شاعر مایوس تر از همیشه در انتظار چشمک ستاره است
دردا که بااین شب طلوع دردی دوباره است
افسوس که از چشم من تا نگاه تو
فاصله روزهای بیقراری و شبهای دوری است
تصویری شکسته از دیروزٍ مردی عاشق است
رفتی و نگاه من هنوز
در پیچ های جاده آواره است
ای تمام اشکهایم فدای یک تبسمت خاتون
تو بخند که چشم من از گریه پراست
دوش این دربدر با خیال چشمانت فالی گرفت
تو ببخش آخر این دل هنوز هم ساده است
تو ببخش من را اگر که باز
شعرهایم شبیه گلایه است
تو ببخش من را اگر هنوز
در دستم یک قلم و مشتی کاغذ است
چه کنم؟
برای من دنیا هنوز هم همان یک دم است
با اینکه از دستان تو صد سال دور مانده است
اشکم مجال بیشتر گفتن نمیدهد
گویا که اشک هم خواهان این جدایی است
۸۶/۲/۱۶-سهند
........................................
پ.ن:شعر سهند شاید (....)خوردن زیادی است/در ملکی که حافظ و سعدی شاعرند
بیت آخر تقدیم شد به استاد که معتقد است شعر باید ناب باشد
سیلام عزیز دل برادر
ممنون که بهم سر زدی
ایشالا بازم میام پیشت
شعر محشریه از کیه؟
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو شد لبریز از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
کارت عالیه
سری به ما بزن به جمع دوستای ما بیا.قربونت.بای بای
چه وهمی است
هر کلام تو
چه وهمی است
هر گام تو
چه وهمی است
هر نگاه تو
(بیژن جلالی)
انتظار خبری نیست مرا نه زیاری نه ز دیار و دیاری باری... داروگ سازش را کوک کرده می زند تا کی رسد باران نمی دانم.
شعرت را خواندم مفهوم دارد از وزن خارجش کن تا شکل اصلی خودش را به دست بیاورد. این طوری سرگردان مانده بین دیروز و امروز اگر روش کار کردی دوباره بزار بخونمش.
موفق باشی
قاصدک در دل من همه کورند و کرند......
سهند جان
هر بار که آپ می کنی بهت سر میزنم و نوشته هات را می خونم اما آنقدر بغض گلوم را فشار میده که نمی تونم چیزی اینجا بنویسم. امروز هم اولین نفری بودم که این پست را خوندم اما...
وقتی دیدم اومدی به وبلاگم و نظرت را نوشتی خیلی شرمنده شدم.
کاش نظرت را در مورد تبادل لینک هم بهم میگفتی. موفق باشی
موافقم....
چی می شد اون شبای برفی و سرد...تو رو راهی این خونه نمی کرد...بهار کاغذین خونه من...تو رو راضی نکرد آخر به موندن...من عادت می کنم با درد تازه...جدایی شاید از من؛من بسازه...دلم تنگه دلم تنگه برایت...نگاهم با نگاهت داشت عادت...
نمی دانم چرا انقدر امروز این شعر در ذهنم جان گرفته بود!یادت هست؟مانی رهنما خوانده بود!با همین پس زمینه ذهنی ام وبلاگم را به روز کردم ...وحالاتو...سهند چقدر هزارتوی ناشناخته داری...!!!
سلام..
شعر خوبی بود...مخصوصا اون سر تیتر نوشتت.! چالهای گونه ات...الهی...شوشو هم چال داره منم همیشه گیر میدم بش...میگم میخوام با سیمان پرشون کنم :)
چقدر تلخ مینویسی...حتما باید دلیل محکمی داشته باشی..
چی شده..خاتونت کجاست...؟:-(
آقا سلااام. سهند خودت نیستی احتمالن؟ شعر بدی نبودااا...
بیا گفتم دنبال چشمک مشمک نرو آخر عاقبت نداره برو دنبال یه دختر سنگین رنگین گوش نکردی
گفتی عاشق چشم هایت شدم
چشم های همیشه بارانیت
افسوس دلم ساده بود
نفهمید در آیینه ی چشمانم دنبال تصویر خودت می گشتی
سلام
به نظرم از اینجا "تو ببخش من را اگر هنوز
در دستم یک قلم و مشتی کاغذ است"به بعد وزن شعرت بهم ریخته و یه نا همگونی ایجاد شده (بابت نقد منو ببخش)
عنوانت ولی خیلی جالب بود
"نوشتن بهانه می خواهد و بهانه گیر تر از اهل کاغذ کسی یا چیزی اگر نباشد حیرتی نیست .
و تو امروز همان بهانه ای."حتما حافظ و سعدی هم با بهانه شاعر شدن شاید بهانه ی اونها هم یه خاتون با چال گونه بوده
بابت نقد ممنونم.....
درست میگی...ولی باور کم من این شعر رو بین دو تا کلاس شروع کردم.....تموم نشده بود که استاد اومد سرکلاس....و من همزمان یک طرف کاغذ شعر مینوشتم و یک طرف هم مسئله....
در شاعر و ئبرای شاعر یاس مبدل به عصیان می شود در قالب کلمات....
سهند جان....این شعرت هم زیباست...
تو قسمت پ .ن منظورت از(...) رو میتونی بذاری شِکَر
شاید خودت هم میدونی...
بعدش اینکه عنوان شعر خیلی جذاب بود تو تموم متن دنبال تکرار چاله گونه بودم..نبود اما
یک عمره که میخوام از این چالها بنویسم...اما جرات نمیکنم....
سلام
من چون از شعر چیزی نمیفهمم با اینکه دیروز هم خوندم گفتم باز هم بخونم بعد چیزی بنویسم. اما باز هم نشد!
چیزهای تکراری . ...
عنوانش راست میگن خیلی بامزه بود ولی چرا تو شعر ازش استفاده نکرده بودید؟
میشه به دلت بگی روزی هزار بار اینو بگه که: ساده نباش. شاید ملکه ذهنش بشه. بد دنیاییه .
یک عمره که میخوام از این چالها بنویسم...اما جرات نمیکنم....
سهند جان قالب وبلاگ را تغییر ندادم....؟!
آخه فرمودید قالب نو مبارک!!
طولانی بود ولی به دل میشینه
گرچه من چند وقته من و تو رو نمی تونم درک کنم .
میدونی سهند (اجازه دارم؟)
باور کن جای خالی سرد از جای پر بدون عشق بهتره. حداقل اون موقع نیست . اما اینجوری فقط قلبته که فشرده میشه.
در ضمن این بازی رو خوب بلدی . بهت نمیاد خشن باشی .و بازی که آخرش دعوا بشه ؟ یعنی چی؟
همین کارا رو میکنی بچه ها ازت میترسند.ولی فکر کنم اغراق میکنی . آدمی که اینقدر لطیف مینویسه . نمیتونه ترسناک باشه.
در انتظار چشمک ستاره نمان
به سوی ماه برو
ماهت را بیاب
شاعری کن شعر بگو
تو شعرات رو بگو
از شعر حاقظ و سعدی لذت ببر ولی هر چیزی که با احساست میگی شعر و زیباست!
باحال بود.
سلام.خوبین؟ببینید آقا سهند عزیز می دونم که شاید شما هم مثل من یا خیلی های دیگه مشغله ی کاری و فکری فراوونی دارین و از شما بابت این جملتون ممنونم که نوشتین دوستان رو فراموش نمی کنیدو البته فقط هم در حد جمله نذاشتینش و عملا هم نشون دادین. من هم هیچ دوستی رو فراموش نمی کنم اونم دوست با معرفتی مثل شما که همیشه چه باشم چه نباشم میاد بهم سر میزنه. همیشه هم تشکر کردم و بازم میگم مرسی.اما من که از قبل بهتون گفته بودم شاید این دیر اومدنم در چند روز آینده بازم اتفاق بیفته آخه گرفتارم٬نگفته بودم؟
چرا حق با شماست اعتراض هم میکردم. چرا آرزو داشتم و دارم. ولی هیچ وقت فکر نمی کردم که گرفتاریه کاریم باعث بشه که دل یه دوست رو بشکنم و آرزوم رو ببازم...دوست ندارم توی این بازی برنده باشم... منو ببخشید... به خدا فعلا همین چند شب یک بارم که میام کلی با برنامه ریزه...انشاالله که زودتر وقتم آزاد بشه.مرسی از شما دوست مهربون. شاد باشید. یا حق.
نمی دانم ناگهان چه شد که تاریکی همه جا را فرا گرفت حتی روزهایم را.....
فکر میکنم وقتی خدا زندگی من رو کشید رنگ سیاهش تموم شد آخه همشو تو زندگی من خالی کرد
دلت شاد