدوارم روزی نیاد که آرزو کنی کاش این صبح قشنگ را هرگز نمیدیدی............هر چند که زیاد هم دست من و تو نیست.....این کامنت را یه گوشه قایم کن.........
الان که دارم فکر میکنم میبینم که روزی که ازش اسم بردی هرگز نیومد...راستی اسم معلمه چی بود؟!!!!
نفهمیدم که توی این ترانه بلاخره میخواستی خودتو به نفهمیدن بزنی یا فریاد بکشی و از کسانی که یه وسیله شدن برای ادمای روشنفکر نما دفاع کنی؟
با نظرت موافقم به نظر من هم زن قصه ی من زن احمقی بود...
اما از این ادمای احمق کم نیستن...و راستشو بخوای همین ادما وقتی که حماقتو کنار میذارن به هیولا های وحشتناکی تبدیل میشن
من هنوزم امیدوارم که روزی نیاد که پشیمون شی از دیدن اون صبح قشنگ و........هنوز هم میگم خیلی هم دست من و تو نیست و هنوز هم میگم اون کامنت رو یه گوشه ای قایم کن......
تو این ترانه میخواستم بگم که از این اوضاع خسته شدم از دست این روشن فکر نما ها.........اما تیتر مطلب(جدی نگیرید....لطفا) میگه کهخ من به اعتراضم ادامه خواهم داد
این جمله اخر...
فاجعه وقتی رخ داد....
یه جوریم کرد.....مامانی ها یه اسطوره ان برای من....شاید برای تو هم این اسطوره شکسته....یا شایدم موضوع خیلی ساده تر از اون چیزیه که ذهن من فکر میکنه....
این قبرستونیم که میگفتی همه میرن توش حالا دیگه دلم میخواد که نرم توش اما باید برم....
هوا سرد نیست اما من بیخودی سردم و دارم میلرزم....
میرم وبلاگ تینی...یه مشت خاطرات قشنگ مشترکو که دیگه هیچ وقت زنده نمیشن بازگو کرده و یه موج حسرت میخوره به هیکلم....
میام اینجا....یه مشت بهت زدگی و باور های مرده و حقیقت های تلخ عین بمب توی صورتم میترکن....
برگردم به تخت خواب....اونجا حداقل فقط رخوت به من میبخشه....
هم این کامنت پایینی هم این کامنت که برای پست قبلت گذاشتم من بودم!!!
چه گیجی شدم من!
همون موقع فهمیدم که کامنت مال توئه......چون دیگه بعد از این همه طرز نوشتن خیلی از دوستان رو میشناشم+ کلیدی که داده بودی(سر میزنم به بلاگ تینی)........در ضمن لطف کن همیشه آدرست رو بالای کامنت بنویس تا سر زدن بهت راحت تر بشه......
دین وعلم دو بال پرواز آ دمی است به بال واحد پرواز نتواند اگر انسان تنها با بال دین پرواز نماید طولی نمی کشد که در لجنزار اوهام سقوط میکند چنانچه تنها با بال علم پرواز نماید پیشرفتی حقیقی حاصل نکند در باتلاق یاس آور ماده گرائی هبوط نماید اگر وب را کامل مطالعه فر مودید منتظر نظر شما می مانم
چرا اما من اینکارو نکردم
حالا شما رو دعوت میکنم!
هی خواندم و هی بغض کردم....
شیشه ای شدم انگار ..
آخر هم میشکنم... میدانم...!
واقعا چگونه میان این همه مردم شتابزده زندگی می کنیم؟
آپ شد. اینجا جایی است که
پست جالب بود(بهترین پستتون)
باور کردن ! چه اصطلاح غم انگیزی مرد ! باور کردن این همه غیر قابل باور کار آسانی نیست ... من چشمهایم را میشویم کتابهایم را میشویم و تمام دستنوشته هایم را اما خودکارم را هرچه میشویم کثیف تر میشود ... جوهر است که بالا می زند وتمام زندگی ام را به گند میکشد ...
پروانه ممنوع شده است وبال محکوم ... هی مرد خیلی وقت است دیوار اتاقم به هدایت آغشته شده است به زخم هایی که مثل خوره ...
بهتراست بس کنم دیگر.
اسمش ناصر فیض بود :)
دلم گرفته حتی از شادترین ترانه هایم زیرا آنها هم از رفتن میگن...
سلام سهند
منم میخوام همصدا بشم
با اجتماع کر و لال
..
خوب بود پسر
خسته ام
خسته نباشید...
سلام ... متن جالبی بود ... مخصوصا با این قسمتش خیلی حالیدم :
صادق حالا یه عکس شده ،رو کتابای بی صدا
وسیله ی پز دادن آدمای پر ادعا
عزیز من معمولا پستتاتون رو میخونم ولی با RSS ... زیاد نمیتونم بیام نت دیگه خودت که میدونی !!!! خوشحال میشم بتونم خدمت برسم ولی اگه نتونستم تو به بزرگیت ببخش ...
بای !!!!!!!!!
درک میکنم رفیق.....زندگی سگی......
ممنون که بهم سر زدی رفیق
راستی دلم واسه اجتماع همون کر و لال ها تنگ شده
ولی حیف که چندان در دسترس نیست
حیف
...
قشنگ بود و حالگیر ؛ من نسبت به پروانه ها حساسم!
چطوری رفیق؟
خو.بی؟
بعضی از پستاتو خوندم
خویه
...!
شاید چون پروانه کشی یه حقیقت مرسوم شده...کشتن ته به بهای کر لال بودن دیگران...کشتن از برای اینکه شایدنورو صدای سوختنش قدری گوش چشم ها را بیازارد...((آخر تو غلط میکنی که میسوزی...))البته من جامعه خودمونو میگم
من اما از بین همه نوشته ها ت، نامه ای رو دوست دارم که هرگز پست نشد...
صادق حالا یه عکس شده ،رو کتابای بی صدا
وسیله ی پز دادن آدمای پر ادعا
این بیت شعر عالی بود.راستش همه جا بوی طاعون کامو میاد.همه جا حرفهای صادق دیده میشه.صادق چقدر قوی حس کرده بود.من بوف کور رو زندگی کردم.و خیلی وقتها از کتاب خونهای پر ادعا پنهانم.این شعرت اشک منو سرازیر کرد.کتابخوانها و روشنفکرهایی که کتاب صادق میخونند و بارها و بارها سکس میکنند.با ۱۵ ساله به بالا .آری:
صادق حالا یه عکس شده ،رو کتابای بی صدا
وسیله ی پز دادن آدمای پر ادعا
سرکی کشیدم ......
همین
من این جا آمدم و خواندمت چند باری.....اما یادم نیست حرفی داشته ام یا نه....!گفته ام چیزی؟؟؟
در هر حال این بار هم آمدم که بگویم برای چندمین بار خواندمت.........
من می خوام هم صدا بشم،با اجتماع کر و لال
به من چه که پروانه رو،اعدام کردن به جرم بال
به نظرم نظرت درست عکس این بیته اگه میخاستی با اون اجتماع بی تفاوت همصدا بشی چرا بلاگ مینویسی به ایم میگن مچ گیری
دست مریزاد به خودم
زنده به گور(وای میترسم)
مردی که مرده بود (دیگه بدتر)
گذشته ازاین حرفا مطالبت پر محتوایند
موفق باشی
حاج سهند سلام ! چطوری ؟میگم این ۲ خط محشرخ پسر :
من می خوام هم صدا بشم،با اجتماع کر و لال
به من چه که پروانه رو،اعدام کردن به جرم بال
هم پارادوکسه هم اعتراض