برعکس پست قبلی ات که بهم حس زندگی داد این حس مرگ میده. حتما هر دو کنارهم لازمه و زیبا.
ونوس ومحمد
پنجشنبه 3 خردادماه سال 1386 ساعت 01:57 ق.ظ
نه نه.سوءتفاهمی برای من پیش نیومده چیزی هم به من بر نخورده.به خاطر تو گفتم.دوس ندارم کسی از دیدن بلاگ ما اذیت شه.اصولا من و محمد مثل مورچه ایم!آزارمون به کسی نمیرسه.یه بلاگ دیگه هم داشتیم.یه عده از بودنش ناراحت بودن جمعش کردیم.وگرنه شما چیزی نگفتی که به من بر بخوره. در ضمن من عمرا بتونم ۴۵ ساعت بیدار بمونم.خیلی برام جالبه.بهتره بگم جالبی!
شعر قشنگیه تو هم کشته مرده فضای سیاهی. درک و فهم این فضا بر خلاف ظاهرش خیلی سخت و پیچیده است. اما سیر صعودی شعرت نشون می ده که به فهمش نزدیک شدی. حالا... ترشی نخوری یه چیزی می شی!!! موفق باشی.
نمیخوای بگی که قهری که؟رفتی کمبود خوابتو جبران کنی؟
ونوس ومحمد
جمعه 4 خردادماه سال 1386 ساعت 01:24 ق.ظ
خاطرات مشترک ... بهترین و بدترین خاطرات من خاطرات مشترکن!ولی درست میگی.حرمتشون رو نباید شکست. آخه میگم بدقولی نه از این بدقولیا که.شبا میگه بهت زنگ میزنم ۳ صبح زنگ میزنه .ولی همینش هم شیرینه.فکر کنم خودت میدونی.
داشتم امیدوار میشدم..:(... این پستت...قشنگ بود ولی..پره غم ! اِهه... تا کی میخوای با خاطره هات زندگی کنی... ترو خدا ول کن ! ... میدونم من هیچ کارم و حقی ندارم اینارو بگم ..ولی دلم میسوزه. و اینم میدونم به دلسوزی من و امثال من احتیاجی نداری !
به دمی دیداری می توان راضی شد به تمنای نگاهی میتوان تشنه جانبازی شد می توان دل خوش کرد به کلامی که شنید از دو خط نامه سرد می توان داغ شد و شعله کشید از جهنم گذری کرد و گذشت به گذرگاه رسید به گذرگاه تباهی به جنون و از عطش فریاد زد آخرین عشق کجابود که در فصل خزان دل ما آمد و گل کرد ؟ آخرین عشق کجا بود که در غروب ما تازه طلوع کرد ؟ و ایا این خاتمه تازه اوست ؟ اخرین عشق کجا بود که امروز عیان شد ؟ این راز دل مارا این راز دل مارا چه راحت بیان شد از عشق چه دارم من ؟ از عشق چه دارم من امروز عصای دست افسوس و صد افسوس یک بار دگر بن بست ای عاشق در انتظار چه نشستی ؟ در انتظار بادهای پاییزی بارانهای بهاری برگهای زرد و یا شکوفه های ارغوانی ؟ در انتظار کدامی ؟ انتظار بیهوده است پنجره را باز کن جدار را بشکن غبار را بشوی و خاطره را به خاطره ها بسپار تا پایان پایانها مانده این است زندگی این است روزگار ...
بودم....یه مطلب قشنگ هم داشتم به اسم چرک.....ولی رو وب نذاشتمش چون نمیخوام حرمت خاطرات مشترک رو بشکنم....هر چند که قبل از من شکستند....ولی من نمیتوانم....
