زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

زنده به گور

گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت

به صادق هدایت یا هادی صداقت

                                                    

نوزده فروردین سی

یه گوشه از شهر پاریس

تو کوچه ی شامپیونه

بوف کور از رو بوم پرید

 

تو زندگی آدما , زخمای هست مثل خوره

که ذره ذره روحت رو, تو انزوا میپوسونه*

 

  زنده به گور, حکایت زندگی خود تو بود

نقش قلمدون عجیب, تو رو به رویا میکشوند

پیرمرد خنزر پنزری, آخر قصه ی تو بود

نعش کش پیر دربدر, سایه ای از گذشته بود

امروز تو زنجیری  دیروز و فردای تو بود

پای درخت کاج پیر, سه قطره خون چکیده بود

 

میون این رجاله ها نفس کشیدن

                                        - مشکله

نیلوفرای لب جوب, فقط تله

                                   - تله

                                         - تله

 

تیزی گزلیک کاکا, قلب  داش آکل رو شکافت

هیشکی به جز طوطی داش, از راز اون خبر نداشت

 

نوزده فروردین سی

یه گوشه از شهر پاریس

تو کوچه ی شامپیونه

 بوف کور از رو بوم پرید

 از آپارتمان سی وهفت, تا قبرستون پرلاشز

از خواب زنده بودنش, تا مرگ بیدار تنش

.......................................................

*: این دو خط را  از یغما امانت گرفتم.......اصلا طرح این ترانه بعد از خواندن ترانه بوف کور یغما در ذهنم ایجاد  شد.....حتی در ساختار ترانه هم به  او شبیه شدم.....اما من باید روایت خودم را از پریدن بوف کور مینوشتم......پریدنی که  به تعبیر یغما پرده در بود.....   

    تصویری از آرامگاه هدایت در پاریس.....که استاد لینکش رو در اختیارم گزاشت .....یک روز هم قصه ی خودم و استاد را خواهم نوشت....این روزها مشغول قصه شدنیم....

نظرات 52 + ارسال نظر
یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:49 ب.ظ http://rue.blogsky.com

بی نظیر بود....مخصوصا تیتر مطلبت

آب آتشگون دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:55 ب.ظ

خیلی خوب بود

زنده به گور حکایت زندگی خود تو بود
نقش قلمدون عجیب
پیرمرد خنزرپنزری
نعش کش پیر دربه در............

ای بابا از دست تو . دلم میخواد داد بزنم

حمید دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:37 ب.ظ http://disgraced.blogfa.com

برای هدایت...کلاه از سر بر می داریم.

هستی دوشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:50 ب.ظ http://delshoodegan.blogsky.com

من کتاب بوف کور رو خوندم هیچی نفهمیدم
مث هذیان دم مرگ بود
شاید زود بود واسه من نمی.........دونم.......
موفق باشی
یا حق

رضا سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ق.ظ http://www.reza8mile.blogsky.com

واقعا جالب بود ... کیف کردم ... ایول داری

رضا سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:29 ق.ظ http://www.reza8mile.blogsky.com

راستی چرا گفتی : پروانگی فاجعه بود !

حتما بگو

آخه تو این شب کبود کسی به فکرشون نبود

آدمک باران سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ق.ظ http://adamakebaran.blogsky.com

صادق هدایت یا همان هادی صداقت>>> تعریف کوتاه و جامعی از زندگی و آثار هدایت تو همین چند کلمه ی کوچولو بود...

مرجان سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 ق.ظ http://tara65.blogsky.com

اما من می خواهم این بار؛ برای سهند کلاه از سر بردارم...راستی در مورد آن عشق افلاطونی پرسیدی...وصال نزدیک است...۲۰ روز دیگر!

کارت من پس چرا نرسیده؟؟؟؟؟؟

سارا سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 ق.ظ http://errors.blogfa.com

سلام
روایتی برای فریفتن است همین...
نظر ها رو که میخونم تعجب میکنم خیلی خوب بود اگه درک میکردم فرق زیادی با دیگران ندارم!
راستش به دلم ننشست چون نتونستم بفهممش(بفهممت)
خیلی خوندمش ۱۰ بار ولی بی فایده بود.خیلی در هم ...
از یغما گلرویی خیلی نخوندم اما با هدایت بزرگ شدم...بن بست،تجلی،مرده خور ها،زنده به گور و...
(من تا قبل از این فکر میکردم هدایت ۳۰ فروردین سی خودکشی کرده(بخون پرید) ؟!)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ق.ظ

اره دوست عزیز اون موقع خوش به حال ازگیل و خوش به حال موش.ولی حالا چی؟قدر هم رو ندونستند

حوا سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:45 ق.ظ http://www.havva7.blogfa.com

از سایه روشن نگفتی هر چند من امروز تلویزیون رنگی رو ترجیح می دم
اینم ترانه ی من
آپیده ام آپیده ام
در خاک و خون خوابیده ام
از پشت دیوار جنون
بار دگر تابیده ام

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:45 ق.ظ http://rue.blogsky.com

چهابه او بگویید من تنهایم او میداند ولی تو باز بگو

شاید خواست بشنود « من تنهایم »

دلت شاد دوست گلم

غزل سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:57 ق.ظ http://imagicgirl.blogsky.com/

جالب بود ، اول نتونستم ریتمش رو بفهمم ، یکبار دیگه امتحان کردم فهمیدم چه جوری می شه خوندنش ! قشنگ بود
خوش بگذره

نسرین سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:31 ق.ظ http://bikarandarya.blogfa.com

هدایت به تمامی دیگرگونه مردی بود
---
چه فروتنانه بر خاک می گسترد
آنکه نهال نازک دستانش
از عشق خداست
و پیش عصیانش
بالای جهنم
پست است
ـــــ
یادش گرامی

گواش سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:03 ب.ظ

هدایتی... صداقتی... چه راحتی... نهایتی... تو دشمن بلاحتی!!!
سلاااام:دی

Mat سه‌شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:32 ب.ظ http://zsagi.blogfa.com

عجبببببببببببببببببببببببببببببببببب

بابا من اینجا کامنت گذاشته بودم ... یعنی چی این ؟؟؟؟

من اول فکر کردم سر کار گذاشتی چون اومدم دیدک اینو که بلا خوندم .... حالا میبینم کامنتمون مفود گشتههههه


من از مسئول محترم این وبلاگ خواهش میکنم هرچه سریع تر تکلیف اون کامنت مرحوم منو روشن کنه و افرادی که چنین عمل قیحانه ای را انجام داده اند را به سزای کارشان برسانند .

ونوس ومحمد چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:28 ق.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

سلام
پاراگراف دوم یعنی حقیقت زندگی.اکثر حرفاش محشره.

«ترسک چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:22 ق.ظ http://tulesag.blogfa.com/

مترسک فیلسوف مخلصه تو و هدایته
ما رفتیم
بای

نازنین-گل یخ چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:29 ق.ظ http://nazanin55.blogfa.com

سلام.....سهند جان!
همه شعرات قشنگن...تا حالا نشده شعری ازتو بخونم که به نظرم قابل اندیشیدن نباشه!!
موفق باشی....
از خواب زنده بودنش تا مرگ بییییییدار تنش

کاش با اندیشه ها بیگانه بودم....کاشکی دیوانه ی دیوانه بودم....کاشکی در رندی این مرد رندان......چاره گر با چاره ای رندانه بودم.......کاشکی دیوانه بودم....تا دلم غمگین نمیشد.....یا چنین بر دوش صبرم.....بار غم سنگین نمیشد.....

