زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

من....همین منِ ساده

من که جز زخم نخوردم

من که جز درد نبردم

من که جز در تو نمردم

من که به چاه شغادان

بی گلایه تن سپردم

من که با تیغ سپیده

به تن سیاه این شب

یادگاری مینوشتم

من که در اوج پریدم

باشکستگی پرهام

تا که مهمون کنم چشاتُ

به ضیافت یه پرواز

من که تو سکوت لبهات

به گلوی زخمی ساز

بی بهانه میکشیدم

 پنجه های سرخ آوار

نمیخوام که روی زخمام

بیایُ مرهم بذاری

تو برو فقط که میخوام

توی لحظه جا بذاریم

.............................................

پ.ن:شغاد... به فتح شین...نا برادر رستم......همو که تهمتن را به همراه رخش رخشنده به تگ تاریک  چاه ژرف پر از نیزه های زهر آلود غدر خویش افکند....ور نه اسفندیار و اکوان دیو را یارای بستن دستهای رستم نبود....که تهمتن در رجز خوانی با اسفندیار میخواند..... نبندد مرا دست چرخ بلند..........

 

نظرات 30 + ارسال نظر
الی سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:28 ب.ظ http://www.doostekhooob.blogfa.com

من که ۱۲ ۱۳ ۱۴ سالگیم با قمیشی گذشت!

نظرات مرتبط بنویسید.....من در زیر شعری از قمیشی برای ایشان نوشته بودم که ۱۷ سالگی ام با قمیشی گذشت.......ایشان خواستند روی دست من بلند شود.....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌قورباغه درختی سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:03 ب.ظ http://rouzan.blogfa.com

خواندیم و لذت بردیم.
موفق باشی.

مردی که مرده بود سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:18 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

خانم آفتاب و همه ی خوانندگان بدانند که بلاگ اسکای سیستمی راه انداخته....که بعد از یک بار نظر دادن دیگر قادر به نظر دادن نیستید...حتی خود من....و من اگر از این کد های جاوا بلد بودم....ظاهر این وبلاگ اینقدر ساده نبود...اما برای این که حق خانم افتاب ضایع نشه باید اعلام کنم ایشان فرانسه بلدند.....
باز هم به قول شورشی(این نویسنده ی سیگار به دست)....خواهر فرانسه بلد.....
Kafka et Hedayat se sont tous les deux inspirés de l'école ‎d'existentialisme et de l'idéologie de Sartre


هدایت و کافکا هر دو تحت تاثیر مکتب اگزیستانسیالیسم سارتر بودند......پس حرفهای مشابهی دارند....فقط کافکا زودتر نوشت....مسخ خیلی خوبه.....اما بوف کور بی نظیره.....چون اتفاقی را که به کافکا به سادگی در صفحه ی اول مینویسد.....هدایت در آخرین صفحه به طور راز الودی بیان میکند....یعنی شما را وادار به فکر کردن و نتیجه گیری میکند.....در ضمن حتی اگر کپی باشد که نیست از مسخ خیلی قوی تر است......پیر مرد خنزر پنزر شدن ..با آن سرفه های خشک و خنده های وحشتناکش... تکان دهنده است....اما سوسک شدن ...با شاخک های بلند..خنده داره........و نعش کشی را که در زمان سفر میکند.....اصلا در مسخ نمیبینیم....عادت کرده اید به بیگانه پرستی؟؟؟...من با تعصب از ایرانی ها دفاع نمیکنم.....اما شما هر چی made in france باشه را ترجیح میدهید....و گرنه بوف کور یک سر و گردن از تمام مشابه هایش سر تر است....به دلایلی که گفتم....
و در ضمن نظری بود که چون توهین کرده بودند به شما حذف کردم اما افسوس خوردم از نکته ای که در آن بود و از بین رفت.........این که وقتی نوشته هایتان را خوانده بودند دیگر نظراتتان را جدی نگرفتند.......
و این که من به این بحث ادامه نخواهم داد.....شما اطلاعات کافی از هدایت و کافکا ندارید.....و من به نظرات بی پایه دیگر جواب نخواهم داد.....شما اگر خواستید همین پاسخ را مرور کنید.....اگر چیزی دستگیرتان نشد.....از من کاری ساخته نیست....شما به جای تامل کردن از این شاخه به آن شاخه میرید.... و فرافکنی میکنید.....دیگر پاسخی نخواهید شنید

