سلام نمیکنم چون هر سلام آغازی دوباره است و ما (تو بخوان من و تو) سالهاست که به پایان خود رسیده ایم.
این روزها جای خالیت را بیشتر احساس میکنم. در خیابان.....تاکسی.....سر کلاس.......در حافظه موبایلم...... درست قبل از سفر و دقیقا بعد از رسیدن به مقصد............و در میان گریه............ اما هنوز در ترانه هایم هستی......مغرور و دست نیافتنی.....سبز و مهربان.....سبز پر رنگ
از تو چه پنهان دیشب نمیدانم از سر عادت بود یا دلتنگی که تا چشم زدم خود را روبروی آپارتمان شماره ۴۵ کوچه (.....) یافتم. چراغ اتاقت روشن بود ....اما پرده ها کشیده..... و جای دخترکی با پیراهن آبی بلند و موهای بلند مشکی بر شانه های مهتابی در قاب پنجره خالی بود.......اما من به عادت تمام شبهایی که از سفر می آمدم و تو چشم به راه مینشستی تا من بیایم و از این پایین برایت گل تکان دهم......برای تو که دیگر چشم به راهم نیستی گل که نه دست تکان دادم..........
باور کن خیلی سعی کردم اما به بودن بی تو عادت نکردم....دستهای من هنوز هم بوی دستهای تو را میدهد......شبم با چراغ هیچ خورشیدی روشن نمیشود...ساعت دیواری در لحظه رفتن تو متوقف شده....گلدان اطلسی مادرم مدام بهانه ات را میگیرد.....و نسترن ها هم امسال بهار گل ندادند.....جوجه مرغ عشق هایم از تخم بیرون نمیایند... درست مثل من که صبح ها دوست ندارم از تخت بیرون بیایم و به یک روز دیگر بدون دست و صدای تو سلام کنم......هیچ کبوتری هم زیر شیروانی لانه نساخته......اما نمینویسم که برگرد چون خوب میدانم که رویای دختر سبز بهارهم از سر پسر غمگین پاییز زیادست.....تنها مینویسم که دوستت می دارم .
قربان مرده خودمان بروم راست میگی چشم دیگه پیغام کپی نمیکنم آخه لامصب باید یه دو نفر بیان بخونن آخه من که واسه خودم نیست که ......
آون پنجره رو با آجر گرفتن دخترک همسایه فرزند چهارمش را هم به دنیا آورد .
در ضمن لینکمون هم بکن دیگه باشه باشه؟
باشه.....
فرشته بهاری
نگار رویایی
تمام جسارت خفته من باش
که من به حکم زندگی
اگر خاموشو آهسته مینویسم
ولی تو پروا نکن صنم
فریاد بزن
... بگو
تا ته دنیا
دوستت دارم
دوستت دارم
* * *
آقا ما این متنو که خوندیم یاد این شعر خودمون افتادیم
حالا اگه وزن و قافیه نداره بهمون گیر ندینا
من اصلن به امور کل کل علاقه ایی ندارم
خودم از همه بهتر میدونم که شعرام ردیف مدیف نداره
منتها بیشتر از متنای ادبی و محتوا و اون حسی رو که به خواننده انتقال میده لذت میبرم .
قربان U
سلام...
من از اینجا که کانکت میشم نتمتواتم به وبتان سر یزنم...ف ی ل ت ر هستید....ولی همین که شما را اینجا میبینم خوشحالم
در ضمن شعر باید از دل باشد....قاقیه و ردیف بعد از ان است.....
نداشتن قاقیه عیب نیست......دل نداشتن در شعر فاجعه است...
نوشته های شما را به همین دلیل دوست دارم
و این متن چه عنوان پری داشت
نامه ایی که هرگز پست نشد
کل نوشته یه طرف
اون تیتر یه طرف
و یک قصه ی عشق دیگه..
ناراحت نشو لطفا...
ولی هر چی قصه ی عشقه آزارم میده..
ناراحت نمیشم....چون من را هم ازار میده......فقط سعی میکنم تلطیف کنم داستان را تا از ازارش بکاهم....
اجازه هست بخونم؟
؛گلدان اطلسی مادرم مدام بهانه ات را می گیرد.....؛ شاعرانه و لطیف!!!
این بنده خدا واقعا فقیر هست....نه حرفی...نه ادرسی...نه ایمیلی....