نمی دونم چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:40 ب.ظ http://naadaanii.persianblog.com

مشغول قصه شدن...
امروز یه حس دیگه داشت اینجا

Tini Talker چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:24 ب.ظ http://www.deadly-space.persianblog.com/

این زخم ها ...غریبه نیست انگار...
.
.
ممنون واسه خبر ایندفعه..اگرچه توقعی نیست از هیچکس!
+حرف همیشگیم!

زهرا چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:05 ب.ظ http://www.hamraz000.blogfa.com

دور از جون شما مگه تو این روزا مرد هم پیدا میشه ؟؟؟

نهال چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:14 ب.ظ http://FAZMETR.BLOGSKY.COM

سلام
من الان باید پیش یه عاشق صادق هدایت اعتراف کنم.....من هیچ وقت نتونستم داستاهاشو درست بخونم هیچ وقت ازش خوشم نیومد .نمیدونم چرا اما وقتی میدیدم همه دوسش دارن و میپرستش یه جوری میشدم .داستانهاشو خوندم خیلیاشو اما نمیدونم یه جوری بودن همشون .یه روز یکی درباره ی یکی از پستهام که در باره ی یه کتاب نوشته بودم کامنت گذاشته بود که اگه مخت میکشه هدایت هم بخون .راست میگفت شاید من مخم نمیکشه کتاباشو . آدم خیلی بزرگی بوده خیلی هم ارزشمند . خیلی بهش احترام میزارم اما خیلی دوست دارم که یه نفر برام روشن کنه که چرا این حسو نسبت بهش دارم ....موفق باشی ....

معاصر چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:23 ب.ظ http://www.jadehyekhial.blogfa.com

سلام
عرض ارادت به هدایت
ترانه ات رو ایندفعه پسندیدم

آیدا چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:23 ب.ظ http://www.fandoghi.blogfa.com

مجبور نبودی حتما آهنگین بگی که ضعیف دربیاد!
گاهی یک نثر قوی از یک شعر آهنگین دلچسب تره!

از نظر من ضعیف نیست......احتمالا گوش شما به ترانه عادت نداره......زبان من زبان ترانه است.....به این زبان حرفهایم را راحت تر میزتم....مثل شما که منظورتان را به فارسی بهتر بیان میکنید...تا مثلا به زبان سواحیلی........مشکل اینه که ترانه به موسیقی احتیاج داره....بر خلاف شعر...... عجیب هست که شما که فرق شعر و ترانه را نمیدانید......شما یک ترانه را با معیار های شعر سنجیدی........حتی فاخرترین ترانه ی جنتی هم بدون صدای ابی و آهنگ فرید زولاند پنجاه درصد تاثیرش رو از دست میده.........
وقتی مینویسم:
قلب تو قلب پرنده
پوستت اما پوست شیر
زندون تن رو رها کن
ای پرنده پر بگیر

صدای ابی تو مخت میپیچه......نگو نه

آیدا چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:11 ب.ظ http://www.fandoghi.blogfa.com

ترانه حرف برای گفتن داره! ترانه هم تصویر بدیع داره! ترانه هم مثل شعره فقط باید بدونیم که هرگز پفک نمکی جای غذای اصلی رو نمی گیره! این حکایت شعر و ترانه ست!
در کارهای من هم ترانه هست اگه آرشیو رو نگاه کنی...
و ترانه ی ضعیفی هم هست...
انگار فقط خواستی روایت پریدن صادق رو بگی با فهرستی از کتاباش!

اره خوندی.....ولی نفهمیدی.... نفهمیدی که ترانه پفک نمکی نیست......ترانه حافظه ی خاطرات عاشقانه است....ترانه مال مردم است.....زبان مردم کوچه و بازار....و صد البته از شعر عزیز تر.....تمام شعر خوانها ترانه هم میخوانند....اما همه ی ترانه خوانها شعر نمیخوانند...........اره فقط میخواستم روایتی از پریدن صادق بنویسم.......کمه؟....نوشتن روایت پریدن هدایت کار بزرگیه......میدونی تو شاید انتقاد کنی....ولی ناخواسته من رو تایید کردی.....وقتی از عبارت (روایت پریدن صادق) استفاده میکنی.....یعنی من کار خودم رو کردم.... ناخود آگاه تو رو به چالش کشیدم....و در ضمن درکت هم میکنم.....تو شعر من رو لیستی از کتاب های هدایت دونستی......اما این ترانه برای مخاطب عام نبود که تو به راحتی درکش کنی....اونی که تو اسمش رو میذاری لیست کتابها در واقع هر کدوم فقط یک اشاره هست.....یک نماد......که تو اشاره را نگرفتی....(.پیر مرد خنزر پنزری....نعش کش پیر....و زنجیری دیروز و فردا.......)از پی هم نوشتن این سه خط منظور داشتم........مطمئنم اگر فقط یک بار از روی بوف کور خونده بودی منظورم رو میفهمیدی....و هزاران حرف و اشاره دیگر که اینجا نمیشه نوشت و نوشتنش هم فایده ای برای تو نداره..من برای واژه یه واژه ترانه ام دلیل دارم....ترکیب بیتها روی طرح خاصی بوده........مطلب شما را اول انتقاد میدونستم........اما حالا......متاسفم.....گاهی بهتر است فکر کرد و به یک ترانه ی خوب .....به یک فکر بهتر احترام گذاشت......با پفک نمکی خوندن ترانه ..نه از ترانه چیزی کم میشه و نه از ترانه نویس.....و نه به اعتبار نداشته ی شما چیزی اضافه.......گفتم اعتبار نداشته......چون احساس میکنم بعضی از خطوط شعر شما بسیار آشناست....مثل این...
گلایه از تو ندارم

بهانه از دوری است

و بعضی قسمتها که برای سند زدن شعر اضافه شده فاقد وزن مثل:
نوشته به خط خیالم

قسمت این جوری است

و در بعضی جاها هم فاقد ربط معنایی مثل این.....
قلم به رسم جنون و

ورق نشسته به خون

قبول دارم که ورق به خون بنشید.....اما قلم به رسم جنون چی شده؟؟؟؟

فقط چون ورق رو نوشتی فکر کردی باید قلم رو هم یه جوری وارد کنی؟؟؟؟
گور پدر شعور مخاطب؟؟؟؟ قاقیه که تنگ آید....شاعر به جفنگ اید؟؟؟ من قافیه را فدای مفهوم کرده ام....اما فکر میکنم فدا کردن مفهوم برای قافیه خیانت به شعر است......
برای این چهار خط شعر همین چهل تا غلط بسه.......به هر حال شما نقد مرا میبخشید...نه من و نه شما حرفه ای نیستیم......ولی خوب بود بی پروا حمله نمیکردید تا این گونه نقد نشوید.......من هم پر از اشتباه هستم......ولی ضعف خود را با ضعیف جلوه دادن دیگران پوشش نمیدهم......

حمید چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:17 ب.ظ http://disgraced.blogfa.com

برای صادق هدایت....بنویس انسان...