sherry سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:15 ب.ظ http://www.barsavoush1977.persianblog.com

چه شعر غم انگیزی

آفتاب سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:53 ب.ظ http://www.yoursun.persianblog.com

یادم نمیاد کجا ولی اول از همه ذکر کردم من عاشقه وطنم و ادبیاته مملکتم هستم(البته ادبیاته کلاسیک سرزمینم را میپرستم) و ابدا غرب زده یا غرب پرست به قول شما نیستم.
برام مهم نیست جواب میدهید یا نه ولی خوب چون همان طور که گفتم وقتم خیلی آزاد نیست تا در هر زمانی که پیامه شما را دیدم جوابه طولانی بدم الان که آزادم مینویسم:
کافکا و جناب هدایت پیرو مکتب اگزیستانسیالیسم بوده اند پس طرز فکر یکسانی داشته و چون کافکا زودتر نوشته پس..
چرا مسخ که با سوسک شدن (البته در اصل عنکبوت) به نظر
شما کمدیست جهانی شد ولی بوف کور؟؟؟نگید تو نمیدونی
من خیلی ایده آلیستم و شاید همه مشکلاتم هم از همین.
پس منظورمو از جهانی شدن بفهمید.در مورد نظر جناب شاملو :اگر نویسنده ای نویسنده قشر خاصی باشد نشان از قدرتش میکند که به عنوانه دلیلی برای من نوشتید.
در پایان من نه ادعایی دارم و نه توهینی به جناب هدایت که مسلما از دیگر هم وطنانش بیشتر میدانست و غنیتر زیست میکنم و کرده ام.روحش قرین آرامش.
این تعصبات بی پایه و بی ثمر و دشمنیها را نمیفهمم.تا بعد.
پیروز چون هر روز.

نمیخواستم پاسخی بنویسم....اما چه کنم که اگر ننویسم....فرزندم مجبور خواهد بود به جای من هم بنویسد.....
حرف زیاد است....از عشق به وطنی حرف بزنید که سعی میکنید بهترین فرزندانش را حقیر جلوه دهید....حرف بزنید....شما حرف میزنید و باد پرده ی پنجره ی اتاقم را تکان میدهد....
مسخ جهانی میشود چون نوشته ی خوبیست.....اما اگر هدایت فرانسوی بود ....یا بوف کور را کافکا نوشته بود..تحلیل شما بر عکس میشد.....و موفقیت بوف کور هزاران برابر...هر چند که امروز هم یکی از رمان های شناخته شده ی دنیاست...چون در این مملکت چون شمایی وجود دارد...که بزرگان ادب فارسی را حقیر میخواهید....و در فرانسه مردمانی زندگی میکنند که گر به زبان غیر از فرانسه با آنها صحبت کنی جوابت را به سادگی نخواهند داد......علت را دریافتید؟؟؟..و فرضیات خنده داری دارید....بوف کور رمانی مهم در ادبیات جهان است.....از این اینترنت استفاده کنید....سری به کتابخانه های مهم دنیا بزنید....و هدایت نویسنده ی بزرگیست به اعتراف همان فرانسوی ها...اگر نبود که با افتخار در پرلاشز دفنش نمیکردند.....در کنار بزرگترین نویسنده های فرانسه و دنیا........لینک پرلاشز را گذاشته ام....نگاهی بکنید....به اسامی
نکته ی مهم و تنها نکته این است:
بوف کور قوی تر از مسخ است......به خاطر این که کافکا در صفحه ی اول مسخ مینویسد یک روز صبح که گریگور از خواب پا میشود که سر کار برود متوجه میشود که دست و پایش کرکی شده و باقی داستان......... اما هدایت شما را هنر مندانه از دالان های پیچ در پیچ عبور میدهد و از راه های مختلف تا نقطه ی پایان که همه ی راهها به یک نقطه ختم میشوند.....و شما در طول داستان همواره در حال فکر کردنید......و این که ذات حشره بودن قهرمان داستان مسخ خود نقطه شکست این اثر در برابر بوف کور است....چرا که پیر مرد خنزر پنزر به لحاظ انسان بودن هم امکان هم ذات پنداری را برای خواننده ی بوف کور فراهم میکند و هم پتانسیل بیان پیچیدگی ها و رنج های انسان در قالب این شخصیت فراهم میشود.......مانوری که رو ی یک حشره غیر ممکن است.....و این انتخاب هوشمندانه ی هدایت...باعث برتری اوست...