کسی دیده بودی برای یک کامنت خالی این همه بنویسه؟؟؟
سکوت سرشار از.......
سلام
خیلی خوب بود
خیلی زیاد
موفق باشی
خوشحال می شم سر بزنی
آفرین
قشنگ بود و پر از احساس... اما کم کم باید فراموش کرد... نه؟
نه. فکر نمیکنم باید طرف مقابلم دست نخورده باشه. کم کم دارم به این یقین میرسم برای کسی که نه خودش و نه روحش دست نخورده نیستن نباید دست نخورده بود. و نفهمیدم ادامه اما...نوشتن شما چی بود...میشه هر چیزی برای تکمیلش گذاشت...کاش خودتون میگفتین...
دوستت دارم
پر از حرف ناگفته هاست
ممنون از لینک که گذاشتید. امیدواریم شما را در تالار قشقایی ملاقات کنیم.
در انتظار دیدارتان هستیم.
با احترام
سهند:(( امشب من پر از گریم.این پست تو حال منو دگرگون کرد.دلم میخواد بشینم گریه کنم.محمد هم در دسترس نیست.کلی حالم گرفتس.نمیدونم چی بگم.کاشکی زیاد دارم که یکیش هم تویی...
ای کاش....ای کاش هایت
سهند؟!!!! من دیروز برات نظر گذاشتم.یه عالمه...یعنی تایید نکردیش؟!!!!
من که تایید نظرات ندارم.....اگه حال داشتی دوباره برام بنویس
دوست عزیزم....نوشتن در مورد اتفاقاتی که کاملا مربوط به تو اند......نباید در مورد این نوشته هخا نظر داد.....راستی یک چیز که شاید بد نباشد به یاد داشته باشیم...من و تو آیدا....هنر کسی که دارد ادبی قلم می زند تبدیل کردن عواطف شخصی اش در چارچوب کلمه به یک امر عام می باشد ....شاید.
کف کردم ساده روان محکم
چیزی ندارم بگم..
:-(
ممنون که خبرم کردی. همون دیروز خوندمش. اما آنقدر اشکام ریخت که نتونستم نظرم را بنویسم در واقع نمی شه چیزی هم نوشت... منم زندگی ام پره از این نامه های پست نشده. چاره ای نیست باید باهاش کنار اومد...
حرف پاییز و نزن ای که بهاریم من و تو!
اگر عشق باشه رویای دختر بهار که هیچی خودش هم برای پسر پاییز زیاد نیس...بلکه خواهشه
ممنونم از حضورت سهند جان!
دوست دارم شعری رو که برام نوشتی این جوری بخونم.......
حرف پاییز رو نزن ابر بهاریم من تو.........
نمی دونم چی بگم...فقط با این نامه ات کلی گریه کردم...
دلت شاد
غمهات کوتاه
کاش میشد یادم بره
روزهایی که دل با تو بود
دل مهتاب هم برای من شور زد
وقتی از خاطره هام تو رو فراری دادم
کاش میشد یاد تو از ذهن همه پنجره های منتظر پاک کنم
میدونم بی تو همش یه چیزی رو کم میارم
ولی با دلخوشی های الکی
این دل رو آروم میکنم
میدونم دیگه نمیشه تو رو اینجا ببینم
ولی کاش یه بار دیگه
بهم بگی دوست دارم
حالا ... بدون تو ... خاطره ها ... بهانه ای شده اند برای زیستن ...
...دوستت میدارم بی آنکه بخواهمت!!!
برای خوشبختی فقط یه چیز کوچولو لازم دارم!
یه معجزه...
دردناکه و دردش صرفا همراه با رنج نیست از نظر من این جور دردها همونقدر که سخت و ناراحت کننده هستن به همون نسبت لذت بخش و دوست داشتنی هستن.دقیقا به این علت که اجازه نمی دن بعضی حس ها فراموش بشن..
سلام تو خجالت نمیکشی به وبلاگه من سر نمیزنی؟؟
خیلی خوب پاشو بیا هنوزم دیر نشده
راستی به نظره من مردی که مرده بهترین مرده دنیاست
نوشتتو ببخشید نتونستم بخونم...
بعدا می خونم نظر میدم...