رضا چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:35 ب.ظ http://www.reza8mile.blogsky.com

سلام ..میخواستم در مورد موضوعی با شما خصوصی صحبت کنم... لطفا آیدی خودتون رو تو قسمت نظرات وبم بذارید با تشکر !

قاسم بیگی پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:57 ق.ظ

سهند
مناقشه یا بهتر است بگویم مشاجره ی شما را با آیدا خواندم و عمیقا متاثر شدم. یه باور من هرکس با هر توش وتوانی و با هر پاره ذوقی به عرصه هنر می آید بهتر است از ظرفیت نقدپذیری و ظرافت پاسخگویی برخوردار باشد. شرط لازم برای پاسخگویی استفاده از زبان بهداشتی و نیالوده است. شرط کافی پاسخگویی پرداختن به پرسش ها و ایرادات وارده و ابهام زدایی از سوء تفاهم های فنی و معنایی است. شرط دیگر پرهیز از نقدمتقابل است. پاسخگویی به انتقاددیگران به زبان علمی نیاز دارد. شما بهتر بود به جای مقابله با برهان ودلیل به آیدا پاسخ می دادی.
به هر حال تردیدی نیست که نقد جزء جداناپذیر محصولات و اندیشه های هنری است. و ما را از این واقعیت گریزی نیست.این پند نظامی را به یاد بسپار:
تا نباشد سخن تازه رقم
نشود لوح و قلم لوح و قلم
من از شعر چیز چندانی نمی دانم و همواره از آن فاصله گرفته ام. تو گویی من و شعر تا به آخر واگراییم. این حس را هم از کسروی گرفته ام. چون وی باور داشت که ایران را شعر از تعالی و بالندگی بازداشت.
اما اجازه بده من به این مشاجره(از این پس بحث) وارد شوم.
رسم از واژه های چند معنایی است.از آن میان هم به معنی آیین هم به معنی کشیدن و نقش زدن یا حتی محو کردن آمده است. بیا فرض کنیم این شعر فقط در حد درک شما باشد و معنی رسم همان باشد که شما استنباط می کنی. بنابراین وقتی از و در مقام ابزار عطف استفاده می شود می توانی چنین هم بخوانی:
قلم به رسم جنون... نشسته به خون
اجازه بده به همین بسنده کنم و به دیگر ایرادات شما نپردازم.
نتیجه گیری:
۱- شما به جای پاسخ دادن به نقد متقابل و تلافی جویانه روی آوردی
۲- زبان شما آلوده و مسموم است و از واژه هایی مانندجفنگ و.. بی پروا و هنرآلوده استفاده کردی
۳- شما از زبان علمی سود نبرده اید مثلا به تمام معانی رسم نیندیشیدی
۴-شما بی دلیل اصرار داری شعور ما را به سطح شعور خودت تنزل بدهی( به بحث من از رسم نگاه کن)
۵- این پاسخ شما پریدن از آن روی دیگر بوم بوف است

جناب آقای قاسم بیگی
من به اختصار پاسخ شما را خواهم داد.....به علت کمبود وقت.....
۱-از ظرفیت نقد پذیری صحبت کردید...اگر با دقت پاسخ من را مطالعه کرده بودید..درمیافتید که من ابتدا به عنوان کسی که مرا نقد کرده منطقی پاسخ گفتم.....اما بعد از این که متوجه شدم ایشان فقط قصد تخریب و توهین دارند....ضمن عرض تاسف برای ایشان... مباحثی را مطرح نمودم.....ان هم فقط به خاطر روشن شدن خوانندگان خودم....و نه به خاطر خانم ایدا......من ماهیت شعر کسی که مرا نقد کرده را نوشتم چرا که به این عبارت اعتقاد دارم...(آوازه خوان....نه آواز) یعنی کسی که شعرش فاقد ربط معناییست....نقدش هم ازرشی ندارد.......وگرنه در همین پست هستند کسانی که انتقاد کردند....از جمله خانم سارا...و بعضی دیگر......
۲-واژگان من مسموم نیستند......اما با هر قشر باید به زبان خودش سخن گفت....کسی که ترانه را پفک نمکی مینامد.....واژه ای جز جفنگ را نمیتواند درک کند.....در ضمن بی پروا هم نبود....از سر اجبار بود.....با آدم بی سواد به زبان علمی صحیت کردن....فقط وقت تلف کردن است......بدون وارد کردن المان های جدید هم ایشان برای درک مطلب من مشکل داشتند...
۳- شما لطف میکنید که به دیگر ایرادات من نمیپردازید.....البته به خودتان و نه به من.....چون حتی با فرض کردن ان حرف عطفی که وجود ندارد و فقط یک ارفاق هست...و حاصل هم اندیشی شما و خانم ایدا.....باز هم این عبارت بی معنا خواهد بود.....
۴- به قضیه سطح شعور هم پاسخ نمیدهم به دلیل لین که با این تفاسیر که عرض کردم مسئله حل است....و ممکن است باز هم یکی پا برهنه وسط بحث بدود.....و مثل شما بدون این که حداقل یک دور از روی پاسخ من کامل بخواند و تامل بکند......مسائلی را مطرح کند....و من فقط به خاطر خوانندگانم مجبور به پاسخ گویی شوم
۵-خرده بر حرف درشت من ازرده مگیر.....حرف ازرده درشتانه بود خرده مگیر
۶-من ادعایی ندارم......تنها غرض ورزی را به عنوان نقد نمیپدیرم....
۷-مهم نیست که من از کدام طرف بوم بپرم....ان چه برای من اهمیت دارد این هست که شما هم به این چالش پریدن بوف کور از بوم کشیده شدید.........من به هدفم از نوشتن این ترانه رسیده ام......ترانه یعنی همین........... بیدار کردن خوابیده ها

لیدا پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:41 ق.ظ http://www.lyda640.persianblog.com

اسیر انزوا به جرم زخم خوردگی ها مثل یک پرنده ی اسیر

سان شاین پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:24 ب.ظ http://sun-shain.blogfa.com

یه بغل سان شاین میزنی با من؟؟

آیدا پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:42 ب.ظ http://www.fandoghi.blogfa.com

من در یاد گیری ترانه شاگرد استاد سید فرید احمدی ترانه سرای آهنگ های بنیامین بودم! وکار خودم رو از ترانه سرایی شروع کردم...این جمله رو هم ایشون به من گفتن تا من هم بتونم اثار بهتری رو ارائه بدم...
ببین تشبیه من به ترانه ی تو نبود...بذار بهتر بگم فرق ترانه با شعر مانند تفاوت پیانو و ارگه..تو اگه بتونی پیانو رو به خوبی بنوازی ارگ رو هم به راحتی میزنی ولی اگر ارگ رو به خوبی بزنی دلیلی بر توانایی تو در خوب نواختن پیانو نداره!
ما ترانه های فاخر هم داریم
از رهی معیری ؛شد خزان گلشن آشنایی...؛ کار زیبای ابی
؛مثه پروانه ای در مشت چه آسون میشه ما رو کشت؛ از کار های رضا صادقی؛ممنونم که بچه بازی هامو طاقت می کنی؛
من هرگز مفهوم رو فدای قافیه نکردم ولی تو قافیه رو کشتی...رضا صادقی هم ترانه ش گاهی قافیه رو رعایت نکرده مثه این ؛ هرکجای دنیا باشم با منی و در منی/نگران حال و روزم بیشتر از خود منی؛ ولی این قدر حرف برای گفتن داره که آدم ندیدش می گیره میگه که از اختیارات شاعری استفاده کرده...

