زندگی ، هزار چهره ی یک فریب است
مرگ ، جاودانه حقیقتی با تصویری یگانه
(بیست و هفتم اَ مُرداد هشتاد و شش)
......................................
پ.ن : نه این که بخواهم از مرگ تصویری مقدس بسازم...نه...تنها از فریب زندگی بیزارم
پ.ن ۲: مردم از دست سکوت.....
پ.ن ۳:روزگار ما به روز شد.
به خر نسبتا فهیم:
می دانم که می دانی
اما منظورم این بود که آری باید برویم....
سهراب خودش دقیقا به سوال تو جواب داده...
وقتی میگوید....قایقی خواهم ساخت....خواهم انداخت به آب....منظور داره
تا حالا فکر کردی چرا با اتو بوس نمیره به اون شهر؟(مثل شعر مسافر) که دقیقا از کلمه اتوبوس استفاده کرده.....چرا با قطار نه؟....چرا با قایق...
چون سهراب با قایقش دلش رو هم به دریا میزنه...(مفهوم دل به دریا زدن در ادبیات فارسی)
..اون هم نمیدونه....پشت دریا ها چه خبره.......امیدواره....امیدی از جنس امید (دایی) تو فیلم (بوی پیراهن یوسف)......چون امید خود زندگیه و سهراب شاعر زندگی.....
قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید....همچنان خواهد راند...همچنان خواهد خواند....چون مرد ان شهر اساطیر نداشت....چون ....زن آن شهر به سر شاری یک خوشه ی انگور نبود....چون....چاله آبی حتی مشعلی را ننمود.....پس رفت....
به امید شهر پشت دریا ها....تا انجا کودکی ده ساله را ببیند که در دست شاخه ی معرفتی دارد....جایی که بام هایش جای کبوتر هاییست که به فواره ی هوش بشری می نگرند
.....اری.....شاعران وارث اب و خرد و روشنی اند.....و سهراب یک شاعر بود
خواهم مرد به زیبایی همه ی لحظه هایی که زندگی کرده ام
می میرم می میرم در مد این ثانیه های لذت بخش و زنده خواهم شد تنها به بوسه ای
از مرگ تا بهشت تنها بوسه ای فاصله است
شوخی کثیفیست زندگی.
زندگی و مرگ رو خیلی زیبا نمایاندی
......................
من نیز معتقد به رفتنم اما با تعقل
امید خوب است اما اگر رسیدیم و هیج ندیدیم جه؟
اگه بریی شانس این رو داری که شاید اون شهر ر ببینی....حتی ۱٪....ولی اگه نری هیچ شانسی نداری.........زندگی همینه...فرقه برکه و رود.....رود هم میره....شاید هیچ وقت به دریا نرسه........اما لا اقل یه جا نمیگنده......
پ.ن:چرا تو پستی که از مرگ نوشتم اینقدر عاشق زندگی شدم؟
دلم پرواز می خواهد پر از هیجان، بدون مرگ دلم دلی می خواهد دلم صدای تازه می خواهد که پشت پنجره ی سکوتم ببینمش.
(گل)
چه قدر میلرزی!انگار زمین لرزه ای را سرکشیده ای!
"ما همه مان تنهائیم ، نباید گول ،خورد ، زندگی یک زندان است "
مواظب باش معتاد نشوی به سکوت.تلخ میشود روزگاری که دل روزه سکوت میگیرد.
نبودنم دلیل سفر بود.این شاید کوتاه بود ولی سفر بعدی طولانی است.
خوب بود . اما فکر کن اگه زندگی همیشه مثل یه زن آفتاب مهتاب ندیده بود. و همیشه با ما سر سازگاری داشت و هیچ وقت فریبمون نمیداد چقدر لوس و بیمزه میشد. من بیشتر دوست دارم که برام مثل یه روسپی نقش بازی کنه . هیجان انگیز تره میتونه هر لحظه به یه رنگ و شکل در بیاد.
در ضمن اعصاب ندارم .
بی قرار تو ام و در دل تنگم، گله هاست....... آه ، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست ......
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب! ...... در دلم هستی و بین من و تو ...... فاصله هاست ....
راست میگی حق با توست...
دلت شاد
ما ... مردیم از فریاد بی مخاطب
هیچ کس هیچکس را به هیچ چیز حساب نمیکند
هیچ کدام..راستش فقط شاید حال کامل و خالی ..