میشه یه لطفی بکنی تو که دستی تو ترانه داری و این قدر سرش متعصبی برای یکی از وبلاگ نویسایی که ادعا می کنه شعرای من همشون ترانه ست یه تو ضیحی بدی؟؟؟
برای آرمان صالحی...شاید منم اشتباه می کنم...به هر حال منتظر تو ضیحاتتم
مرا یاد « بار دیگر شهری که دوست میداشتم » نادر ابراهیمی انداخت.
همیشه یه چیزی هست که تو رو یاد اون روزا بندازه. اون شبا پشت پنجره دزدکی و گل و وای چقدر آدما دیوانه اند این همه برای داشتن عشق تلاش می کنیم و بعد یک دفعه همه چیز نابود می شه و آدم یاد می گیره که همرنگ جماعت بشه و آسه بره آسه بیاد ای کاش منم یاد می گرفتم اما همینجوری شلنگ تخته می رم. بابا حالمونو گرفتی ها. ترانه ات خوبه من می یام اینجا که یاد هدایت و صداقت بیفتم. خوبه.
چرا اشکم در اومد ؟
خیلی رمانتیکی پسر.......قشنگ بود.......اگه واقعی باشه........چه بهتر.........چه خاطره انگیز تر.........عشق همیشه بهونه شیرینیه برای خیلی چیزا......خوشم اومد.
دستهای من عاطفه را می فهمند
....................
از فی بعثه الاسلامیه ال البلاد الفرنجیه ی
استاد هدایت هم چیزی به زبان بران
تا با تو در آمیزم
زیبا بود
حتی اگر به صادق هم نمی خواندیش
آخ که چقدر جای خالی یه نفر رو دیدن سخت...
حرفات همش حرف دلم بود...
بهت تبریک میگم وب زیبایی داری گلم...
امیدوارم هیچوقت دلت نگیره همیشه سبز و بهاری باشی...
یا حق...
آره دوست من خیلی عجیب....
تازه دردناک هم هست...
این قصه ۳ سال که اشک منو هر شب موقع خفتن در میاره...
ممنونم که به کلبه حقیرم اومدی...
یا حق...
سخت است تنهایی و سخت تر ماندن
امیدوارم همهء ای کاش های همه برآورده بشه.
دوست عزیز کاش می شد که عادت کنیم که عادت نکنیم چون همین عادت هاست که گذران زندگی رو سخت می کنند .
به قول استادی ترک عادت عبادته .
امید به اینکه هر چه زودتر شادی مهمان دلت بشه .
در پناه حق .
سلام!
امیدوارم یه روزی پست بشه نامتون ... با اینکه خیلی با هدایت ارتباط نمی گیرم ولی خب...
زوری زوری گفتی فارسی بنویسم بابا بی خیال
منم یه زمانی اینطوری بودم اما بی خیالش شدم
وبلاکت رو دوس دارم خوبه
موفق باشی
مهربون غصه نخور . عادت نکن . سخت نگیر .
غمم از بی تو بودن نیست غمم از یاد تو رفتن غمم از جبر زمانست.
مسخ کافکا را میفرمایید؟؟؟؟.....داستان آن پسر جوان فرانسوی که یک روز صبح بعد از بلند شدن از خواب تبدیل به یک حشره میشود و.........
اما نفهمیدم از کدام گرته براری ناشیانه صحبت کردید.........
چه خو ب که این نامه هرگز پست نشد...
نامه ای که سیل اشک های پسر پاییز باغ گل های دختر بهارش را ویران می کرد...
نامه ای که تصویر تکان دادن دست های بی گلش جلوی چشم مجسم می شد...
نامه ای که از مرگ عقربه های ساعت گفت...از توقف زمان...
نامه ای هرگز پست نشد!
چقدر نامه ات غمگین بود
ومن چقدر باید مبارزه کنم که خودم را گول نزنم راست می گی الان دوباره عصر شده و من دارم میرم سمت خونه دوباره هجوم شب و برادرم و صدای فندکش و بوی ....
دوباره من و بی خوابی و دلتنگی برای همه چیزهایی که گاهی فکر می کنم باید مثل همه داشته باشم
دوباره منو حقیقت تلخ زندگی ..................
میدونی ---------------------
تو بگو!
آینه ها هم دروغ میگویند؟؟؟
با این عنوان به روزشدم...
منتظرم!
با یک نظر شادم کن!!!
خیلی با مزه ای........