آیدا پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:27 ب.ظ http://www.fandoghi.blogfa.com

و اینکه نقد تو نقد نیست... گفتند نقد کسانی رو که با عصبانیت انتقاد می کنند جدی نگیرید چون هدفشون نقد نیست هدقشون ویرانی و بی ارزش کردن اثره! و تو اگر بار اول نقد می کردی بیشتر به دلم می نشست کما اینکه الان هم قابل تامله...من هم مثل تو برای تک تک کلمات شعرم دلیل دارم...من و تو هم دیگر رو محکوم نمی کنیم که حالا بخوایم دفاع کنیم ...ولی میتونیم دلایلمونو بیان کنیم...
راجع به توضیحات "به رسم جنون" من هم با اقای بیگی موافقم و همین دلایل رو برای آوردنش داشتم ولی اگر به مخاطب عام نگاه کنم با تو هم عقیده میشم و تغییرش میدم!

سلام.....
کلوخ انداز را پاسخ سنگ است
از نقد از روی عصبانیت نوشتید....خنده دار است....شما این کار را شروع کردید و من فقط برای روشن کردن خوانندگانم از ماهیت کسی که این گونه بی پروا بدون شناخت کافی از هدایت و شعر و ترانه.....به شعر من تاخته نوشتم.....چرا که برای من اوازه خوان مهم است...نه آواز.....باید میگفتم نقد شما ارزشی ندارد.... چون شما درک درستی از شعر ندارید....فکر میکردم خوبی این بحث های مکتوب این است که کسی نمیتواند حرف خود را کتمان کند......نوشته ی دیروزتان در وبلاگ من را مرور کنید.... با لحنی آکنده از غرور و تفاخر.....و پر از عصبانیت....از این که کسانی هستند که هنوز ترانه مینویسند....ترانه مینوشند....ترانه میگریند....ترانه میرقصند....
عصبانیت من از نقد مغرضانه ی کسی هست که حتی توانایی وارد کردن مفهوم به شعر را هم ندارد......من هنوز هم منتظر جوابهام هستم......شما ظاهرا توجیهی ندارید....عرض کردم گاهی بهتر است به یک ترانه ی بهتر احترام گذاشت..خدمت آقای بیگی هم عرض کردم با حرف عطف هم بی معناست.....قلم به رسم جنون....چی؟؟؟...قلم به رسم جنون به فرق سر من خورده؟؟؟؟اصلا من نمیفهمم شما برای من مفهوم این خط از شعرتان را بفرمایید....دفاع از واژه ها پیشکش...
شما نگفتید که نوشتن روایت پریدن هدایت کوچک هست یا بزرگ....نویسنده ی بهترین رمان فارسی قرن... که هر سال سمینارهایی در این زمینه برگزار میشود....و صد ها جلد کتاب نوشته میشود......شما نفرمودید منطور من از پی هم نوشتن نعش کش وپیر مرد خنزر پنزری چیست..... نفهمیدید امروز هدایت که زنجیری دیروز و فردای اوست به کدام زاویه از شخصیت او اشاره میکند؟؟........ نگفتید چرا زنده بودنش خواب بود......چرا مرگش بیدار....چون من قسم میخورم شما کتابهایش را نخوانده اید...چون شما شعر را تعالی ترانه میدانی....چون ترانه را مرحله ی قبل از شعر میدانی...پس با این معلومات و این طرز نگاه به ترانه... حق نداری نقد کنی همین....ترانه به نقدهای منصفانه نیازمند است..... ......ترانه ارگ نیست.....ترانه پفک نیست...ترانه پیانو نیست.....ترانه ترانه است....با شکوه تر از هر چه شعر .......هر چه پیانو...ترانه بهانه ایست که دوستت دارم بگویم....گریه کنم.......ترانه مرحله ی قبل از شعر نیست...و شعر هم تعالی ترانه نیست.....(ابن رو دوبار نوشتم....ولی تو هزار بار بخوان)
و سعی کنید در نوشته هاتان از کسانی تضمین بگیرید....که در جامعه به نیکویی شهرت داشته باشند......استاد شما... جناب شاعر شیرین سخن....از فتح قله های رفیع شهرت برمیگردند....شهرتی به واسطه ی قیافه ی مکش مرگ من مداح اهل بیت.....وحید بهادری....یا بنیامین....که در زمان نعشگی ترانه های استاد را زمزمه میکند:
ساعت....دیوار...شونه....خونه.....گیتار....آینه....نمیخوام....نمیای....عزیزم
بعد در یک مصاحبه با همدل به گمانم... وقتی میبیند مجبور به پاسخ گفتن است میگوید.... برای دل خودمان بود به کسی ربطی ندارد......(اینها مستند است)
اون هم به زور صدای طبل و موسیقی.....بعد در جامعه شکافی ایحاد میشود....عده ای مانند لباس تازه ی پادشاه به به و چه چه میکنند....عده ای هم برای تند تر رفتن به سی دی استاد متوسل میشوند....گاهی هم اتش هوس های پسری 16 ساله را شعله و میکنند...چه ترانه ی متعهدی....گروهی هم مثل من در حیرت فرو میروند.....که اخر چه بر سر ترانه میاورند....این ترانه فروشان....
..استاد شما اینقدر مطرح هستند که برای معرفیش به بنیامین متوسل میشی....البته همکاری این دو برای من عجیب نیست....میدانی چرا به مداحی بنیامین اشاره کردم؟؟؟ مداحی عیب نیست...ترانه خوانی هم حسن نیست....اما او به هیچ یک اعتقاد نداشت.....او فقط میخواست دیده شود...عکس انداختن در کنار هلالی برای او با هدیه تهرانی تفاوتی ندارد....وقتی استاد شما با این آدم کار میکنه...شخصیت خودش رو میرسونه....و گرنه مثل اردلان که ار بعد از باغ سوخته برای داریوش ترانه ای نساخت......به این همکاری تن نمیداد...نمیشود میرزاده ی عشقی را بدون گلوله هایی که سینه اش را باغ شقایق کرد تجسم کرد.....
...یا باز هم از فرمایشات استاد شماست که میفرماید......
حالم بده....حالم بده.....آدم بده ....نگو به من....عاشق شدن...نیومده.....درجه ی تبم روی هزارو سیصده.....اما به چشم تو این تب ....فقط یه عدده.....
در اوردن قافیه به قیمت تب هزار و سیصد درجه......برای هر فارسی زبانی ممکن است.....باور کن......شمردن از سی و هفت تا هزار و سیصد ساده نیست حتما......کلمات را مثله کردند....سر بریدند واژه ها را به بهانه ی وزن
به من پز استادت را نده...چون با یک قوطی رنگ مو از درجه استادی خلعش میکنم