نمیدونم...شاید چون نمیدونیم مرگ چیه فکر میکنیم بهتره...
از فریب مرگ مینرسم...
من سکوت را نمیتوانم...
زندگی....! انگار زندگیه و یه دنیا فریب....
کلی حرفای دیگه می مونه تو دلم..............!
خوبه.همیشه زرنگ باش
سلام.چه زیبا گفته بود آب آتشگون:من بیشتر دوست دارم که برام مثل یه روسپی نقش بازی کنه ... اتفاقا هفته گذشته بود که به تشابه بیش از حد دنیا و یک فاحشه فکر می کردم...اینا رو ول کن سهند.می دونی دلم برای چی تنگ شده؟...برای اون جوابهایی که همیشه بدون استثنا باید به کامنت های هم می دادیم...(اسممو نمی نویسم ببینم می تونی حدس بزنی؟!!!!)
شیخ ما دیریست شبها با چراغ
دیگر از انسان نمی گیرد سراغ
الفتی تا ما چراغ او شویم
خانه خانه در سراغ او شویم
تنها مرگ است که دروغ نمیگوید ( هدایت )
می دونی مرگ قطعی ترین پدیده هستیه
چون زندگی ممکنه اتقاق نیفته
ولی مرگ حتما اتفاق می افته
ردخور نداره
خدا وکیلی از آی پی هام فهمیدی یا انقدر پخته شده ایم در شناخت همدیگر؟!!!...نخواست شیخ بیاید مرا که یافتنم...چراغ نه که به گشتن هم احتیاج نداشت...خودم هم گم شدم سهند!
می ترسم...این ترس درست از روزی به من حاکم شده که از هدایت خوندم جمله ای رو که دوستمون اون بالا نوشته...می ترسم از این که حتی مرگ هم دروغ...نه نمی خوام بهش فکر کنم....
خیلی خوب بود... راستی مامانبزرگم میگه: سکون علامت ترسه!
آری زندگی پر از فریب است......پر از سیاهی...پر از ....
اما ما نمیخواهیم بمیریم.....
ما میمانیم و میجنگیم و میدانیم که شکست میخوریم....
اگر الان مرگ یقه ی مارا بگیرد و بخواهد ببرد ما آمادگی نداریم...
مرگ اگر فقط تو قبر خوابیدن و به ارامش رسیدن بود عالی بود...
اما تنها این نیست....
اگه بتونه از عمق لجن این طرف رشد کنه چی؟
من خودم میگم که قایقی باید ساخت ولی نه به محض اینکه یک بار سیاهی دیدی...
ولی در کل حرف های حساب شما ما را به عرعر وا داشت.
...............
از لینک کردن شما در پوست خود جا نمی شویم
زندگی یه فریبه ... و مرگ حقیقت...کاملا درسته...سکوت شیرین و دوست داشتنی نیست؟
زندگی یا مرگ؟
هر دو.
چه فرقی دارد.
هر دو؛
تلخ.
زندگی یا مرگ؟
هر دو.
چه فرقی دارد.
هر دو؛
تلخ.
زندگی یا مرگ؟
هر دو.
چه فرقی دارد.
هر دو؛
تلخ.
تکراری شد. ببخشید.
اضافیشو پاک کنید.
و مرگ ایتی ست برای حیاتی دیگر حیاتی که چه کسی میداند؟شاید به گونه ای دیگر رقم خورد ....
تا حالا شده فکر کنی زندگی یه خیمه شب بازیه که خدا راه انداخته؟نمیدونم برای چی؟چه احتیاجی داشته ما ادما رو بیافرینه واسه اینکه خودشو توانایی هاشو به رخ ما و فرشتگانش بکشه؟یا اینکه حوصلش سر نره؟یا به خاطر خودمون؟خوب اگه خودمون وجود نداشتیم که لازم نبود به خاطرمون کاری بکنه!!!پس حتما دلیلش شخصیه...ببینم مرد مرده تو که مردی میتونی بری ازش یواشکی بپرسی واسه چی مارو افریده؟
مردی که مرده بود برای من زنده بود. نوشته های تو تموم حس های نوستالژیک رو در من زنده می کنه. خب آدم دلش می گیره مخصوصا اگه دلش یه کمی هم کوچیک باشه. همیشه تصویر مرگ برام پررنگ بوده این روزا بیشتر نمی دونم چرا. بااین همه زندگی می گوید اما باید زیست.......
من اپ کردم
سلام دوست عزیزم
زندگی ، هزار بهانه است بزای معشوق
زندگی ، هزار گرفتاریست برای مرد مرده
زندگی ، امتحانش رایگان است
زندگی ، اسان است اگر دور از هوس باشد
زندگی ===> بهتر از این نمیشه زندگییییییییییییییییییییی
روز دیدار اومده
عشق من از راه اومده
....
موفق باشی
پ.ن اولی خیلی زیاد با اون چیزی که تو ذهن دارم جفت و جور هست
منم خوش ندارم مثه پیرزنا از دست زندگی زنجموره بزنم ، بامرگ نیز میونه خوشی ندارم .
نه اینکه از مرگ بترسم ، اتفاقن خیلی وقتا بهشت زهرا و قبرستونا واسم حکم پاتق رو داره .
زندگی نیز چیز خوبی هست
حتی مقدمه لذت بردن از مرگ زندگی هست
یعنی اول باید زنده بود تا بشه طعم مرگو چشید
با این همه مقدمه و صغری کبری چیدن ... میخواستم اینو بگم که خیلی با زنده بودن حال نمیکنم
من هم از فریب زندگی بی زارم!
گلریزان اینترنتی ( خانواده ای در پیاده رو)
1- زن بینوا می گفت " وقت قرارداد اجاره خانه که تمام شد، صاحبخانه که می بیند مستاجرهایش آهی در بساط ندارند به بهانه اینکه در خانه باجناغم اتاقی برای شما تهیه کرده ام اسباب و اثاث مان را بار ماشین کرد وقتی از اطراف محل قدیمی مان دور شدیم به ناگاه راننده ترمز کرد و به همراه صاحبخانه اسباب مان را بر روی خیابان خالی کردند و رفتند."
2- لطفا تمامی مطلب را تا پی نوشت آخر بخوانید. شاید شما بتوانید به داد این خانواده بینوا برسید.
3- لطفا در صورتی که امکان دارد نسبت به پوشش این خبر و انعکاس آن به اصحاب قدرت و ثروت همکاری نمایید. مطالعه پی نوشت ها راهنمای شما خواهد بود.
یا علی مدد.
سلام .
بله مرگ تصویری مقدس است در انتها که روزی خواهیم دید .
مثل همیشه پر معنی و زیبا .
منم آپم .
مو فق باشی .
تشکر بخاطر پیشنهادت.
مرگ یعنی لغزش پای حیات
مرگ یعنی زندگی در خاطرات...
یکی دیگه از خوبیای مرگ اینه که همه فامیلو دور هم جمع میکنه..!
شد ـــــــــــــــــــــ یدا موافقم.!
منم از فریب زندگی بیزارم اما از کجا معلوم که مرگ هم فریبی بیش نباشه؟!
مرد مرده تو می دونی؟!
شاید این ته بدبینی باشه! اما چیکار کنم؟ نمی تونم خوشبین باشم! هر چند که خیلی وقتا ادای آدمای خوشبین را در میارم!
داد بزن که یه وقت....
همون پیغمبره که اونور در روزگار ما گفتم
میفرماید:اَرِحنآا یا بِلال
«ترجمه به زبان ما: بلال یه دهن اذان بخون تا ما کیفول بشیم»
ما را با کامنت قزوین شاد نمودی سهند
p.s : ما ... امشب به حاج پشم الدین ممیز کانورت شده ایم
تو هم شب زنده داری همچون ما؟
دوستان عزیز لطفا در این وبلاگ به هیچ دینی...مذهبی....شخصیتی...ملیتی....انسانی...توهین نکنید.........
ممنونم
اوهوم.....
تا لنگه ظهر میخسبیم.....
داری چه میکنی؟به ماهم بگو....ما حوصله مان داغون شده است
دلم از ساعت ایستاده بر دیوار بیزار است
بسان پیرمردی کز کرده بر..
بیا ره توشه برگیریم...قدم در راه بی برگشت بگذاریم...می آیی سهند؟!!
آن لاینی ها سهند...آدم زورشم می یاد بگه حداقل آیدیتو بذار تو این شب های بی مهتاب!
خواب داری قرض بدی به ما؟
ما نداریم......
سردرد داریم......