سلام آقاسهند میشه بگید چرا جواب هیچ کدوم از کامنهارو نمیدید؟این نهایت غرور یه پسره میدونستید؟
معذرت میخوام......اصلا من آدم مغروری نیستم......همه خصوصیات بد رو دارم جز این یکی...فقط یه کم وقت ندارم....و هر دوستی که اینجا نظر بده......من روی وب خودشون نظر میدم........تا حتما ببینند...شما متاسفانه آدرس نگذاشتید
سلام...اسمتو خیلی جاها دیده بودم اما نمی اومدم تو وبلاگت....آخه میترسیدم یه کمی.....اسمت یه کمی آدمو میترسونه....مرسی که اومدی پیشم شرلوک هلمز!!!!!:دی آره دادشم دقیقا ۱ ساله رفته اما انگار ۱ قرنه رفته.....آخه خیلی باهم رفیق بودیم.....از وقتی رفته من خیلی تو خونه تنهام......اما حالا داره میاد:* وبلاگتو سر یه وقت مناسب میخونم.....لیکت کردم:دی(بدون اجازه)
پشت شیشه برف می بارد ...پشت شیشه برف می بارد ...در سکوت سینه ام دستی دانه ی اندوه می کارد...مو سپید اخر شدی ای برف تا سر انجامم چنین دیدی ...در دلم باریدی ای افسوس بر سر قبرم نباریدی!!!
WOW چه پر طرفدار ، معمولا تو سایت با این تعداد خواننده کامنت نمی زارم ، اما شعر قبلیه به قول معروف به دلم نشست البته اینو نفهمیدم اما خب گفتم بگم که نگفته از دنیا نرم شعرت قشنگ بود خوش بگذره
امیدوارم این گرم سرخ به این زودی ها بر دیواره رگ هات دلمه نبنده
آب آتشگون
یکشنبه 6 خردادماه سال 1386 ساعت 01:12 ب.ظ
دوستش نداشتم . پوچی مطلق. سعی کن همین الان دوستت داشته باشند . نه وقتی نیستی. در ضمن سر میزنم اما اگر چند وقت گذشته کمتر بوده به خاطر اینه که خیلی سر حال نیستم. دوست ندارم موقعی که ناله هستم بقیه رو توش سهیم کنم. راستی تنها بودن سخت نیست؟ ارضا کننده هست؟ خسته نمیشی؟ سعی کن یک مقداری محیطت رو عوض کنی تا روحیه ات هم عوض بشه. شاد بنویس لطفا(هزار بار عاجزانه خواهش میکنم)
قشنگ بود. شاعر شدیاااا....
طرح قشنگی بود. تقابل جالبی داشت و حس آرامش.
زیبا بود سهند....اما شعر بود...ترانه نبود...چرا من سهند را با ترانه های ناسروده اش می شناسم...؟!!!!
خیلی دلم گرفته...خیلی...دارم میترکم...به کی بگم...
خوب مینویسی...
اکنون می پندارم عشق تو خود مرگ بود در کالبد زندگی... آمد و مرا به خود خواند و در خود فرو برد و رفت... حالا من در مرگی به درازای زندگیم مرده ام...
امروز غروب احساس می کردم مرده ای هستم با تابوتی که درش باز مانده....نمی دونم شاید ...
سلام
هورااااااااااااااا!
آپدیت شد.هوراااااااا!
باحال بود.ولی من میترسم.ترجیح میدم خونم دلمه نشه!من فضولی کنم؟
یه کاری میکنی آخرش قبل از اینکه محمد بیاد در این بلاگو تخته کنم ها!
منظور بلاگ خودمون بود.سوءتفاهم پیش نیاد!
برعکس پست قبلی ات که بهم حس زندگی داد این حس مرگ میده.
حتما هر دو کنارهم لازمه و زیبا.
نه نه.سوءتفاهمی برای من پیش نیومده چیزی هم به من بر نخورده.به خاطر تو گفتم.دوس ندارم کسی از دیدن بلاگ ما اذیت شه.اصولا من و محمد مثل مورچه ایم!آزارمون به کسی نمیرسه.یه بلاگ دیگه هم داشتیم.یه عده از بودنش ناراحت بودن جمعش کردیم.وگرنه شما چیزی نگفتی که به من بر بخوره.
در ضمن من عمرا بتونم ۴۵ ساعت بیدار بمونم.خیلی برام جالبه.بهتره بگم جالبی!
خاطره ام در رگهای زمان جاری خواهد شد؟! نمی دونم!
میشه در مورد کامنتی که برام گذاشتی بیشتر توضیح بدی؟
شعر قشنگیه تو هم کشته مرده فضای سیاهی. درک و فهم این فضا بر خلاف ظاهرش خیلی سخت و پیچیده است. اما سیر صعودی شعرت نشون می ده که به فهمش نزدیک شدی.
حالا... ترشی نخوری یه چیزی می شی!!!
موفق باشی.
شعر رو خودت گفتی؟
قشنگ بود...
نمیخوای بگی که قهری که؟رفتی کمبود خوابتو جبران کنی؟
خاطرات مشترک ...
بهترین و بدترین خاطرات من خاطرات مشترکن!ولی درست میگی.حرمتشون رو نباید شکست.
آخه میگم بدقولی نه از این بدقولیا که.شبا میگه بهت زنگ میزنم ۳ صبح زنگ میزنه .ولی همینش هم شیرینه.فکر کنم خودت میدونی.
تو رو هم خدا بیامرزد مرد ی که مرده بودی
نفهمیدم
گرم سرخ ؟
خوب بود.ولی گرم سرخ یه کم معمولی نیست؟ کاش یه کلمه کمیاب یا جدید براش خلق میکردی.
یعنی هیچ وقت ..نه ؟!!
داشتم امیدوار میشدم..:(...
این پستت...قشنگ بود ولی..پره غم !
اِهه...
تا کی میخوای با خاطره هات زندگی کنی...
ترو خدا ول کن !
...
میدونم من هیچ کارم و حقی ندارم اینارو بگم ..ولی دلم میسوزه.
و اینم میدونم به دلسوزی من و امثال من احتیاجی نداری !
ساکت میشم چشم..
به دمی
دیداری
می توان راضی شد
به تمنای نگاهی
میتوان
تشنه جانبازی شد
می توان دل خوش کرد
به کلامی که شنید
از دو خط نامه سرد
می توان داغ شد و
شعله کشید
از جهنم گذری کرد
و گذشت
به گذرگاه رسید
به گذرگاه تباهی
به جنون
و از عطش فریاد زد
آخرین عشق کجابود
که در فصل خزان دل ما آمد و گل کرد ؟
آخرین عشق کجا بود
که در غروب ما تازه طلوع کرد ؟
و ایا این
خاتمه تازه اوست ؟
اخرین عشق کجا بود
که امروز عیان شد ؟
این راز دل مارا
این راز دل مارا
چه راحت بیان شد
از عشق چه دارم من ؟
از عشق چه دارم من امروز عصای دست
افسوس و صد افسوس
یک بار دگر بن بست
ای عاشق در انتظار چه نشستی ؟
در انتظار بادهای پاییزی
بارانهای بهاری
برگهای زرد
و یا
شکوفه های ارغوانی ؟
در انتظار کدامی ؟
انتظار بیهوده است
پنجره را باز کن
جدار را بشکن
غبار را بشوی
و خاطره را
به خاطره ها بسپار
تا پایان
پایانها مانده
این است زندگی
این است روزگار
...
دروووود
مرسی داریم ... چون درش تخته شد ایول دیگه؟
شما هم ایول ...بیشتر تر ترتر
بدرووود
خون در رگ های من خیلی وقته یخ بسته
مثل خاطره هایی که هیچ گاه تمام نمی شوند
ما آمدیم نبودید ؛)
بودم....یه مطلب قشنگ هم داشتم به اسم چرک.....ولی رو وب نذاشتمش چون نمیخوام حرمت خاطرات مشترک رو بشکنم....هر چند که قبل از من شکستند....ولی من نمیتوانم....
سلام آقاسهند میشه بگید چرا جواب هیچ کدوم از کامنهارو نمیدید؟این نهایت غرور یه پسره میدونستید؟
معذرت میخوام......اصلا من آدم مغروری نیستم......همه خصوصیات بد رو دارم جز این یکی...فقط یه کم وقت ندارم....و هر دوستی که اینجا نظر بده......من روی وب خودشون نظر میدم........تا حتما ببینند...شما متاسفانه آدرس نگذاشتید
سلام
خوش به حالت.کاشکی منم میتونستم برم پارک.تنها بشینم و گریه کنم.یا با محمد.ولی کسی پیشم نباشه که بخواد دلداریم بده یا آرومم کنه.خوش باشی.
جالب و پر از تفکر...!!
تا زنده ای کسی قدرتو نمیدونه اما کافیه خون از حرکت بایسته .....خاطره جاری میشه...انگار خیلی بیشتر از قبل زنده ای!!
آسپرین بخور خاطراتت دلمه نبنده. آخه خاطره را رقیق میکنه
وقتی مردی آسپرین هم فایده نداره
خاطره باید جاری شود
چه در رگ چه در قلب
وبلاگت خیلی سخت باز میشه
امروز بالاخره تونستم
No Connection!
سرور من که خیلی خوب کار میکنه
خیلی جالب بود...
نظر لطفتونه
همه چی بوداره
باید یاد گرفت همه چیو بود کرد .
.....
متن زیبایی بود
........
تا بعد
امروز اولین ورودم به بلاگت بود
بازم باهات خاهم بود
بابای
رگهای مسخره ی زمان
کی بود کی بلود من نبودم....
سلام
ممنون که اومدی
خیلی قشنگ بود ...موفق باشی
نخواستی از من بلند شوی
تو شبای بی کسی ما همه دنبال منیم.....
سلام...اسمتو خیلی جاها دیده بودم اما نمی اومدم تو وبلاگت....آخه میترسیدم یه کمی.....اسمت یه کمی آدمو میترسونه....مرسی که اومدی پیشم شرلوک هلمز!!!!!:دی
آره دادشم دقیقا ۱ ساله رفته اما انگار ۱ قرنه رفته.....آخه خیلی باهم رفیق بودیم.....از وقتی رفته من خیلی تو خونه تنهام......اما حالا داره میاد:*
وبلاگتو سر یه وقت مناسب میخونم.....لیکت کردم:دی(بدون اجازه)
دکتر واتسن.......
پشت شیشه برف می بارد ...پشت شیشه برف می بارد ...در سکوت سینه ام دستی دانه ی اندوه می کارد...مو سپید اخر شدی ای برف تا سر انجامم چنین دیدی ...در دلم باریدی ای افسوس بر سر قبرم نباریدی!!!
سلام
کوتاه ولی زیبا بود مرسی
خوشحالم با وبتون اشنا شدم
عشق از ازلیست و تا ابد خواهد بود
جوینده عشق بی عدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هر دل که نه عاشق است رد خواهد بود .
بابای
شما هم زیبا مینویسید ... ممنون که به ما سر زدین ... ما بازم میایم به وبلاگتون ... فعلا
زمان..........
انگار کلمات میخواهند با بی قالبیه ذهنم هماهنگ شوند...
ممنون برای نوشته ای که کمکم کرد.. که کمکم می کند.............
بر سنگ قبرم بنویسید :
یک جنگجو که نجنگید اما شکست خورد ...
متاسفم ... ابدی نمی توان شد ...
مرسی....جالب ترین نظر بود....هرچند که با نظر من مخالف بود....
سلام
امشبتون بخیر.چطورید؟
WOW چه پر طرفدار ، معمولا تو سایت با این تعداد خواننده کامنت نمی زارم ، اما شعر قبلیه به قول معروف به دلم نشست البته اینو نفهمیدم اما خب گفتم بگم که نگفته از دنیا نرم شعرت قشنگ بود
خوش بگذره
امیدوارم این گرم سرخ به این زودی ها بر دیواره رگ هات دلمه نبنده
دوستش نداشتم . پوچی مطلق. سعی کن همین الان دوستت داشته باشند . نه وقتی نیستی.
در ضمن سر میزنم اما اگر چند وقت گذشته کمتر بوده به خاطر اینه که خیلی سر حال نیستم. دوست ندارم موقعی که ناله هستم بقیه رو توش سهیم کنم.
راستی تنها بودن سخت نیست؟ ارضا کننده هست؟ خسته نمیشی؟ سعی کن یک مقداری محیطت رو عوض کنی تا روحیه ات هم عوض بشه.
شاد بنویس لطفا(هزار بار عاجزانه خواهش میکنم)
سلام سهند
بنواز ....
بسرای....
برقص........
هر کار میکنی زودتر
اپ کن