از جنتی برای من نگو.....من زمزمه های یک شب سی ساله را از بر دارم.....حقانیت رهی و جنتی حقایت تو نیست....همان گونه که تو را مدافع شعر نمیدانم...گویی که شعر و ترانه تقابلی ندارند....این تقابل تو با دیو درونت هست...پروانه ای در مشت را جنتی سالها پیش از ان که تو از باند ضبط ماشینت بشنوی سرود...در سالن اصلی تیاتر استکهلم.....میدانستی که کارگردان تیاتر است....روز ها به دانشگاه میرفت تیاتر میخواند و بعد از ظهر هادر ترانه خانه ترانه مینوشت......با شهیار قنبری..گوگوش....منفرد زاده.....و واروژان که امروز دیگر نیست......اما سایه ی بلندش ردای مخملین ترانه ی ایران زمین است......و من با پروانه ای در مشت بزرگ شدم....قد کشیدم.....ترانه گفتم.....عاشق شدم....گریستم
...یا باز هم از فرمایشات استاد شماست که میفرماید......
حالم بده....حالم بده.....آدم بده ....نگو به من....عاشق شدن...نیومده.....درجه ی تبم روی هزارو سیصده.....اما به چشم تو این تب ....فقط یه عدده.....
در اوردن قافیه به قیمت تب هزار و سیصد درجه......برای هر فارسی زبانی ممکن است.....باور کن......شمردن از سی و هفت تا هزار و سیصد ساده نیست حتما......کلمات را مثله کردند....سر بریدند واژه ها را به بهانه ی وزن
به من پز استادت را نده...چون با یک قوطی رنگ مو از درجه استادی خلعش میکنم

از جنتی برای من نگو.....من زمزمه های یک شب سی ساله را از بر دارم.....حقانیت رهی و جنتی حقایت تو نیست....همان گونه که تو را مدافع شعر نمیدانم...گویی که شعر و ترانه تقابلی ندارند....این تقابل تو با دیو درونت هست...پروانه ای در مشت را جنتی سالها پیش از ان که تو از باند ضبط ماشینت بشنوی سرود...در سالن اصلی تیاتر استکهلم.....میدانستی که کارگردان تیاتر است....روز ها به دانشگاه میرفت تیاتر میخواند و بعد از ظهر هادر ترانه خانه ترانه مینوشت......با شهیار قنبری..گوگوش....منفرد زاده.....و واروژان که امروز دیگر نیست......اما سایه ی بلندش ردای مخملین ترانه ی ایران زمین است......و من با پروانه ای در مشت بزرگ شدم....قد کشیدم.....ترانه گفتم.....عاشق شدم....گریستم
و من هنوز هم فکر میکنم....کشتن قافیه بهتر از خیانت به شعر و شعور خودم و کسانی که اینجا را میخوانند هست
اگر کفر کلام من یکی حرفی بگه بهتر............. وگرنه بازی واژه نمیبازم من کافر
این افتخارات رو ببر برای دختر بچه های الگو گم کرده.......من از زخم نوشتم...و جای زخم روی بیلبوردها ی اتوبان صدر نیست.........

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:35 ب.ظ http://rue.blogsky.com

گاهی اوقات آدم با اینکه کلی حرف داره می مونه چی بگه....مثل الان...
دلت شاد

آیدا پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:52 ب.ظ http://www.fandoghi.blogfa.com

سلام...
استاد من که هرگز قصد دفاع کردن ازش رو ندارم و معتقدم کارهایی که این اواخر برای بنیامین انجام داد ضعیفه و هرگز جای کار ؛گل یاس؛ رو که برای شادمهر عقیلی انجام داده بود نمی گیره ولی تو هم بهتره بدونی که اکثر اون ترانه ها رو روی آهنگ ساخته بود و حال و روز بنیامین رو هم از اون جدا بدونی..وقتی خودش از من پرسید کارای برای بنیامینش چطور بود...صراحتا گفتم در مقابل کارای قبلی ضعیف تره...اینکه بنیامین در چه حالی آواز می خونه یا با چه کسانی عکس می ندازه به ترانه سراش ربطی نداره! مثل اینکه در کنسرت ها ابی هم در حال مستی می خونه و نه تنها به ترانه سراش بلکه به ما ها هم ربط نداره که به سلامتی بقیه نوشیده! ومنظور از اون ؛امشب درجه ی تبم روی هزار و سیصده؛ اینکه بیش از هزار و سیصد سال از این تب آدمیت لااقل به تعداد سال های هجری شمسی می گذره! اگر یه کم فکر کنی و این قدر راحت طلب نباشی می تونی به عمق معنا پی ببری...من هم به نقد تو فکر کردم و اول شعر رو تغییر دادم! اگه یک نگاه دوباره به بند اول بندازی متوجه میشی!
در ضمن وقتی ۱۱ ساله بودم همراه کتاب چمدان بزرگ علوی نصف مجموعه آثار هدایت رو هم خوندم! قسم بی خود نخور پسر!
تو نقد در مقابل نقد کردی و اوج عصبانیت رو در نوشتت خالی کردی من نقد کردم و مثلا پیشنهاد هم دادم گفتم گاهی نقر بهتره...به هر حال تو زبان خودت رو انتخاب می کنیم ولی ما این جاییم تا به هم کمک کنیم بهترین زبان رو ارائه بدیم!
شک نکن که روایت پریدن از ترانه ت پیداست...مثل قسمت که از شعر اول من و دل که از شعر دومم پیداست! خب معلوم است که همیشه کلیت ترانه یا شعر دست خواننده میاد و این ربطی به موفقیت ما برای بیان اون مطلب نداره! حتی گاهی با تیتر میشه به کلیت موضوع پی برد!
درسته که ترانه با آهنگ معنا پیدا می کنه و شاید کسی حاضر نمی شد ترانه های صادقی رو همین طوری چاپ کنه ولی فکر می کنی کی حاضره روز ترانه ت آهنگ بذاره و بخوندش!؟؟؟!

چرا داره.....مثال اردلان و داریوش را به همین عنوان مطرح کردم.....در ضمن مستی عالم راستیست.....و با نعشگی تفاوتها دارد بس عظیم.......و باور کن که با ما ربط داره...چون ترانه مستقیم به گوش ما وارد میشه...و اونها دارن فرصت های جامعه را میسوزونن....جای من رو گرفتن و جای تو رو ...پس به ما ربط داره.....پس باید کیفیت داشته باشند......و ببخشید ها....تب ادمیت....من این یکی رو هم درک نمیکنم.....به من عام بگو این تب که تب ادمیت هست را با چه نخی به عبارت بعدی گره بزنم؟؟؟؟ اونجا که میفرمایند....عشقم رفته نیومده...نه سر زده ....نه زنگ زده...نه کسی جاش رو بلده.....از نظر من شما روشنفکرید...چون روشن فکر کسی هست که به بدترین شکل خراب کنه و به بهترین شکل توجیه......و در ضمن موجبات انبساط خاطر خوانندگان را فراهم میاورید با ادعای خواندن هدایت در یازده سالگی......حتی خود هدایت هم در یازده سالگی مشغول بازی با پسر عمویش جهانگیر خان هدایت بود...و اصلا روحش از این زخمها خبر نداشت......تا زخم نخوری که معنی زخم را نمیفهمی.من هم در یازده سالگی خیلی کتاب ها رو دیدم در کتابخانه ی پدرم....و حتی بعضی را دست و پا شکسته خواندم....ولی من از فروید و پاولوف هیچی نفهمیدم.....همان طور که از مسیح بار مصلوب کازانتازاکیس....و نمایشنامه های ماکسیم گورکی...شک ندارم که روایت پریدن از ترانه ام پیداست و قسمت و دل از شعر های شما.........و تحسینت میکنم که حاظر شدی شعر را تغییر بدی.......ولی باور کن هنوز مشکل داره.....من حتی فرم اولش را بیشتر میپسندیدم.......