ظاهرا اینقدر بدون پاسخ مانده اید که .....به بحث های جانور شناسی روی آوردید......واقعا مسئله ی ما سوسک و عنکبوت بود؟؟؟؟؟...حتما که نباید پاسخ مینوشتید

و در مورد شاملو این غوبل مهربان باید بگم....نظر ایشان به عنوان یکی از بزرگترین معاصرین ادبیات بسیار مهم است....و من جمله ی ایشان را کامل ننوشتم فکر میکردم شما با این همه ادعا این جمله ی معروف را از بر دارید..... (به گفته شاملو؛ باید از نقش عظیم و به عقیده من "یک تنه" نویسنده بزرگ دردمندمان صادق هدایت نیز یادی بکنیم.)...و دوم این که نویسنده ی طبقه ی رنج دیدگان بودن هم بسیار مهم است.....چرا که ما از هدایت و کافکا و اگزیستانسیالیسم صحبت میکنیم.......لیلی همان زنه هست...دیگر......

و در پایان شما هم کلی لدعا کردید و هم به هدایت توهین کردید و روحش هم آرامش نخواهد داشت با این کج اندیشی ها...
واین دشمنی های بی اساس را شما پی افکندید.....
اولین نظرتان در زیرترانه (به صادق هدایت )مرور کنید.

مرجان سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:19 ب.ظ http://tara65.blogsky.com

ای بابا.سهند؟!!! شمشیرو از رو بستیا...؟!!! آدم می ترسه نظر بذاره دی:) هرچند من یکی با این توپ وتشر های تو از میدون به در نمی شم...این شعر تو...همین توی ساده...منو برد به همون روزهای اولی که اومدم اینجا و مست ترانه هایی شدم که جنتی عطایی را(ترانه سرای نوجوانی ام را) برایم زنده کرد...یادت هست؟!!! ... و حس کردم که چقدر حال و هوای این روزهایمان شبیه هم هست...
اگر جای تو بودم شاید این «توی لحظه جا بذاریم»... رو انقدر بی رحمانه رها نمی کردم...البته من هیچ وقت ترانه سرا نبوده ام و نخواهم شد! ...اما به طرز عجیبی به جاودانه شدن تو ایمان دارم...ایمان دارم( در ضمن بیا یه کاری کنیم این سیستم لعنتی نظر گذاری اصلاح بشه.چون هرچقدر تو به آرشیو نزدیکتر می شی...من خجل تر می شم!)

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:49 ب.ظ http://rue.blogsky.com

زیبا بود...
آره من بودم و کلی خاطره و لحظه های به یاد مونده...کاش اونارو هم با خودش میبرد...
دلت شاد

Tini Talker سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:31 ب.ظ http://www.deadly-space.persianblog.com

!Updated

بی هویت چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:50 ق.ظ http://www.telesmetanhaee.blogfa.com

خیلی باحال بود
مرسی

ونوس ومحمد چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:14 ق.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

سلام
چه بی سرو صدا آپ میکنی و میری.

آدمک باران چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:12 ق.ظ http://adamakebaran.blogsky.com

من... همین من ساده
به نظرم خیلی قشنگ بود اما باز غم ...
کاش شادی به زندگی ات بیاد... نمی دونم این ای کاشم درسته یا اینکه خودت دوست داری این مدلی روزگار بگذره...
پس میگم ای کاش همونطور که میخوای بگذره.

نازنین-گل یخ چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:03 ق.ظ http://nazanin55.blogfa.com

سلام سهند.........................
شعر خیییلی قشنگیه...اگه ناراحت نمیشی بگم که وااااای چه حالی میده اینو با صدای ابی گوش بدی....
تو برو فقط که میخوام
توی لحظه جا بذاریییییییییییییییییییییییییییییییم
راستی از توضیحت راجع به اون کلمه ممنون..

گواش چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ق.ظ

آقا خسته نباشین.. ترانه‌ی بدی نبود فقط از نظر وزنی مشکل داشت.

راستی قبول دارم از نظر وزن مشکل داره.....اما من اصلاحش نکردم.....وقت نبود...و نوشتن بعضی چیزها رو هم به وزن و قافیه ترجیح دادم............همین وزنی که کم شد تا ترانه از تو پر باشه.....چقدر خوبه.........
مرسی از توجهت.........

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:46 ق.ظ

سهند

نازنین-گل یخ چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:35 ق.ظ http://nazanin55.blogfa.com

سلام سهندجون...
ببین شاید فک کنی یه خورده خنگم...اما اون کامنتهایی که گذاشتی به نظرم یه جور اعتراض بود....یا شایدم واقعا ترانه ای که گوش میدادی اما به قول خودت...عزیز کامنت مرتبط بذار:ی...ممنونم از حضورت...
چه بد اینجا شکلت نداره که من یه گل و یه چشمک بذارم...

اخه مطلب شما خصوصی بود....من تعمدا ین چنین نوشتم...

آفتاب چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ق.ظ http://www.yoursun.persianblog.com

end of story.
وای من عاشق این شعر اخوانم مخصوصا اون تیکه که رستم و رخش توی چاهند

و می اندیشید که نبایستی بگوید هیچ
بس که بی شرمانه وپست است این تزویر
چشم را باید ببندد تا نبیند هیچ...
بعد چندی که گشودش چِشم
رخش خود را دید بس که خونش رفته بود از تن
بس که زهر زخم ها کاریش
گویی از تن حس و هوشش رفته بود وداشت می خوابید
او از تن خود بس بَتَر از رخش
بی خبر بود ونبودش اعتنا با خویش
رخش را می دید و می پایید
رخش آن طاق عزیز آن تای بی همتا
رخش رخشنده با هزاران یاد های روشن و زنده
گفت در دل : رخش،طفلک رخش آه...
این نخستین بار شاید بود
کان کلید گنج مروارید او گم شد

بچه که بودم اینجاش همیشه گریه میکردم.الانم یه جوری شدم..

من در پرده ی آخر گریه میکردم...و میکنم.....آنجا که رستم کمند شصت خم را نمی گشاید تا بیندازد بر درختی گیره ای سنگی و فراز آید........وربپرسی....راست؟....گویم :راست....قصه بی شک راست میگوید میتوانست او اگر میخواست.......لیک

خاتون چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:58 ق.ظ http://khatoonaz.blogfa.com

بی تو از کوچه گذر کردم و
بی تو ماندم
یاد تو خاطره ها را پوشاند
کاش میدانستی
بی تو و یاد تو ماندن
چقدر از عمر خوشی های دلم
کاسته است

نازنین-گل یخ چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:20 ب.ظ

....مرسی که توجیه ام کردی اما فقط یه شوخی بود...