سلام .... ایندفعه هم باحال بود !!!!
با تبادل لینک موافقم !!!! لینکت کردم !!!!
میبینم که تو هم به دیار عشاق پیوستی !!!! ای بابا یعنی یه روز میشه که ما هم عاشق بشیم !!!!!!!!!
سلام آقای سهندعزیز! خوبین شما؟
نمیدونم چی بگم.شاید اگه بگم چندین بار این نوشته تونو خوندم باورتون نشه ولی واقعا خیلی خوب مینویسین.من تاحالا ازکسی این چنین خواهشی نکردم ولی ارزشش روداره که ازشما خواهشی بکنم مطمئن باشید شرایطتون رودرک میکنم من هم موقع امتحانات سرم شلوغه ولی خیلی دوس دارم باهاتون ازطریق مسنجر یا ایمیل درارتباط باشم قصدمزاحمت ندارم ونمیخوام وقتتون روبگیرم هروقت شماوقت داشتین خوشحال میشم باهاتون صحبت کنم نمیدونم تونستم منظورم رو برسونم یانه شاید به نظرتون خواسته معقولی نباشه ولی یه خواهشه که اگه خواستید میتونید حتی تو کامنتهاهم جواب ندید.ولی خوشحال میشم ای دیتونو داشته باشم. کامنت محدودیت داره ولی ایمیل یا مسنجر راحت تره . براتون آرزوی موفقیت وسلامتی دارم.
با باران از راه رسید
عشق را دوباره در مزرعه خالی تنم پرواند
زندگی را درآسمان آبی چشمانش حس کردم
ناگهان...
پاییز عشقم از راه رسید
آری رفت
ولی هنوز
قلبم برای او می تپد...
دلت شاد
سلام
کارتان به گلرویی بسیار شبیه است،حتی وقت ترانه ی زیر را خواندم فکر کردم ترانه ی یغما گلرویی است
اما در آخرپی نوشت شما ....
حتی این پست هم به قلم گلرویی در مجموعه نامه هایش نزدیک است
ترانه ی هنوز هم خیلی زیبا بود تبریک میگویم
مرسی از توجه دقیقتان.....
قبول دارم که هم در ترانه و هم در نثر به یغما نزدیک شدم....شاید به خاطر اینکه من خیلی از یغما میخوانم......در این قحطی ترانه ......و اصولا حرف های تازه......کار به جایی رسید که وقتی مجموعه ی تصور کن را در قفسه کتاب فروشی دیدم......کتاب را بوسیدم.....
اما کسی نمیتواند بی تاثیر از چیزهایی که میخواند بنویسد.....شما رد فروغ و شاملو را به وضوح در بعضی نوشته های یغما میابید....او از بزرگتر از خودش تاثیر گرفته....تا امروز که صاحب سبک شده
ترانه ی بوف کور که بسیار به ترانه ی یغما شبیه بود.....اما رد من بر این ترانه وجود دارد....مخصوصا در دوخط اخر.....در ترانه ی یغما اشاره ای به رجاله ها و عذاب بودن بین انها نشده......و نه از زنده به گور که شرح حالات یک بیمار اسکیزوفرنیست صحبتی نشده.....و به حکایت غریب نعش کش و پیر مرد و صادق که همه در واقع یک نفر هستند....نکته ای که در اخرین خط داستان میفهمی....و این اوج هنر داستان نویسی صادق است...مو بر بدنت سیخ میشود.....از این همه تلخی.....از این سرنوشت محتوم ....حرفی که در زنده به گور هم به ان تاکید میکند که.....باری چه میشود کرد سرنوشت از من پر زور تر است....
اما در مورد نامه باید بگم ناخواسته از سبک او پیروی کردم....از واقع گرایی نامه هایش....و با توجه به اینکه که خواننده دوست دارد نوشته نصاویر را جلوی چشمش مجسم کند.. اگر از واقعیات بنویسی یک قدم جلوتری.......همانطور که ارنست همینگوی گفته است......خصوصی ترین مسائل نویسنده عمومی ترین انهاست........
وو باز هم از توجه شما سپاس گزارم
قلبها هم چه متفاوت جایشان خالی می ماند..
یک روز قبل از اینکه دفعهء قبل بیاد پیشم.یعنی شب قبلش.
فصل ها کنار هم زیبا می شوند
تضادها کنار هم معنا می یابند