در ضمن روزگاری خواهد امد که بر روی ترانه هایم اهنگ بگدارند...دور نیست.....من سرم را به اسمان ترانه خواهم سایید......در شب تار و سوت و کور به آرزوی من نخند....
باز هم پز دادای ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:05 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
آره منم نظرات رو خوندم....عجب نقد و بررسی راه افتاده اما کاش خشونت توش نبود...آدم با خوندن نظرات حال و هوای دعوا رو می تونه حس کنه...
دلت شاد

قاسم بیگی پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:10 ب.ظ

سهند
۱ از ابن که در ادامه آن مناقشه دست کم می کوشی اندکی بهداشتی تر پاسخ بدهی به این نتیجه می رسم که در این اثنا کوشیده ای تا به ظرفیت نقدپذیری وظرافت پاسخگویی خود بیفزایی. اما کافی نیست. بیش تر تلاش کن.در اینجا مجالی برای احتجاج و استدلال بیشتر نمی بینم.
۲ بدان ای عزیز که رسم را چندین معنا بود:
۱- محو کردن(مص م)
۲-غایب شدن در زمین
...
۵-کشیدن شکل یا خطی روی کاغذ(مص م)
...(معین محمد- فرهنگ فارسی- امیر کبیر- ۱۳۷۵)
به نظر می رسد با تغییری که آیدا در شعرش داده است منظورش مدخل ۵ بوده است. در آنجا از منظر من رسم یک فعل و اسم مصدر است و به ضمیر و زمان هم نیازی ندارد. من هم مانند شما همان نگاشت اول را می پسندم.
۳ آنچه من شعرناخوانده را ترغیب کرد که میانه بگیرم اساسا مشی شما در مقام نقدشونده و پاسخگو بود.فقط می خواستم نظر شما را به این واقعیت برگردانم که می توان از یک اثر هنری به خوانش ها و منظرهای متفاوت رسید. شما حق داری از شعرت دفاع بکنی . اما نقد اثر نقد صاحب اثر نیست. دقاع از اثر هم جنگ و دعوا نیست.بهتر است در مقام پاسخ دهنده به این تفاوت ها توجه داشته باشی. البته نمی توان این ها را کاملا از هم جدا کرد. با این حال اگر می خواهی به شهرت و اقبال همگانی برسی به نقد و نقادی خوشامد بگو و در پاسخ هایت از زبان کاملا پاستوریزه استفاده کن.
۴ شما را سرشار از استعدادهای ناب می بینم. به جای پرداختن به پاسخ های برآشفته و تند بر روی کارهایت تمرکز کن. اصرار شما بر این که دلیل و فاکتور بیاوری توانسته یا نتوانسته ای بر من و دیگر بازدیدکنندگان از وبگاهت تاثیر بگذاری جندان بجا نیست. به امید روز ی که از این عرصه ی مجازی به عرصه ی واقعی هنر هبوط کنی. آنگاه عیار واقعی تاثیرپذیری را در خواهی یافت.


خدمت دوست عزیز....استاد به تعبیر خودش شعر نخوانده.....و به گمان من شعر بلد....جناب آقای قاسم خان بیگی......

یکم.....شما از لحن من ایراد گرفتید و من را به کلام پاستوریزه دعوت کردید....من فقط حرفم را میزنم..و ظاهرا این رک گویی بنده کمی نا خوشایند است..تنها واژه ی به تعبیر شما ناپسند همان واژه ی جفنگ بود....که کلام بدی هم نیست...خیلی از بزرگان ادبیات فارسی هم در نوشته هایشان از این واژه استفاده کرده اند....شما با کمک کتاب فرهنگ لغاتان هم نمیتوانید واژه ای جایگزین پیشنهاد کنید برای جفنگ که همین بار معنایی را داشته باشد......پس من باز هم از این کلمه استفاده خواهم کرد....مثل همه ی کسانی که فارسی صحبت میکنند و مینویسند....مثل خود شما....
در ضمن من اگر میخواستم پاستوریزه باشم به شعر رو نمی آوردم.....
مرا نترسان دوست
مرا نترسان یار
مرا نترسان خوب
که من از سرودن شعری بلند نمیترسم
که رنگ گونه ی تو:
-اتفاق رویش لاله است
بر تن این دشت
کمی هم من از لحن شما ایراد بگیرم....
شما با استفاده از کلمه ی پاستوریزه و بهداشتی سعی در القا کردن این مفهوم دارید که کلام من عفونی است....که ا حتی اگر این چنین باشد که البته این گونه نیست....شما خود راه غیر بهداشتی تری را برگزیدید.....من مثل یک مرد کلامم را مستقیم بیان میکنم....و از نقد کردن هراسی ندارم....شما با الفاظ بازی میکنید......هدفتان از مناقشه خواندن این بحث ها چیست؟؟؟......در ضمن من در دفاع از ترانه ام به تعبیر شما به این بازی تن دادم.....شما چرا عفت کلام را از دست دادید؟؟؟؟؟
و در ضمن اگر در زندگی به پاستوریزه بودن اعتقاد دارید...امروزه با پیشرفت علم حتی میتوانید هموژنیزه شوید.....من بسته های تتراپک را هم به شما توصیه میکنم...با چهار لایه ی محافظ
مگه زوره
به خدا هیشکی به شب تن نمیده
موش کورم که میگن دشمن نوره
به تیغ تاریکی گردن نمیده
گفته بودم که:
اگه کفر کلام من یکی حرفی بگه بهتر......وگرنه بازی واژه نمیبازم من کافر
دوم.....شما باید بدانید که یک شاعر نمیتواند با کتابش به همه جا برود و به همه بگوید که منظور من این بود و ان نبود.....اگر برای مردم مینوسد باید طوری باشد که حداقل بخشی از انها بفهمند.....وگرنه در این همه کتاب لغت میتوان به نوعی توجیهی یافت....اما مگر قصد ما نوشتن شعری برای بیان مفهومی نیست؟........من شعر مینویسم....شعر نمیسازم....در لحظه ی خلق کردن....به اسم مصدر نمی اندیشم...من در اتوبوس...یا نوک کوه کتاب لغت ندارم......و من بدون تمام این کتابهای شما و بدون حفظ کردن دستور زبان....نوشتم که حالت اول بهتر بود.....و شما با این همه تلاش و این همه کتاب به همان نتیجه رسیدید....چون من شعر را با دلم میخوانم.....و با عقل و دلم میسنجم.....
سوم....کلام شما را در مقال نقد شدن و رسوم برخورد با ان را میپذیرم
اما شما هم باید بدانید چیزی که در ۵ ثانیه نقد کردید...حاصل دوره ی طولانی زندگی من با هدایت است.....و این نقد کردن شما و خانم ایدا دور از انصاف بود......
چهارم.....هبوط به دنیای حقیقی؟؟؟ همین که بنویسم بس است.....اینجا یا هر جای دیگر....فارغ از خوانده شدن یا ناخوانده ماندن...
توجه شما را به نوشته ای در نوشته های پیشین جلب میکنم...تحت عنوان....(میترسم....نمیترسم....میترسم)

دوباره مرکب
دوباره قلم دان
دوباره رخت شاعری ام را بیار

برای تو دوباره باید شعری گفت

مرا نترسان
که من نمیترسم

محمد نورعلی پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:17 ب.ظ http://utv.blogsky.com

یه فرق خیلی مهمی هست بین هدایت و خیلی ها

هدایت از درد جامعه و مردم .. تا اون حد به خودش پیچید که دق کرد .. ویا همون انتحار.