میدونم.....

سارا چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:56 ب.ظ http://errors.blogfa.com

سلام
اومدم دیدم -قبل از اینکه بگی- اما چیزی برای گفتن نداشتم
احتمالا خالی شدن مغز اپیدمی شده!
الانم که یواش یواش نزدیک امتحاناتم حسابی سرم شلوغ شده کمتر on line میشم!؟
در ضمن همه چی به هم ریخته... باید برم تعطیلات...!!!

آذین نادری چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:39 ب.ظ http://iliran.blogfa.com

سلام.
نمی دونم چرا ،‌ ولی پدر نمی ذاره صادق هدایت بخونم...
تنها چیزی که از هدایت خوندم ، علویه خانوم و ولنگاری و نیرنگستان بود و داستان سه قطره خون که یواشکی (!) خوندم...
دریغا (؟) که بار دگر شام شد
سراپای گیتی سیه فام شد
مگر من که رنج و غمم شد فزون
جهان را نباشد جز خوشی در مزاج
به جز مرگ نبود غمم را علاج
ولیکن در آن گوشه در پای کاج
چکیده است بر خاک
سه قطره خون

معاصر چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:50 ب.ظ http://www.jadehyekhial.blogfa.com

ترانه ات بد نیست.راستشو بخوای من خیلی دوستش ندارم.خیلی ساده اس...حرف جدید نداره.....توصیف جدید نداره.البته این نظره منه و ترانه تو هم برام محترمه.بنویس....باز هم بنویس....چیزهایی به تازگی شعر نیمه تموم قحطی......

من هم دوسش ندارم......نوشتم که نوشنه باشم انگار...میخواستم ثبتش کنم....ولی بد جایی رو انتخاب کردم....بعد از اون نامه. همان طور که اون نامه را نباید بعد از ترانه ی بوف کور مینوشتم.......از خودم بیشتر توقع داشتم......البته یکی دو تا تصویر تازه داشت...اما کافی نبود....شاید هم تکراری شدم هم خودم هم شعرم......خودم رو دادگاهی کردم......منتظر حکمم

هجران چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:42 ب.ظ http://www.sinti.blogfa.com

نوشتی آدم بودن از سرمان هم زیاد است
نه..........
من هرگز آدم نبوده ام
الهی هرگز هم نشوم
آدم اگر او باشد
من ترجیح می دهم همان پرنده ای باشم که صدای فیل می دهم.
..............................
ممنونم که بهم سر زدید
نبودم برای همین هم دیر سر زدم
از این به بعد اگر خدا بخواد هستم...مرتب

آفتاب چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:06 ب.ظ

WOW WHAT A POEM I REALLY LIKED IT YOU ARE REALLY TALENTED.
THE ENDING IS REALLYYYY MASTERPIECE AND I HAVE CRIED WITH THIS TOO MANY TIMES I DONT KNOW WHAT IT GOT!MAYBE COZ IT HAS SHOWN THE DEVIL WE GOT INSIDE US VERY CLEAR IN SHAGHAD.
oh caps was on i am so sorry but i am not in the mood to rewrite it.
cheer.

کیومرث چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:45 ب.ظ http://kumarsmk.blogfa.com

سلام.
در مورد صادق هدایت کاملا با سما موافقم.
پضت نوشته هات احساسی است که من خیلی دوست دارم.
موفق و شاد باشید

