امشب باز هم خروس بی محل دلتنگی روی بوم دلم نشسته بود....هر چند که اگر او هم نباشد این دل درمانده برای پیدا کردن دلیلی از بهر دلتنگی های گاه و بیگاه لنگ نخواهد ماند....کافیست سری به تقویمهای خاک آلوده بزند....صفحه ای را از سر حسرتی بگشاید.......به تاریخ دور دیداری خیس سفر کند........
امشب هم در انعکاس این همه تنهایی کسی با من هم خاطره نبود جز یاد لرزان تو که فکر نمیکنم به این زودیها من و دل را تنها بگذارد و به تقلید از همه ی دلبستگی های ساده بی بهانه خانه خواب و خاطره را ترک کند و برود آن دورها روی بلند ترین شاخه درخت پیر خیالهای محال که در کویر باور ریشه دارد و با اشکهای من سیراب میشود بنشیند کنار کلاغ سیاهی که میگویند روزگاری عاشق کبوتر سپیدی بود.
با دل عهد بستم که اگر این آخرین بهانه را هم به هیچ باختیم دست از قمار بکشیم....(هر چند که دیگر سرمایه ای برای باختن نداریم.) و زمانی که فرشته ی مرگ انگشتانش را به شیشه پنجره زد. به جای سبک کردن قوطی قرص های این قلب بی قرار بی بهانه با او برویم تا پشت هیچ......یک خاطره گرد کمتر.....باور کن به کسی بر نخواهد خورد.....باور کن.
سهند
۸۶/۱/۲۶ -۱:۳۰ بامداد
ممنونم از عکسی که فرستادی...و باز هم ممنون به خاطر نقد متفاوتت!ولی یک نکته را در نظر داشته باش...هیچ وقت هیچ نویسنده ای کتابش را غیر مغرضانه و بدون سوءگیری نمی نویسد.اما فکر می کنم منتقد باید اندگی با خود نویسنده تفاوت داشته باشد.نه؟
سر زدم!
قشنگ بود...تو نو شته هات غم هست!!!
سلام آقا سهند؟خوبین؟ خوش که می گذره انشاالله؟ خوندم بازم قشنگ بود.خیلی قشنگ تشبیه می کنید...
ولی نمی دونم چرا همیشه یه حس غم توی نوشته هاتون هست قشنگه خیلی هم قشنگه اما کاش این حس یه روزی به شادی تبدیل بشه.به امید اون روز. همیشه شاد و سبز باشید. یا حق.
سلام نازنین
ممنونم از حضورت . وبلاگ خوبی داری و مهمتراینکه زیبا می نویسی
من پیش شما خواه آمد
بای
هیچ چیز ارزش نداره که آدم خودشو بخاطرش ناراحت کنه.(یکی باید به خودم بگه) بهتون نمیاد بی اراده باشید. اینها که مینویسید فقط نوشته هستند یا احساسات بیان شده واقعیند؟