اما بعضیا ( فقط منظورم شما نیستی ) از بی دردی و یا فقط درد شخصی هست که هدایتو انتخاب میکنن.

من هیچ وقت عادت ندارم موقع کامنت نوشتن الکی به به و چه چه بزنم .

و اگر منو به خاطر داشته باشی ... اینجا رفت و آمد دارم .
فکر کنم این حقو داشتم که این مطلبو بهت یاد آوری کنم
مطمئنم هدایتو بهتر از من میشناسی ...

منتها چوابیه نویسی و بعضی از کامنت های شمارو که بر حسب اتفاق دیدم ...
گفتم شاید یاد آوری این مطلب بد نباشه .

* * *
به نظر من در پاسخ دهی و کل امور
واکنشی و منفعلانه برخورد نکن ...
متانت ، خونسردی و آرامش هدایت در گپ هایی که در کافه نادری تهران داشت فراموش نشه

خدمت دوست عزیز آقای محمد نور علی....هم شما را به یاد دارم و هم به وبتان سر میزنم همیشه اگر این ف ی ل ت ر اجازه دهد.....و حتی حواسم هست که ما از وبلاگ گواش همدیگر را پیدا کردیم....
برای شما احترام مخصوصی قائلم.....و نیک میدانی من هم به چه چه احتیاجی ندارم...و نظرات شما را هم به همین دلیل دوست دارم
هدایت از دست کسانی مرد که نقد های بی منطق میکردند....از دست قاسم های بیگی و ایدا هاو محمد های نورعلی( منظورم فقط شما ۳ نفر نیستید) و شاید خود من...هدایت از دست کسانی که نمیفهمیدندش کلافه بود...انها که فقط تخریب میکنند......که بدون این که بدانند سهند کیست از بی دردیش یا از درد های شخصیش صحبت میکنند....در موردش قضاوت میکنند...فقط به جرم نوشتن یک ترانه صد بار محکومش میکنند....شاید حرفت درست باشد....شاید هم نه...اما تو نمیدانی که من بی دردم....یا درد اجتماع دارم....هدایت را همین نوع برخورد به خود میپیچاند.....
اما در هر حال از راهنمایی شما استفاده کردم...و سعی میکنم متانت و ارامش رو حفظ کنم
من رو میبخشید.....من هم برای خودم این حق را قائل شدم که این نکته را یاد اوری کنم.....

سبز پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:52 ب.ظ http://vafa3000.blogfa.com

سلام.چه غوغایی است اینجا .موفق باشید

سبز پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:54 ب.ظ http://vafa3000.blogfa.com

موفق باشید

mardi ke morde bood جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:06 ق.ظ

هیچ کدومتون به جز نازنین که از همه کمتر ادعا داره خط اخر ترانه ام رو نخوند و نفهمید.... بیشتر شما فقط من رو کوبیدید....تا چی رو اثبات کنید؟؟؟؟؟ من فقط روایت کردم همین.....اگر کمه بهش اضافه کنید....اگه غلطه درست رو بگید..........

حمید جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:36 ق.ظ http://disgraced.blogfa.com

اجازه بدهید کع کفایت مذاکرات را اعلام کنم....خواهر علوی خوانده من...برادر استاد...هدایتب که شما در یازده سالگی خوانده اید قدش به ...راستی یازده سالگی شما می شود چند سال پیش؟ هدایت به نظر من مردی بود که درد را.......تژ تژ تژ بقیه اش فقط دکمه های بیهوده کیبورد است که فشار دادنش نمی ارزد به این که بخواهید...راستی کجای ماجرا بودم...آهان...شما دعوای خودتان را بکنید...اصلا منا را به این کار ها چه کار...فقط می ماند یک نکته...وقتی برای رسیدن به مطلق بی معنایی مثل خدا این همه راه هست فکر نمی کنم برای فهمیدن صادق هدایت پر معنا فقط راه من یا آیدا یا....نمی دونم کی فقط وجود داشته باشه....آشنایی هرکدوم از ما با نگاه اون یکی اگه مکمل نباشه حداقل یه جور دانش به راه ها و دریچه های دیگه ای از داناییه...

حمید جون با تشکر از حضور سبزت .....تو اومدی بحث رو ببندی.....بدتر نخ دادی به ملت.........

ونوس ومحمد جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ق.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

چه چیزی افتخار بودنت در وبلاگمون رو از ما گرفته دوست همیشگی؟درسته محمد در حال حاضر نمیاد شبکه ولی دوستامونو میشناسه.همینطور تورو.منتظریم.

ونوس ومحمد جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:30 ق.ظ http://zendegimoon.blogsky.com

پس فعلا ما مزاحم نمیشیم.:) کاملا مشخصه که قشنگ عاشقانه مینویسی.

[ بدون نام ] جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:42 ق.ظ

سهند
قصد نداشتم دیگر میانه بگیرم. اما به نظر می رسد از آراء و نظرهای منتقدان و خوانندگان و حتی من چنان برآشفته ای و عنان حافظه و قلم را از کف داده ای که بی محابا بر همه می تازی و می شوری. به هر حال شما را به آرامش و بازسازی اعتماد خوانندگانت توصیه می کنم. اصلا چه ضرورتی دارد که بخواهی پاسخ همه ی منتقدانت را بدهی. بگذار دیگران نظر بدهند و آن گاه خوانندگان و بازدیدکنندگان به قضاوت بنشینند.
اما برای برطرف کردن چند ابهام ناگزیر به پاسخگویی هستم:
۱ به خاطر ندارم شخصا کار شما را نقد کرده باشم
۲ اعتراف می کنم که در فهم کارهای هدایت بضاعت چندانی ندارم. شاید برای رسیدن به نص آثار هدایت فقط به گفته تفسیر و وجود خودش باور دارم. به هر حال ابدا به قتل وی اعتراف نمی کنم.
۳ قیاس شما با صادق هدایت دست کم در این زمان قیاس مع الفارق است.
۴ کیستی و چیستی و چرایی سهند به خوانش ترانه اش ارتباط چندانی ندارد. هیچ کس هدایت را به خاطر شیوه ی مرگش ستایش نمی کند. هدایت اگر هدایت شد به خاطر آثارش است.
۵ باز هم می گویم فقط بخوان و بنویس تا بتوانی روزی به آرزویت برسی و به آسمات ترانه که چندان هم دور از دسترس نیست سر بسایی و دل بسپاری. به آرزوهایت برس. اما باور کن راه موفقیت با کار و کار و کار و نقد و نقد و نقد هموار می شود. به انتقاد از هر جنسی که باشد خوشامد بگو. برای انتقاد پیش شرط سازنده و ایجابی نگذار. انتقاد از سرشت سلبی برخوردار است. بحران آفرین است. به استقبالش برو.
۶ من وبگرد نیستم و از سر علاقه با شما سخن گفتم
۷ من شما را آباد آباد می خواهم. سهند متزلزل و فروریخته و تخریب شده هیچ سودی برای عرصه هنر ندارد.به همین دلیل شما را به رواداری و تحمل پذیری آراء دیگران دعوت می کنم. شما خودت را ندانسته و نخواسته می زنی.
۸ زبان علم زبان بایدها و نبایدها نیست. از فلسفه صفر و یک ارسطویی تا ابطال گرایی یا نسبیت گرایی پوپری و پس از آن نسبیت گرایی پارادایمی کوهنی ۲۵۰۰ اندیشیده و فلسفیده ایم تا شما در آراء و نقدهای علمی با ظرافت و روش علمی سخن بگویی. لطفا این قدر احکام بایدی صادر نکنید.
۹ اما قضاوت در باره ی سخن آلوده و نسنجیده و یافتن مصادیق را به خوانندگانت وامی گذارم که می توانند بهتر از من و شما که درگیر بحث هستیم و از این رو سوگیری داریم به قضاوت بنشینند. همین که می کوشی آن کلام را انکار و نفی کنی نشانه ی خوبی است.
تا بعد

عزیز دل برادر.....