آیدا چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:50 ب.ظ

ترانه ی خوبی بود...نقاط قوتش بیش تر از نقاط ضعفش بود...
با تمام توضیحاتی که درباره ی شغاد دادی و البته فکر کنم کسی تو خوضه ی ادبیات هم باشه که خوان هشتمو نخونده باشه ولی باز هم خوش ننشسته...
یه جا هم آهنگو بد شکوندی مگر اینکه با آهنگ خاص خودت بخونی...اون جایی که می گی ؛ تا که مهمون کنم جشاتو؛
چون یه شروع خوب داری ..من که در اوج پریدم /با شکستگی پر هام... بهتره روی این مصرعش بیشتر فکر کنه که زیبا تر بشه... و به نظرم قوی ترین قسمتش اون جایی که میگه :
م که تو سکوت لب هات
به گلوی زخمی ساز
بی بهانه می کشیدم
پنجه های سرخ آواز
...
البته یه نقطه واسه آواز کم گذاستی... تازه بدک نبود بهانه رو بهونه می نوشتی...
زیبا بود...

خب تو به این ترانه زیادی لطف کردی........
توضیحی که در مورد شغاد بود را از سر علاقه به خوان هشتم نوشتم...تازه به همان اندازه که نوشتم حذف کردم....با این که احساس کردم خوش که نه .....اصلا ننشسته......
اونجا هم آهنگ بد شکسته رو هم قبول دارم.....ولی عجله ای بود.....خیلی کار داشت......شاید نباید به این خامی منتشرش میکردم
.....و شروع خوبش خواننده را به انتظار یک ادامه ی خوب امیدوار میکنه......که مقدور نمیشه.....البته من همیشه به مفهوم بیشتر اهمیت میدم.....
باید روش کار کنم.....مرسی

شاید خودم چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:02 ب.ظ http://www.mylies.blogfa.com

هر روز خسته تر و خسته تر

هر روز و هر لحضه

اما به زودی خود را می آفرینم راست بدان گونه که آسمان بر من نماز برد.

توت کوچولو پنج‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:55 ق.ظ

سلام ممنون که سر زدی!نظر لطفته!

وبه یو هم باحاله!

سی یو!بابای

فردان شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:12 ق.ظ http://aber.blogsky.com

هر چیزی از انجا که تمام می شه باید گذاشتش و رفت..شاید گاهی کارهایی که کردیم، هیچ بوده.
ببخش اگر دیر میام.

پریا چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:30 ب.ظ http://www.elegantlizar.blogfa.com

*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* *•. .•*..*•. .•*.*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* *•. .•*..*•.

(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨تنهای تنها آپ کرده¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*´¨)

____xxxxxxxx______xxxxxxxxxxx
___xxxxxxxxxxxx___xxxxxxxxxxxxx
___xxxxxxxxxxxxxx_xxxxxxxxxxxxxx
___xxxxxxxxxxxxxxx_xxxxxxxxxxxxx
____xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
_____xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
______xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
_________xxxxxxxxxxxxxxxxxx
___________xxxxxxxxxxxxx
_____________xxxxxxxxx
______________xxxxxx
_______________xxxx
_______________xxx
______________xx
_____________x
___________x
________xx
______xxx
_____xxxx
___xxxxxx
___xxxxxxx
____xxxxxxxx
______xxxxxxxx
________xxxxxxxx
_________xxxxxxx
_________xxxxxxx
________xxxxxx
_____xxxxxxx
____xxxxxx
___xxxxx
__xxxx
_xxx
_xx


(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨منتظرتونم ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*´¨)

*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* *•. .•*..*•. .•*.*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* *•. .•*..*•.

آب اتشگون دوشنبه 4 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:01 ق.ظ

چرا من این شعرتو تا همین الان ندیده بودم ؟
خوشگل بود . به دلم نشست . آقای سهند خان . امتحان داری چیزی نمینویسی یا واقعا خوابت برده؟
راستی . مگه اگزیستانسیالیسم همان پوچ گرا نمیشه ؟ چرا اون دفعه اینقدر شدید اعتراض کردی که هدایت پوچ گرا نبودن این به غلط در اجتماع جا افتاده ؟نمیدونم چرا با این جور نوشته ها اینقدر مشکل دارم از تجسم دوباره مسخ حالم بد میشه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد