گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت
گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند! هدایت
...و من لعنتی اصلا در هیچ خاطره ای نبوده و نیستم که بخواهم از خاطره ها بروم.....چون نه دوستت دارم گفته ام و نه شنیده ام.....
زیر باران هم تنها میرم ...اون هم بدون چتر.....و ترجیح میدهم کلاه کاپشنم رو بکشم روی سرم ... سرم رو پایین بندازم و چشمم را ببندم و از میان جمعیت چتر به دست و دست به دست و گل به دست فرار کنم............
من از اون آدمای لعنتی هستم که دل ندارند ولی دلشان خیلی تنگ است تنگ چیزی که نمیدانند چیست؟-شاید زندگی شاید عشق و شاید مرگ...
من از آن آدمای لعنتی هستم که فرار میکنند تا مجبور نشوند توی خاطره ها بمونند........................
لعنت به من.............
مردی که مرده بود
لعنت............
سلام دوست خوبم ...... خیلی وقت بود بلاگت رو گم کرده بودم خوشخالم که باز ادرستو پیدا کردم ......برای اینکه گمت باز نم اگه اجازه بدی بهت لینک بدم
دستی همیشه منتظر دست دیگر است....
چشمی همیشه هست که نمی خوابد...
دستی میان دشنه و دیوار است...
دستی میان دشنه و دل نیست....
از پله ها فرود می آئیم ، اینک بدون پا ...
تو که عین منی....
با تمام وجود درک کردم چی می گی