تنها نکته جدید در کلام شما این بود که از فلسفه گفته بودید.....من با ربان دل سخن میگویم...شعر و ترانه حقیقت است..برای همه هست...نه فقر برای مشتی فیلسوف ....و به قول حسین پناهی که عزیز بود.....فلسفه یعنی رنج...افتخار که بگی رنجورم؟؟؟
من چند بار برای شما نوشتم...حرف تازه ای نیست...شما را باور ندارم....متزلزل نیستم.....آباد آبادم....چون من را خراب میخواهند...این به من نیرو میده....
اگر تا به حال برای شما پاسخی مینوشتم...فقط برای روشن شدن ذهن خوانندگان بود....و با مشخص شدن ماهیت شما دیگر نیازی به پاسخ نخواهد بود.....

و اگر تصمیم داشتید بحث های فنی بکنید.....اینجا من همیشه آماده ام....به شرطی که به ابهاماتی که مطرح شده در موارد قبلی پاسخ دهید.........از فرا فکنی....و از این شاخه به ان شاخه پریدن پرهیز کنید..
وقتی کاری را با همه ی وجودتان انجام دادید...علت عصبانیت من را در خواهید یافت...
پاسخ های قبلی را مرور کنید....لطفا

آفتاب یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:27 ب.ظ http://www.yoursun.persianblog.com

حیف که ادبیاته معاصر هم چون فرهنگ معاصرین در حال فناست.
وقتی مسخ را میخوانی و بعد گرته برداری ناشیانه ای آنوقت دلت به حال آن همه قدمت ادبیاتیت میسوزد.

مسخ کافکا را میفرمایید؟؟؟؟.....داستان آن پسر جوان فرانسوی که یک روز صبح بعد از بلند شدن از خواب تبدیل به یک حشره میشود و.........
اما نفهمیدم از کدام گرته براری ناشیانه صحبت کردید.........

فردان یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:37 ب.ظ http://aber.blogsky.com

که می داند چه می دیده آن غمگین؟/ دگر دیریست کز این منزل ناپاک کوچیده ست.مرثیه اخوان برایش.بقول خودش(خاطر نوشیدن مشروبهای پدرش و بلعکس) آمدیم نوشته شما را خواندیم بیشتر از این نظر می ارزید.

آفتاب دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:43 ب.ظ

منظورم بوف کور واضح بود مگه نه؟
مرسی از حضور گرمت.

نه تنها واضح نبود بلکه باعث شد ما مدتی همچون افراد منگ به صفحه ی مانیتور خیره شویم

هیچ ارتباطی وجود ندارد بین این دو......این که کافکا و هدایت در یک فضای تقریبا فکری مشابه بودند برای همه مشخص است..و شاید گناه هدایت این بود که کمی بعد تر از کافکا شروع کرد.....و شاید خیلی حرف های مشترک داشتند...وقتی طرز فکر ها مشابه باشد...حرف ها هم گاهی بهم شبیه میشود....هر چند که این دو داستان هیچ نوع ارتباطی با هم ندارند.....و شما اولین نفر هستید در تاریخ ادبیات معاصر که بوف کور را گرته برداری از مسخ میدانید..ادم گاهی گمان میکند شما یا مسخ را ندیده ای یا بوف کور را.....نویسنده ای که زنده به گور را مینویسد....احتیاجی به کپی کردن ندارد..... گناه هدایت و بوف کور نیست......گناه مسخ و کافکا هم نیست......شاید گناه مکتب اگزیستانسیالیسم و ژان پل سارتر باشد......
ان ادبیات معاصری که برایش غصه میخورید بدون هدایت ها به لعنت خدا هم نمی ارزد.....
در ضمن فراموش نکن اگر هدایت نبود....مجبور بودی بری فرانسه یاد بگیری تا بتوانی مسخ کافکا را بخوانی....D:
روی جلد کتاب مسخ را اگر داری یک بار با دقت بخوان....کسی که برایت مسخ را روایت کرده....همون کسیست که شاملو او را نویسنده رنج دیدگان مینامد.....اگر داشته باشی کتابش را البته......
وگر نه برای من به فرانسه بنویس.......بوف کور گرته برداری ناشیانه از مسخ کافکاست....

پائیززاد دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:28 ب.ظ http://21aban.blogfa.com

سلام
اتفاقا من هم خیلی زیاد از گلرویی میخوانم
ولی تصور کن زیاد به دلم ننشت
حقیقتا روزی که این کتاب رو خریدم فکر میکردم با یه مجموعه ی عجیب رو به رو میشوم
اما وقتی خوندمش...
انگار این بار یغما با همه ی سر ناسازگاری گذاشته
و قصد کرده همه زشتی های دنیا رو پررنگ کنه
یا اینکه خواسته از تموم آدم معروفای دنیا یه اسمی برده باشه
من نگفتم که ترانه ی شما عینا کپی شده از شعر گلرویی است ،من تنها به شباهتش اشاره کردم
راستی چه غوغایی به راه انداختید در این این پست!!!
و ممنون از لینکتون

سلام..
اره با نظر شما درباره ی تصور کن موافقم.....من برای این کتاب رو بوسیدم ....که وقتی برای اولین بار تصادفی کتاب رو ورق زدم ۲ تا ترانه ی خوب که فکر میکنم تنها ترانه های خوب این مجموعه هست روبروم ظاهر شد.....یکی نقاب....(لای برگای کتابا دنبال خودت نگرد).....و یکی هم حوای بی حواس (شب بی ترانه شد حوای بی حواس).....البته ترانه ی حکم هم خوب بود.....(من فقط هفت تیر تنهام رو صدا زدم برادر)......
ولی در کل قبول دارم.....یه جورایی شاید یغما را غرور گرفته.... و یا اصرارش به نوشتن زیاد....حقیقت این هست که وقتی حرفی نداری نباید بنویسی......مثلا همین وبلاگ اگر یک ماه یک بار به روز شود بهتر است تا من حرف های تکراری تحویل مردم بدم..........غم نان شاید.....

مرجان سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:32 ق.ظ http://tara65.blogsky.com

واااااااااااااااااااااااااااای.سهند دارم دیوونه می شم.این بلاگ اسکای لعنتی نمی ذاره برات نظر بذارم.....!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد